بحران اوکراین؛ آزمایشگاهی در روابط بینالملل
گزاف نیست اگر بگوییم هنگامی که تاریخ روابط بینالملل در نیمه دوم قرن بیستم را ورق میزنیم، با آزمایشگاهی تجربی روبهرو هستیم که نخبگان سیاسی در جستوجوی مکانیسمهایی برای افزایش قدرت خویش، عرصه بینالملل را به صحنهای از بحرانها تبدیل کرده بودند که جهان را تا حوالی یک رویارویی هستهای پیش برده بود.
گزاف نیست اگر بگوییم هنگامی که تاریخ روابط بینالملل در نیمه دوم قرن بیستم را ورق میزنیم، با آزمایشگاهی تجربی روبهرو هستیم که نخبگان سیاسی در جستوجوی مکانیسمهایی برای افزایش قدرت خویش، عرصه بینالملل را به صحنهای از بحرانها تبدیل کرده بودند که جهان را تا حوالی یک رویارویی هستهای پیش برده بود. میراثی که پس از چند دهه آرامش، بار دیگر بهواسطه بحران اوکراین ظهور کرده است و حتی عطف به سیگنالهایی که وجود دارد، به نظر میرسد حتی فاصله بسیار کمتری تا استفاده از سلاحهای هستهای نسبت به دوران جنگ سرد دارد.
پوشیده نیست که زلنسکی بازیگری تحت فرمان واشنگتن است و اساس این کارزار در تقابل کاخ سفید و کرملین در معماری امنیتی یوروآتلانتیک تحلیل میشود؛ نبردی که در دوراهی جنگ و صلح قرار دارد. رئیسجمهور اوکراین معتقد است اگر روسیه به دنبال صلح است، باید با ایالات متحده وارد مذاکره شود و به نتیجه برسد و زیر سایه این تقابل، ائتلافهای جدیدی در نظام بینالملل ظهور کرده و ذیل نظم چندجانبهگرایی با دوقطبی مستتر در آن مواجه هستیم.
آشکارترین موضوع این است که هزینههای این جنگ تمامعیار از انتظار تمام طرفهای درگیر یعنی آمریکا، ناتو، اتحادیه اروپا و البته روسیه و اوکراین فراتر رفته است و به موازات این مسئله البته نگاه خیر و شر در هر سوی میدان به دیگری نیز شدت بسیاری گرفته است. بنابراین این پرسش پررنگ است که چرا در کنار جنگ، تلاشی برای خروج از این بحران بیانتها و رسیدن به صلح نمیشود؟ دشوار است اگر بگوییم طرفین [روسیه و آمریکا] وارد یک بازی با حاصل جمع صفر شدهاند و برد خویش را بهمنزله باخت دیگری معنی میکنند اما واقعیت این است که تعاریف آنها از یک بازی با حاصل جمع غیر صفر نیز وارد طیف خیر و شر حاکم بر این شرایط شده است و به زبانی خیلی ساده، به نظر میرسد که مقامات کرملین و کاخ سفید، برخی موضوعات را حیثیتی میبینند و طبیعتا مبنایی برای گفتوگو درباره آنها ندارند؛ برای مثال مسکو گفتوگو درباره مناطقی از اوکراین را که در خوانش روسیه به این کشور الحاق شده، بیاساس میخواند و واشنگتن نیز با هدف انزوای کامل روسیه در یورآتلانتیک، چشم خود را روی توافق ۱۹۹۷ بسته است و به دنبال نظم جدیدی در منطقه با یک روسیه منزوی زیر سایه ناتو مقتدر است. درواقع همین تفاوت خوانشها در تعریف یک بازی برد-برد با حاصل جمع غیر صفر سبب شده است تا بر آتش منازعه افزوده شود و طرفین صلح را امری دور بدانند؛ موضوعی که در دیدار و گفتوگوی روز شنبه رئیسجمهور بلاروس با وزیر دفاع روسیه نیز مشهود بود و لوکاشنکو گفت: «غرب همچنان در حال بررسی گزینههایی برای ادامه درگیریها در اوکراین است که مستلزم ادامه عملیات نظامی روسیه است». در حقیقت میتوان گفت برخلاف انتظار کرملین، غرب پس از اعلام روسیه مبنی الحاق دونتسک، لوگانسک، زاپاروزیا و خرسون به کشورش، نهتنها تمایلی برای آتشبس نشان نداد بلکه بر حمایتهای تسلیحاتی خود از اوکراین افزود تا منجر به پیشرویهای ارتش اوکراین شود.
روندی که سبب شد این سؤال مطرح شود که آیا روسیه در پاسخ دست به استفاده از سلاحهای هستهای تاکتیکی خواهد زد و در این صورت با چه واکنشی از سوی ناتو و مشخصا آمریکا روبهرو خواهد شد. حقیقت این است که همه چیز از انفجار در پل کریمه در هشتم اکتبر سال جاری به هم ریخت و برخلاف انتظار مسکو که در جستوجوی آتشبس بود، وضعیت دگرگون شد. اما پاسخ به این سؤال را که چقدر احتمال میرود که روسیه در این شرایط از سلاح هستهای استفاده کند، باید در سند سیاست روسیه در خصوص بازدارندگی هستهای که در دوم ژوئن ۲۰۲۰ از سوی پوتین ابلاغ شد، جستوجو کرد. عطف به این سند ۲۵بندی میتوان گفت درصورتیکه تهدیدی علیه خاک روسیه روی دهد، این کشور دست به سلاح هستهای خواهد برد؛ در این شرایط بعید است که مناطق الحاقشده از اوکراین را مشمول این امر بداند اما اگر اقدامی در شهرهای مرزی مانند بلگُرُد رخ دهد، طبیعتا میتواند استفاده از بمب خلأ روسیه را به همراه داشته باشد که یکی از قویترین سلاحهای غیرهستهای جهان است. هفته آینده در «در حوالی میدان سرخ» به کارکرد این سلاح ذیل دکترین بازدارندگی هستهای روسیه خواهم پرداخت.