پاسخ به یادداشتی از دینیترکمانی
آقای علی دینیترکمانی در یادداشتی تحت عنوان «تجزیهطلبی، تالی منطقی وطنگرایی شووینیستی» در روز 16 فروردینماه 1402 در روزنامه «شرق» به نقدی شتابزده و کلی و مبهم و غیروفادار به متن از اندیشه و پروژه سیدجواد طباطبایی پرداخته است.
آقای علی دینیترکمانی در یادداشتی تحت عنوان «تجزیهطلبی، تالی منطقی وطنگرایی شووینیستی» در روز 16 فروردینماه 1402 در روزنامه «شرق» به نقدی شتابزده و کلی و مبهم و غیروفادار به متن از اندیشه و پروژه سیدجواد طباطبایی پرداخته است. او در این یادداشت کوتاه، نوشته است رویکرد طباطبایی درمورد «مطالباتی چون فدرالیسم سرکوبگر است». او در ادامه نوشته است «رجوع طباطبایی به فوکو در سویی و ایرانشهریگرایی او در سوی دیگر با هم در تناقضاند... . با استناد به شواهد تاریخی مختلف مربوط به ایرانشهر، در پی سرکوب قومیتها در چارچوب کلان روایتی است که با نادیدهگرفتن بسیاری از عوامل اقتصادی و سیاسی، دچار تقلیلگرایی شووینیستی میشود». جواد طباطبایی پرآوازهترین فیلسوف و اندیشمند سیاسی در ایران معاصر است که با نوآوری و رویکرد نظری به زوال اندیشه سیاسی در ایران پرداخته است. از جواد طباطبایی حدود بیست هزار صفحه کار تحقیقی و پژوهشیِ جدی بر جای مانده است. مهمترین بخش پروژه چندسویه و چندلایه جواد طباطبایی اندیشه سیاسی در ایران است. برخلاف نوشته نادقیق دینیترکمانی برای طباطبایی «ایران سرزمین همه ایرانیان است و هیچ ایرانی را نمیتوان به هیچ نامی و هیچ بهانهای از شمول عام آن خارج کرد». طباطبایی ضمن رد «وجوه ماجراجویی ناسیونالیستی» استدلال میکند که فرهنگ ایرانی نه فرهنگ «وحدت در وحدت» بلکه وحدت «وحدت در کثرت» است و میافزاید «ایرانیان در درون مرزهای سیاسی کنونی، اعمّ از اینکه به یکی از زبانهای ایرانی یا غیرایرانی سخن بگویند، درونمایههای ادب و فرهنگ ایرانی را بیان میکنند. از این نظر ادب کردی به همان اندازه ناحیهای از ادب ایرانی است که ادب آذری». با چنین رویکرد در طباطبایی که چندباره تکرار شده، مشخص میشود که ادعای دینیترکمانی درباره سرکوب قومیتها از سوی طباطبایی ناشی از عدم اشراف و دقت نویسنده یادداشت به دیدگاههای طباطبایی است. گویی نویسنده زحمت مراجعه به متن صریح و روشن طباطبایی درباره تکثر در ایران را متحمل نشده و براساس ذهنیات و گفتهها و شنیدهها و طرح برداشتهای غیرمنطبق با واقع خود به بیان مسئلهای مبهم و وهمی درباره جواد طباطبایی پرداخته است.
1- در یادداشت دینیترکمانی نکته دیگری خودنمایی میکند و آن همدلی ضمنی نویسنده با فدرالیسم در ایران است. عجیب است که اقتصاددان نهادگرای باتجربهای مانند آقای دینیترکمانی به دام همدلی ضمنی با چنین ایدهای بیفتد؛ ایدهای که از ابتدای طرح از طرف مارکسیستهای ایران درصدد انتقال تجربه شوروی سابق به ایران بود. مفاهیم مارکسیستی در ذیل اندیشه مارکسیستی-استالینیستی در ایران معاصر تحت عنوان «مسئله ملی» در قالب حزب کمونیست ایران و سپس حزب توده طرح و بسط یافت و پس از آن سازمانهای مسلح چریکی و احزاب استالینساخته قومگرا در ایران این مفاهیم را اشاعه دادند. القای این همانسازی تجارب تشکیل و توسعه روسیه تزاری و شوروی سابق آنهم با شرایط بسیار متفاوتی با ایران موجب شده بود احزابی مانند حزب توده در سده گذشته تجربه شوروی درباره جوامعی را که به روسیه تزاری و پس از آن شوروی ضمیمه شده بودند، بهعنوان الگویی موفق و بهشتی آزمودهشده برای ایرانیان معرفی کنند. انتشار مطالبی در نشریات حزب توده مانند «انقلاب کبیر سوسیالیستی و حل مسئله ملی در اتحاد شوروی» و «جمهوری شوروی سوسیالیستی ارمنستان –یک جمهوری خوشبخت و مستقل» و «اتحاد ملل شوروی و دستاوردهای شگرف آن» و «ما برادری را به چشم خود دیدیم» نشانگر این نگاه به شوروی سابق بود که البته در ترجمان آن برای ایرانیان چیزی جز رنج و خون و کشتار بهویژه در دهه 20 خورشیدی و سپس اوایل انقلاب اسلامی در سال 1357 و برای آن «حزب مادر» جز نوکری شوروی سابق به همراه نداشت.
2- در یادداشت آقای دینیترکمانی مشخص نیست مفهوم «قومیتها» به چه معنا است؟ آیا منظور ایشان از این اصطلاح، اقوام و تیرههای ایران است؟ ملاک شناسایی تیرهها و اقوام ایرانی چیست؟ آیا براساس زبان استفادهشده به تعریف اقوام میپردازیم؟ یا اینکه براساس شاخص مذهب؟ ایران امروز چند زبان گویشور دارد؟ کدامیک از این حوزههای زبانی میتوانند بهعنوان اقوام ایرانی شناسایی شوند؟ بنا بر این در ایران چند قوم ایرانی زندگی میکنند؟ دوم آنکه فدرالیسم ادعایی آقای دینیترکمانی بر مبنای تفاوتهای زبانی در ایران تعریف میشود؟ آنگاه چند دولت فدرال در ایران خواهیم داشت؟
در مناطقی که چندزبانی و چندفرهنگی است؛ مانند ارومیه، زاهدان، کرمانشاه، اهواز، کرج، تهران، قم و دیگر نقاط ایران دولت فدرال بر مبنای کدام گروه زبانی تعریف میشود؟ مرز دولتهای فدرال چگونه تعریف میشود؛ ازجمله مباحث بااهمیتی است که به صورت منطقی در ادامه بحث دینیترکمانی باید مورد توجه قرار گیرد.
3- ارجاع دینیترکمانی بر اینکه در گذشته گروه کمی از ایرانیان باسواد بودند و تنها آنها با زبان فارسی تحصیل میکردند و اکثریت ایرانیان بیسواد مطلق بودند، گویی میخواهد تأکید کند که در ایران زبان فارسی زبان خواص بوده و البته درکی هم از ایران در میان عوام وجود نداشته است. این ادعاها اگر مورد قبول دینیترکمانی باشد، چندان منطبق بر واقعیت نیست. نخست آنکه زبان فارسی زبان تمدنی و فرهنگی ایرانیان بود که به قول امام غزالی در کیمیای سعادت این اثر به فارسی نه تازی نگارش شد؛ چون «مقصود کتاب عوام خلقاند که این معنی را به پارسی التماس کردند». دو دیگر باز به قول نویسندگان و تاریخنویسان بسیاری از ایرانیان به ایرانیبودن خود وقوف داشتند؛ چون به قول طبری درباره ایرانیان «جز ایشان قومى نبوده که ملکشان دوام و اتصال یافته باشد» و در نتیجه به قول گوبینو برای ایرانیان حتی ایرانیان بیسواد «چون در این کشور تاریخ حالترین موضوع است و یک ایرانی واقعی بیاندازه کنجکاوتر است که بداند جمشید یا کوروش چه میکردهاند، بااینهمه تمام مردم وسیله تحصیل در اختیار ندارند؛ بنابراین فاصله زیادی بین یک دانشمند و افراد طبقه متوسط وجود دارد؛ هرچند این فاصله بههیچوجه شبیه به آنچه در غرب میبینیم، نیست. در کشور ما دانشمندان هرگز وقت خود را با تاریخ تلف نمیکنند و درباره آن چیزی نمیدانند... در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند... ملتی که اینقدر به تاریخ و پیشینیانش اهمیت میدهد، بیشک به اصل بقا و نیروی فوقالعاده خود آگاه است».
4- در نوشته دینیترکمانی مشخص نیست براساس چه مستنداتی فدرالیسم را مطالبهای عمومی قلمداد کرده است؟ و مشخص نیست شووینیسم ادعایی او درباره طباطبایی واجد چه ویژگیها و مختصاتی است؟ سپس بر مبنای این شاخصها چگونه او به ادعای «تجزیهطلبی تالی شووینیسم» رسیده است؟ اما این نکته روشن است که دینیترکمانی مبانی متفاوت ناسیونالیسم با آگاهی ملی تاریخی در ایران را مورد توجه قرار نداده است؛ موضوعی که طباطبایی درباره آن به تفصیل نوشته است و این موضوع خود نیازمند یادداشتهای مفصلی است.