نویسندهها نمیمیرند
سلام عباس، سلام به تو و قلمت، به طاقتت، به آنهمه مصیبت، تنهایی، آوارگی. با آنهمه دردی که روحت را میآزرد و در پایان آتش کشید به جانت...
رضا جولایی
سلام عباس، سلام به تو و قلمت، به طاقتت، به آنهمه مصیبت، تنهایی، آوارگی. با آنهمه دردی که روحت را میآزرد و در پایان آتش کشید به جانت...
گفتند زود رفتی، حیف شد. نه زود نبود، حیف بود اما زود نبود. نعوذبالله آدمیزاد که خدا نیست. سنگ هم بود میترکید. درخت بود میشکست. تو خم شدی هرچند نشکستی. اما حالا راحت شدی، کارت را کردی، همان سمفونیات بهتنهایی کافی است که یک عمر به آن گوش فرا دهیم، دلتنگیهایمان، نابرادریهایمان، سرمایی را که در خانهمان ریشه دوانده به یاد آوریم...
از سالهای دور بگویم؟ از آن سالهای شور نوشتن و آنهمه امید... عصرهای پنجشنبه با حسن عابدینی، علی مؤذنی، شمس، که شعر بخوانیم و قصه، در آن ساختمان قدیمی، فکسنی، با پلههای بلند و باریک، تاریک، تا دیروقت شبهای پاییزی. بعد هم معرکه میگرفتیم دم در، حرفهای ناتمام... آن مقاله یادت نرود، آن شعر را بفرست... بعد هر کدام در خیابانهای کمنور همراه بادی که برگهای خشکیده و خاشاک را میروبید در تاریکی گم میشدیم... همه آن سالها که برای «گردون» جان میگذاشتی و آن بلایا... نامردمیها، مشقتها، تا روزی که رفتی و رسیدی به آن سرزمین سرد، با آن آدمهای یخزده. میهمانی هاینریش بل هم چندان به درازا نکشید، گفتند باید بروی کار کنی، اینجا همه مثل مورچه کار میکنند، گفتی مگر نوشتن کار نیست؟ گفتند نهچندان، هرچند ژستش را زیاد میگیریم اما نه. ضیافت به پایان رسیده، رفتی به آن محلههای غریب با آدمهای غریبکش که به ما میگویند کلهسیاهها، که با نگاههای خصمانه میراث جامانده از دوران رایش را از ما شرقیها طلب دارند، که سگهایشان را برای ترساندن دخترهای کوچکت رها میکردند، که کثافت به در خانهات میریختند. هراس دوباره به سراغت آمد.
همه اینها جمع شد روی هم، «غمباد» آورد. آدم است دیگر، آه و دم، اما باز هم نوشتی. نوشتن تو را سر پا نگه میداشت. همه ما را نوشتن زنده نگه داشته وگرنه سالها قبل باید میمردیم، هرچند میگویند «نویسندهها نمیمیرند، ادای مردن درمیآورند». حالا تو هم نمردهای. رفتهای بخوابی. مگر نه؟ مگر دلت نمیخواست یک خواب راحت بکنی، از ته دل و بعد بلند شوی و دوباره بنویسی؟
راحت بخواب، دیگر درد نیست، غصه نیست، آرامش است. آرامش ابدیت، «آیدین» بهجای تو زنده است و سمفونیات آرامآرام زمزمه میکند در گوش ما، تا ده سال، صد سال، تا ابدیت.