|

من متهم می‌کنم

لختی قلم را بر دانشکده ادبیات بگریانم؟ نه «من متهم می‌کنم» سکوت را، جذام سکوت فراگیر را! دامن منزه ادبیات از سیاست را همان بزرگان نام‌آور دانشکده ادبیات، جامه شایسته ادبیات کهن پارسی دانسته‌اند، همان‌ها که پشت سر سنت، جهان تازه را پس زده‌اند، همان‌ها که سال‌ها سکوت کرده‌اند مبادا که پاکدامنی‌شان از کف برود، آنها که کنار نشستند تا دود این آتش در چشم همه ما دانشجویان این سال‌ها برود، آنها که اعتراض نکردند به طی طریق مدارج علمی دانشگاهی، پلکان ترقی استادیارانی به استاد تمامی در مدتی کوتاه، بی حتی یک سطر مطلبی قابل ارجاع، بی‌آنکه کتابی خواندنی داشته باشند.

لختی قلم را بر دانشکده ادبیات بگریانم؟ نه «من متهم می‌کنم» سکوت را، جذام سکوت فراگیر را! دامن منزه ادبیات از سیاست را همان بزرگان نام‌آور دانشکده ادبیات، جامه شایسته ادبیات کهن پارسی دانسته‌اند، همان‌ها که پشت سر سنت، جهان تازه را پس زده‌اند، همان‌ها که سال‌ها سکوت کرده‌اند مبادا که پاکدامنی‌شان از کف برود، آنها که کنار نشستند تا دود این آتش در چشم همه ما دانشجویان این سال‌ها برود، آنها که اعتراض نکردند به طی طریق مدارج علمی دانشگاهی، پلکان ترقی استادیارانی به استاد تمامی در مدتی کوتاه، بی حتی یک سطر مطلبی قابل ارجاع، بی‌آنکه کتابی خواندنی داشته باشند. هنوز هم برایم جای تعجب است که چطور دانشگاه مادر، دانشگاه تهران، در مهم‌ترین رشته علمی‌اش یعنی زبان و ادبیات فارسی، استادانی دارد که هیچ اهل ادبیاتی آنها را نمی‌شناسد، هیچ کتابی ندارند که در جای دیگری خوانده یا تدریس شود. ‌من متهم می‌کنم چون سر کلاس اینها نشسته‌ام، چون با چشم‌ها و گوش‌های خودم دیده‌ام و شنیده‌ام که چیزی نمی‌دانند، چه کسی تاوان عمری را که بر همه ما گذشته و تلف شده خواهد داد؟ چه کسانی مسئول بی‌سوادی ما و سقوط آزاد رشته زبان و ادبیات فارسی در این سال‌ها هستند؟ بزرگانی که با ترس یا میل به گوشه‌نشینی دامن درچیده بودند؟ آنها که پرونده‌های علمی را بررسی می‌کردند؟ یا ما دانشجویان که اگرچه به قدر وسع اما نه به کفایت کوشیدیم و نشد؟ همه اینها در سایه سیاستی است که پیوسته در این مهم‌ترین رشته دانشگاهی ایران رسوخ کرده است اما نگاه سنت‌زده، ادبیات را از آن جدا می‌داند. هیچ چیز غیرسیاسی‌ای وجود ندارد.اما در همه ناروشنی‌ها بیانیه دانشجویی نقطه روشنی بود با برخی کاستی‌ها. شرم بر ما که دانشجوهای سال اول و دوم کارشناسی گفتند و ما نگفتیم. چه فایده از سکوت که ویرانی خزنده را به تماشا بنشینیم؟ دعوت به نقد، دعوت به گفتن، دعوت به مشارکت، درسی است که استادان‌مان باید به ما می‌دادند نه دانشجویان‌مان. اگرچه «آنکه گفت نه»، ایستاد و اخراج شد؛ البته که قصه پر‌آب‌چشم لغت‌نامه هم نمایشی از کار بزرگانی بود که به استعفا انجامید.چقدر مسخره است اینکه گفته‌اند «همه‌چیز را در خانه حل می‌کنیم!». ادبیات خانه همه ماست نه فقط عده محدودی در یک گروه، بر سر یک سفره. مسئله وضعیت علوم انسانی در کلیت آن است و اتفاقاتی که حواشی‌اش به تغییر در ساختار علم در ایران انجامیده است. همه اینها محصول یک نگاه جزیره‌ای به ادبیات است که همبستگی عام رشته‌های علوم انسانی را برنمی‌تابد.

‌ اینها تنها بروز یک مسئله قدیمی است که هیچ تازگی‌ای ندارد؛ مشکل سال‌های سال تمامی گروه‌های علمی علوم انسانی، مشکلی که در سال‌های دانشجویی من با اخراج دکتر محمد دهقانی عیان شد‌ اما کسی به چیزی نگرفت جز معدودی دانشجو که هنوز هم تاوانش را می‌دهند. مشکلی که امروز هم با تغییر مدیران شایسته برخی گروه‌های دانشکده عود کرده است و از همه بدتر که پیام برخورد به گوش استادان و دانشجویان هم رسیده است. من متهم می‌کنم همه را نه‌تنها خودم را بلکه همه دانشجویان، همه استادان، هیئت‌های ممیزه، رؤسا و تمامی کسانی که در این بیست، سی سال با سکوت‌شان پله‌های نردبان ترقی آنان شدند؛ همان بازیگران این تراژدی-کمدی مدرن بی‌همتای زمانه ما، این «گیاهان خودرویی که در سایه رشد می‌کنند، در دمه نور می‌پژمرند و جز این داستانی ندارند». من متهم می‌کنم این هیولای بی‌مایگی را، که همه در برابرش سکوت کردیم و مسئولان را فرامی‌خوانم به دادن پاسخی پذیرفتنی به پرسش‌ها و خواسته‌های روشن دانشجویی در بیانیه اخیر.

* دانش‌آموخته دانشگاه تهران و استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی