|

چسب و قیچی، عشق و نفرت

مدتی پیش در همین ستون یادداشتی با عنوان «از عجایب میهن‌دوستی» نوشتم که واکنش‌هایی در پی داشت، از‌این‌رو لازم دیدم مطلب دیگری دراین‌باره بنویسم.

مدتی پیش در همین ستون یادداشتی با عنوان «از عجایب میهن‌دوستی» نوشتم که واکنش‌هایی در پی داشت، از‌این‌رو لازم دیدم مطلب دیگری دراین‌باره بنویسم. در آن یادداشت به این اشاره کرده بودم که پیش از جنبش مشروطه و هم‌زمان با سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا، به مرور نوعی عشق و علاقه نسبت به غرب در بین تحصیل‌کردگان و روشنفکران ایرانی شکل گرفت و در یک و نیم قرن، این علاقه، به‌نوعی به یک ویژگی عمومی، به‌‌‌ویژه بین نخبگان ایرانی تبدیل شد و البته لازم است اضافه کنم که پیش از آن، به‌واسطه عهدنامه گلستان و ترکمانچای و بعد از آن با به‌توپ‌بستن مجلس مشروطه توسط لیاخف روسی، حس نفرتی عمیق نسبت به روسیه در ایران شکل گرفت که همچنان پابرجاست و به‌ویژه زخم معاهده ترکمانچای هنوز بعد از 200 سال تازه است. در جنگ‌های بین ایران و روسیه که به آن دو عهدنامه انجامید، آنچه کاملا قابل فهم است، حس تلخ سرخوردگی ناشی از جداشدن سرزمین‌های عزیز و گران‌بها از ایران است اما آنچه کمتر به آن اشاره می‌شود این است که این جنگ‌ها را ایرانیان بر حسب اشتباه محاسباتی از توان خود و حریف آغاز کردند. اشتباهی که خودبزرگ‌بینی هم چاشنی آن شد و کار تا آنجا رسید که تبریز به عنوان دومین شهر ایران و محل استقرار ولیعهد قاجار، بی‌هیچ مقاومتی سقوط کرد و ارتش روس تا زنجان هم رسید و تهدید کرد که اگر به فوریت صلح نکنید، تهران، پایتخت را تصرف می‌کنیم، اتفاقی که اگر ایران تن به صلح نمی‌داد، با آن وضعیتی که سقوط تبریز از مقاومتی که نبود نشان داد، تهران قطعا و به سادگی سقوط می‌کرد. در چنین وضعیتی، قطعا برنده جنگ معاهده صلح را به نفع خود خواهد نوشت و چرا ننویسد؟ اگر احساسات را کنار بگذاریم، غیر از تن‌دادن به آن صلح، راه دیگری وجود داشت؟ به این موضوع که یا کلا ایران از دست برود یا بخشی از سرزمین‌های عزیزمان، دو گونه می‌شود نگاه کرد؛ یکی همان که مرسوم است، 17 شهر عزیزمان را از دست دادیم، اما طور دیگری هم می‌شود دید، تبریز و زنجان و حتی به نوعی قزوین و تهران را پس گرفتیم. در صحنه‌ای از داستان تن‌تن، او به کاپیتان هادوک می‌گوید «یک خبر بد دارم و یک خبر خوب. کاپیتان هادوک می‌پرسد خبر بدت کدام است؟ تن‌تن می‌گوید فقط یک گلوله داریم. هادوک می‌پرسد خبر خوبت کدام است؟ تن‌تن با لحنی پیروزمندانه می‌گوید هنوز یک گلوله داریم». ما در جریان معاهده ترکمانچای، همیشه ازدست‌دادن سرزمین‌هایمان را به یاد می‌آوریم اما فراموش می‌کنیم که بسیاری از سرزمین‌ها از جمله تبریز را هم که از دست داده بودیم، با مذاکراتی که به آن قرارداد منجر شد پس گرفتیم.

در ماجرای اخیرِ مناسبات کشورمان با روسیه، بسیاری به نوعی با این سخن رابرت مالی، نماینده ویژه وزارت خارجه آمریکا در امور ایران که گفته ایران باید بین برجام و وابستگی به روسیه یکی را انتخاب کند، هم‌نظر بودند.

 این نظرِ رابرت مالی مثل آن وضعیتی است که مثلا در یک محله، 10 بقالی باشد و یک قلدر بتواند به زور، هشت‌تای آن مغازه‌ها را مجبور کند که به شما هیچ جنسی نفروشند و در این میان دو مغازه باقی بمانند که اگر هم صاحبان حقه‌باز و جنس بنجل دارند، باز حاضر به فروش اجناسشان به شما هستند و بالاخره 10 قلم جنس به‌دردبخور هم می‌توان در بین اجناسشان پیدا کرد؛ اما اینکه آن‌ قلدر بگوید اگر می‌خواهید که ما به شما جنس بفروشیم، نباید از آن دو بقالی خرید کنید و ما هم بگوییم صاحبان آن دو بقالی حقه‌باز هستند پس نباید از آنها جنس خرید، به چه معناست؟ آیا واقعا اگر از آن دو بقالی خرید نکنیم، این قلدر به ما جنس می‌دهد؟ بگذارید خاطره‌ای را بگویم که همه می‌دانیم ولی به هر دلیلی فراموشش می‌کنیم. از سال 1316 و دوره سلطنت رضا شاه، ایران به دنبال خرید کارخانه ذوب‌آهن از غرب بود. کارخانه‌ای هم از آلمان‌ خرید که آنها ساختمان‌های اولیه‌اش را در کرج احداث کردند. با شکست آلمان، ارتش انگلستان کارخانه ما را مصادره و در اشغال ایران، ساختمان‌های کارخانه را هم بمباران کرد و کلا ذوب‌آهنمان از دست رقت.

 بعد از جنگ، باز مذاکره با آلمان‌ها آغاز شد و زمانی که طبق قرار، هیئت ایرانی در ساختمان وزارت صنایع منتظر هیئت آلمانی بود تا قرارداد امضا شود، طرف آلمانی حضور پیدا نکرد. به هتل محل اقامت آلمانی‌ها که می‌روند، مطلع می‌شوند شب قبل هیئت آلمانی ایران را ترک کرده است. بعدها معلوم می‌شود این اتفاق با فشار آمریکا رخ داده. تمام تلاش‌های ایران برای داشتن ذوب‌آهن با فریبکاری‌هایی این‌چنینی بی‌نتیجه می‌ماند که خواندن گزارش آن در روزنامه اطلاعات مورخ 12خرداد 1341 خالی از لطف نیست.

 بعد از آن، شاه خسته از سرکار گذاشته‌شدن از طرف غربی‌ها، دکتر علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد را به مسکو می‌فرستد که توافق‌نامه‌ای برای ساخت ذوب‌آهن با روس‌ها بسته می‌شود و خود در سال 1344 به مسکو می‌رود و قرارداد را نهایی می‌کند و هفت سال بعد ایران بالاخره بعد از 40 سال به آرزوی خود می‌رسد و صاحب ذوب‌آهن می‌شود. 

پس از آن است که آمریکایی‌ها با روس‌ها حاضر می‌شوند کارخانه فولاد اهواز را در ایران راه‌اندازی کنند. یادمان باشد که به روابط با دیگر کشورها نه براساس عشق و نفرت که فقط بر حسب منافع نگاه کنیم. راستی ماهواره خیام را با کمک روس‌ها به مدار فرستادیم. به منافعمان فکر کنیم. فقط به منافعمان.