کیارستمی همیشه و هنوز...
فیگور آقای کیارستمی و جنس شاعرانگیای که داشتند همیشه برای ما در هالهای از رازآلودی بوده و هست. او همیشه در قلهای است که دستیافتن به آن چندان آسان نیست. با وجود این هر فرد در معاشرت با او به شکل ناخودآگاه برای شروع به کارکردن تحریک میشد.
فیگور آقای کیارستمی و جنس شاعرانگیای که داشتند همیشه برای ما در هالهای از رازآلودی بوده و هست. او همیشه در قلهای است که دستیافتن به آن چندان آسان نیست. با وجود این هر فرد در معاشرت با او به شکل ناخودآگاه برای شروع به کارکردن تحریک میشد. آقای کیارستمی عقیده داشتند تنها راه فیلمسازشدن از راه فیلمساختن زیاد و تلاش در این راه است. او این احساس ر ا در درونت بیدار میکرد تا کار کنی و بتوانی به یک شکلی خودت را ثابت و ابراز کنی. کیارستمی هنگام خلق، بینهایت منعطف بود. مثل نقاشی که قلممویی دست گرفته و دارد فکر میکند تاش را کمرنگتر بزند یا پررنگتر. حتی رنگ را هم ممکن است عوض کند. او در تمام لحظههایی که کار میکرد تردید داشت و این تردید بینهایت از انعطافش میآمد. فرقی نمیکند با فیلمی کوتاه از دوره اولیهاش طرف باشیم، یا فیلمی از دوره مشهور دهه 90، یا یکی از فیلمهای آخرش خارج از ایران. ما با یک رویکرد واحد مواجهیم. با یک کیارستمی با تمام لجاجتها، بازیگوشیها و قیامهایش و از جمله این قیامها، «استفاده از ابزار سینما، علیه سینما»، جالبترینش کاری است که با صدا میکند. «سینما، به تصویر اگر تخفیف دهیم، پنجاه درصد صدا و پنجاه درصد تصویر».*
سینمای او همیشه جایی خارج از چارچوب تنگ و تخت تصاویر شکل میگیرد. سینمای کیارستمی تمام آن کارهایی است که با سینما نمیکرد. او در تمام فیلمها بخشی از وجود خودش را در کاراکترها میگذارد. چیزی از درون دورن خودش. به همین خاطر همیشه میخواست عوامل را وارد دنیایی کند که دارد خلق میکند.
یکی، دو روز مانده به پایان فیلمبرداری فیلم مثل یک عاشق سکانسی را میگیرند که یک کاراکتر فرعی دارد. زنی در آن بازی میکند که همسایه استاد است و یک برادر معلول دارد. کسی مثل آقای باقری طعم گیلاس، پیرمرد خانه دوست کجاست یا زن کافهچی باد ما را خواهد برد. کاراکترهایی که میآیند، صحنه را شیرین میکنند، فلسفهای از زندگی میگویند و میروند. زن به استاد میگوید دختری آمده و کارت داشته. میگوید من همیشه تو را از پنجره نگاه میکنم و این برایم مثل نسیم خنکی است. صحنهای بسیار زیباست از قناعت و صبوری یک زن در عشقش به مردی که هیچوقت عشق او را نفهمیده. دیالوگ خیلی شیرین نوشته شده. بیشتر از اینکه عاشقانه باشد، بامزه و شیرین است. او ایستاده جلوی مونیتور. پلان را میگیرند. وقتی کات میدهد دستیارش را میبیند که گوشهای ایستاده و در سکوت اشک میریزد. این اولین روز خوب او بعد از نزدیک به 40 روز فیلمبرداری است. روزی که میفهمد دستیارش درکش میکند. تمام این مدت درکش میکرده است.
* نقل قول از خود عباس کیارستمی