فاجعه مدارس و مدارس نظامیه
بیگمان آنچه در مدارس قم و سپس سایر شهرستانها با مسمومکردن دخترکان معصوم به وقوع پیوست، از جنبه انسانی جنایت و از جنبه مدیریتی فاجعه بود. هرچند تا روشنشدن موضوع نمیتوان هیچ گروه و جریانی را محکوم کرد
بیگمان آنچه در مدارس قم و سپس سایر شهرستانها با مسمومکردن دخترکان معصوم به وقوع پیوست، از جنبه انسانی جنایت و از جنبه مدیریتی فاجعه بود. هرچند تا روشنشدن موضوع نمیتوان هیچ گروه و جریانی را محکوم کرد؛ اما کسانی که اندک آشنایی با مسئلههای سیاسی و امنیتی داشته باشند، بهراحتی میتوانند تشخیص دهند که چنین اقدامهایی نخست آنکه سازمانیافته هستند و به صورت اتفاقی و فردی رخ نمیدهند و دیگر آنکه با توجه به تکرار و به درازا کشیدهشدن آنها، قاعدتا کشف سریع سازمان آنان برای دولت کار سخت و طاقتفرسایی نیست.
یافتنشدن عامل یا عاملان اسیدپاشی پس از گذشت هشت سال قرینهای بر این مدعاست. این دو جریان از نظر جریان و نحوه عمل بسیار شبیه هم هستند. روشننشدن سرنوشت سرقت مجسمههایی با وزن بین70 تا 700 کیلو پس از 12 سال معمای دیگری است. برچیدن، جابهجایی و حمل مجسمههای چندصدکیلویی بدون داشتن جرثقیل و ماشینآلات لازم امکانپذیر نیست. این نیز قرینه دیگری است. البته کل سیستم این جنایتها را نکوهش کرده و نمیپسندد.
نکته مهمی که در این هیاهو مورد غفلت قرار میگیرد، بنیان اندیشهای است که اینگونه اقدامها را برای عاملان آن زیبا یا حتی بهمثابه امر به معروف و نهی از منکر ترسیم میکند. تا این بنیانها شناسایی و برچیده نشوند، این جریان هر روز به شکلی نمود پیدا میکنند. اصل داستان بازمیگردد به انحراف از دین مبتنی بر فطرت الهی و توحید و تحویل فهم و خردورزی به شور و پیروی از اشخاص مسلکی. اگر هزار سال پیش مدارس نظامیه تحت عنوان توسعه دانش، جمود، خشکمغزی و اشعریگری را ترویج کردند و سبب رخوت جریان اندیشه و رشد علمی و فلسفی در جوامع اسلامی شدند، مدارس جریانی تندرو در روزگار فعلی همان نقش را ایفا کردند. مانع جریان اندیشه در جامعه ایران شدند. شبهعلم را بر علم غلبه بخشیدند و نظام تدبیر ملی را مختل کردند و ملت ایران را
گرفتار کردند.
مدارس نظامیه نیز در زمان خود در رقابت با الازهر مصر که اسماعیلی و مروج معتزلیان بودند، تأسیس شدند تا در پشتیبانی از خلفای عباسی قرائت خاصی از اسلام را بهعنوان راه و رسم درست اعلام کنند و دیگران را منحرف و کژکردار بخوانند. مدارس جریان نوپدید نیز شکل گرفتند تا نهاد دانشگاه مدرن را از کار بیندازند، جریان اندیشه را متوقف و استادان دانشور را بدنام کنند. شوربختانه، عالمانی که به فرمایش حضرت رسول (ص) موظف بودند که هنگام ظهور بدعتها علمشان را اظهار کنند، دریغ کردند و جامعه در چنین وضعیتی
گرفتار آمد.
آنچه ما در جریان فاجعه مدارس شاهدیم، با رفتار خوارج تفاوت چندانی ندارد. به قول شهید مطهری خوارج حامل یک شیوه تفکرند و ربطی به جهان اهل سنت ندارند. چه بسا ما شیعه خارجی داریم؛ یعنی کسانی «ممکن است شیعه باشند و طبیعتا خارجی، این قاعده هم درمورد افراد صادق است و هم در مورد امم». زمانی که علی علیهالسلام عبدالله بن عباس را در جنگ نهروان به سمت خوارج فرستاد، او با گروهی مواجه شد که پیشانیهایشان در ازای سجده جراحت برداشته و دستهایشان مانند دستوپای شتران پینه بسته بود. گروهی خشکمغز و قشری که هرکه مانند آنان فکر نمیکرد، مشرک میپنداشتند و در راه خدا کمر به قتل او میبستند و از علی (ع) میخواستند که در جریان حکمیت به شرک خود اعتراف کند. آنان خود را مفتی میپنداشتند و آماده فداکاری بودند و اگر زخمی به یکی از آنان وارد میشد، میگفت که خدایا به سوی تو شتاب کردم که خرسندی تو را به دست آورم؛ یعنی همان کاری که عاملان ترورهای انتحاری القاعده و طالبان میکنند و اینان نیز بر همین راه و روش هستند و دخترکان معصوم را مسموم میکنند. آیا دولت هیچ اندیشیده است که آثار مخرب این اتفاق بر روح و روان فرزندان و پدران و مادران ایران تا چه حد است؟ و یک روز تعلل یا تأخیر چه آثار جبرانناپذیری دارد؟ بیگمان حوزه دینی در محکومکردن این جریان باید پیشگام باشد. اگر بساط آنان برچیده نشود، هیچ معلوم نیست که گام بعدی آنها چیست.
علی (ع) در نامهای که به محمد بن ابیبکر مینویسد، به گفتهای از حضرت رسول (ص) استناد میکند که فرمود -البته نقل به مضمون، من بر امت خود از مؤمنان و مشرکان نگران نیستم. من از کسانی نگرانم که منافق و عالمانِ زبانی هستند. سخنان شایستهای میگویند که شما نیز شایسته میدانید؛ ولی عملی انجام میدهند که نکوهیده است و شما نیز نکوهیده میپندارید. که مرحوم مطهری تعبیر احمق را درباره آنان به کار میبندد. و از آنان باید گریخت؛ همچنان که عیسی گریخت و مولوی چه خوب صحنه گریز او را
به تصویر کشیده است:
عیسی مریم به کوهی میگریخت/ شیر گویی خون او میخواست ریخت
آن یکی در پی دوید و گفت خیر/ در پیات کس نیست چه گریزی چو طیر
...
از کی این سو میگریزی ای کریم/ نه پیات شیر و نه خصم و خوف و بیم
گفت از احمق گریزانم برو/ میرهانم خویش را بندم مشو
پرسشگر ادامه میدهد که مگر تو همان عیسی نیستی که دمت بر هر چیز کارگر میافتد و او میگوید: آری؛ اما:
گفت رنج احمقی قهر خداست/ رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست
و مولوی نتیجه میگیرد که:
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت/ صحبت احمق بسی خونها که ریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا/ دین چنین دزدد هم احمق از شما