بگذاریم مردم زندگیشان را بکنند
درست یک هفته قبل از ناآرامیها و اعتراضات اخیر، یادداشتی در همین ستون داشتم با نام «زندگی در مقابل دغدغههای دستساز» در انتهای آن یادداشت نوشته بودم آنهایی که مهاجرت میکنند «دغدغههایی دارند که بیش از هر چیز ناشی از زیرپا گذاشتن حرمتها و شأن انسانی است.
درست یک هفته قبل از ناآرامیها و اعتراضات اخیر، یادداشتی در همین ستون داشتم با نام «زندگی در مقابل دغدغههای دستساز» در انتهای آن یادداشت نوشته بودم آنهایی که مهاجرت میکنند «دغدغههایی دارند که بیش از هر چیز ناشی از زیرپا گذاشتن حرمتها و شأن انسانی است. یک نگاه بیندازید به همین موضوع گشت ارشاد یا همین ماجرای حضور زنان در ورزشگاه که تا فشار فیفا نبود، در همین شکل نیمبند حل نشد و ماجرای بازی پارسال تیم ملی با لبنان در مشهد. اینها بالاخره کار خودش را میکند». این هشدار که فقط یک هفته مهلت میخواست تا بروز کند، شنیده نشد، مثل بسیاری هشدارها که دلسوزان در همه این سالها دادند و گوشی برای شنیدن نیافت.حدود 40 سال است که به پارک ساعی رفتوآمد میکنم که قرارگاه گشت ارشاد در جوار آن است. دهه 60 در میانه راهم از محل کار به خانه، گاهی از اتوبوسی که آن وقتها از توپخانه به تجریش میرفت، پیاده میشدم و ساعتی در پارک میگشتم. بعد از آن هم، ساکن خیابان وزرا شدم و رفتوآمدم به این پارک، تقریبا هر روزه شد. در آن سالها، این قرارگاه در اختیار «کمیته انقلاب اسلامی» بود و به نام «کمیته وزرا» شناخته میشد و هر روز هم بسیار شلوغ. گاهی که بر نیمکت پارک و پشت دیوار قرارگاه مینشستم، صدای داد و فریاد میشنیدم، از خانمهای بازداشتی و آقایان مأمور که فحشهای بسیاری بینشان رد و بدل میشد و واکنشهایی به بعضی رفتار مأموران از طرف آن خانمها. آن سالها گذشت و کمکم با فراز و فرودهایی، کنشها و واکنشها آرامتر شد تا جایی که به نظر میرسید این اواخر، هر دو طرف به گونهای حضور یکدیگر را پذیرفتهاند، یکجور معاهده حسن همجواری نانوشته. انگار بانوان پذیرفته بودند که بالاخره این هم یک شغل است که مأموران دارند و مأموران هم پذیرفته بودند که در جامعه تحولاتی رخ داده و هر دو همدیگر را نه اینکه بپذیرند، تحمل میکردند. بعضی روزها خودروهای گشت فعال بودند و خیلی روزها نه و البته این فعالیت در ماه رمضان به اوج میرسید و در ماه محرم به حداقل ممکن. در این میان بودند بسیاری از هواداران و وفاداران سیستم که خواهان برخوردی شدیدتر و حتی از نوع دهه 60 با زنان بودند و بر این باور که مطلوبیت جامعه دهه 60 برای آنها، ناشی از همان برخوردها بوده و البته این را در نظر نمیگرفتند که آن جامعهای بود زائیده انقلاب و درگیر جنگ و به شدت متأثر از این دو. با روی کار آمدن دولت جدید و یکدستشدن حاکمیت، برخی از این افراد وارد ردههای بالای تصمیمگیری کشور شدند که میتوان بخشی از بازتاب آن را در تابلوهای شهری و فیلمهایی که از شروع جلسات مدیریت شهر تهران منتشر میشود دید.
احتمالا مدیریت ردهبالای کشور، هم به واسطه ورود این افراد به ساختار تصمیمگیری و هم برای جلب رضایت هواداران و وفاداران، تصمیم گرفت که روشی مانند دهه 60 پیش بگیرد. اول از همه خودروهای ون گشت ارشاد تازه شدند و حضور هرازگاهی این گشت در سطح شهر به حضور هر روزه و با شدتی که در برخی از فیلمهای منتشره در این چند ماه دیدیم،تبدیل شد. اما به نظر میرسید دولت جدید اصلا متوجه نبود که جامعه تغییرات بنیادی کرده و تصور میکرد که میتوان به همان روش کنترل اعتراضات سال 88، رخدادهای اخیر را هم کنترل کرد، اما چنین نشد. شاید دلیل اصلیاش در تفاوت مطالبات باشد. مطالبات 88، ماهیتی سیاسی و از جنس مطالبه سهمی از کیک قدرت داشت، که بالاخره یکطرف به هر دلیل دست بالا در استفاده از قدرت داشت و از طرفی، چون موضوع انتخابات بود، میشد فرصت تنفسی چهار ساله برای آن یافت تا بعد چه شود. ولی ماجرای اینبار، همانطورکه در یادداشت یک هفته پیش از اعتراضات نوشتم، از جنس زندگی است و زندگی در هر لحظه جریان دارد. شاید بتوان سیاستی پیش گرفت تا میل به مهاجرت فزونی یابد، ولی همه که نمیتوانند مهاجرت کنند، بیشتر مردم میمانند و زندگی میکنند. اگر برای ختم اتفاقات 88، میشد رخداد 9 دی را اجرا کرد و گفت همه چیز تمام شد، ادامه زندگی که نمیشود گفت تمام شد. زندگی که تمام نمیشود و در هر کوچه و خیابانی جریان دارد و مطالبات از جنس زندگی نیز همیشه هست و چه بخواهیم و چه نخواهیم، تداوم بعضی کارها مثل گشت ارشاد، فقط به تداوم درگیری منجر خواهد شد و این درگیری قطعا به سود هیچکس نیست، بهخصوص حاکمیت. بنابراین چارهای نیست که یکطوری، وفاداران و هواداران را نسبت به شرایط جدید توجیه کرد. همین را در نظر بگیرید که بیش از دو هفته است که گشت ارشاد نداریم و پوشش مردم با زمان وجود گشت ارشاد تفاوتی نکرده. بهتر نیست بگذاریم مردم زندگیشان را بکنند؟