در پاسخ به مقاله «ایرانیبودن، قراردادی اجتماعی»
هفته گذشته مقالهای تحت عنوان «ایرانیبودن، قراردادی اجتماعی» به قلم جناب آقای دکتر غلامرضا حداد، در صفحه نخست روزنامه شرق به چاپ رسید که در عین حال که تعجببرانگیز بود، به نظر میرسد خالی از لطف نخواهد بود که نورافکن فکر را روی این موضوع انداخته و با دید دقیقتری به موضوع هویت ایرانی پرداخته شود!
خدایار سعیدوزیری
هفته گذشته مقالهای تحت عنوان «ایرانیبودن، قراردادی اجتماعی» به قلم جناب آقای دکتر غلامرضا حداد، در صفحه نخست روزنامه شرق به چاپ رسید که در عین حال که تعجببرانگیز بود، به نظر میرسد خالی از لطف نخواهد بود که نورافکن فکر را روی این موضوع انداخته و با دید دقیقتری به موضوع هویت ایرانی پرداخته شود! در این مقاله به نحوه شکلگیری جوامع و اجتماعات انسانی اشاره شده و به اسطورهسازی و نهادسازی برای گروهگرایی اشاره شده است و گویی انسانها با هدف شکلدادن جامعه، به دنبال ابزاری بودهاند و حال این ابزار را در اسطورهسازی یافتهاند! چیزی شبیه به آنچه در کشورهای تازهتأسیس که تاریخی ندارند، بعضا شاهدیم که در پی تاریخسازیهای جعلی برمیآیند! درحالیکه واقعیت آن است که اسطورهسازیها معلول خواست جوامع برای تشکیل اجتماع و گروه نیست، بلکه اسطورهها مخلوق زندگی اجتماعی یک جامعه و موفقیتها و تلخکامیهایی است که طی سدهها و هزارهها با یکدیگر تجربه کرده، آن را زیسته و با همه وجود درک کردهاند! اینکه مفهوم دولت-ملت برآمده از معاهده وستفالی را که به جنگهای داخلی اروپا فیمابین مناطق مختلف این قاره که بیشتر میتوان گفت براساس قومیت به نبرد مشغول بودند، پایان داد و ساختاری نوین اما مبتنی بر قومگرایی را در اروپا شکل داد که حتی میتوان وقایعی نظیر جنگ جهانی دوم را نیز در ادامه همین شکلگیری قوممحور دولت-ملتهای اروپایی دانست، مبنایی برای بازتعریف ایرانیبودن نیز تلقی کنیم و گمان کنیم آنچه امروز به عنوان هویت ایرانی شناخته میشود یا به قول نویسنده محترم مطلب مزبور، «آنچه امروز به عنوان ملت ایران میشناسیم، خود محصول جهان مدرن است» کملطفی عمیقی در حق ملت ایران و سبقه تاریخی اندیشه ایرانشهری به عنوان اندیشه بنیادین شکلگیری و تداوم ایران در طول تاریخ است! اینکه در یادداشت مذکور ملتبودن ناظر بر امر سیاسی دانسته شده است و نه محصول پیوندهای فرهنگی، اگرچه فکتی صحیح است اما نه فکتی کامل! در حقیقت وحدت حاکمیت سیاسی را شاید بتوان علت تامه وجود یک ملت دانست اما تنها علت وجود یک ملت نیست! کمااینکه کم نبوده و نیستند کشورهایی که دارای حاکمیتی یکپارچه بوده یا هستند، اما هیچگاه ساکنان آن سرزمین، دقیقا به سبب نبود پیوندهای فرهنگی، تبدیل به یک ملت نشدهاند! چنانکه اتحاد جماهیر شوروی به یک ملت بدل نشدند و چنانکه یوگسلاوی سابق چنین مسیری را پیمود یا در گذشته امپراتوری مقدس روم به چنین سرنوشتی دچار شد!
این در حالی است که ایران طی تاریخ طولانی تمدنی خود، همواره اندیشه ایرانشهری را حتی در دورانهایی که تحت اشغال اقوام خارجی مانند جانشینان اسکندر یا مغول بوده است نیز حفظ کرده و پس از خروج وضع سیاسی از اشغال و تشکیل دولت ایرانی، مرزهای سیاسی ایران به همان مرزهای فرهنگی ایران بازگشته و تثبیت شده است و این دقیقا دلیل پیوند ملت ایران و هویت ایرانی با پیوندهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی به صورتی توأمان است. اساسا این امر که چون در اروپا مفهوم دولت-ملت، امری پساوستفالیایی محسوب میشود، ملت ایران نیز (به عنوان ملتی که حتی در دورانی که یونان به عنوان قدیمیترین تمدن مغربزمین، به صورت دولت-شهر و نه یک دولت-ملت اداره میشد، در قالب امپراتوری متمرکز و متحد و دارای تمام المانها و عناصر لازم برای تعریف ساکنان یک سرزمین بهعنوان ملت، بوده است) باید تعریف ملتبودن خود را از مفهوم وستفالیایی ملت وام بگیرد، نهتنها امر صحیحی نیست، بلکه اساسا قلب حقیقتی تاریخی و تمدنی نیز محسوب میشود. لزوم بهرهمندی آحاد ملت ایران از حقوق شهروندی، فارغ از هرگونه تفکیک براساس عناصر دیگر، که در مقاله مزبور بیان شده است، امر صحیحی است اما مبنا و دلیل چنین بهرهمندیای اتفاقا به همین مهم برمیگردد که آحاد ملت ایران طی هزارهها، فارغ از همه ویژگیهای متفاوت و کثرت اندیشهها و افکار، عضوی از یک مفهوم مشترک به نام ملت ایران بوده و هستند و نوعی از وحدت در عین کثرت را به منصه ظهور رساندهاند و نامبردن از چنین حقیقت تمدنی به «نیفتادن در چاه واگرایی ملی» امر صواب و صحیحی نیست.