فرجام سقوط طبقه متوسط
کارل مارکس، فیلسوف و اقتصاددان شهیر، اعتقاد داشت سرمایهداری مدرن به سمت بحرانی نهایی که او تولید بیش از حد مینامید، حرکت میکند. وی بر این باور بود که استفاده نظام سرمایهداری از فناوری در استخراج ارزش افزوده از کار پرولتاریا، باعث تمرکز بیشتر ثروت و فقیرترشدن روزافزون کارگران میشود.
سیدجواد جمالی - کارشناس اقتصادی
کارل مارکس، فیلسوف و اقتصاددان شهیر، اعتقاد داشت سرمایهداری مدرن به سمت بحرانی نهایی که او تولید بیش از حد مینامید، حرکت میکند. وی بر این باور بود که استفاده نظام سرمایهداری از فناوری در استخراج ارزش افزوده از کار پرولتاریا، باعث تمرکز بیشتر ثروت و فقیرترشدن روزافزون کارگران میشود. در دهههای میانی قرن نوزدهم، سناریوی مارکس در اغلب کشورهای در حال صنعتیشدن کاملا محتمل مینمود. شرایط کار در کارخانههای جدید شهری وحشتناک بود و به نظر میرسید انبوه کارگران فقیر در هیچ جای اقتصاد جایگاهی ندارند. قوانین مربوط به ساعات کار، ایمنی و قوانین کار کودکان و نظیر اینها، یا وجود نداشت یا خیلی ضعیف اجرا میشد. اما برخی اتفاقهای پیشبینینشده در مسیر انقلاب پرولتاریا رخ داد. با جایگزینی فعالیت کارخانهای بهجای نظام زمینداری و فئودالی، سود فعالان بنگاههای تولیدی رشد درخور ملاحظهای را تجربه کرد و بر اثر آن، درآمد کارگران نیز ناگهان افزایش یافت.
پیامد این امر در دهههای میانی قرن بیستم، پیدایش طبقه متوسط تنومند بود. بنابراین طبقات متوسط اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند؛ امری که جذابیت مارکسیسم را از سکه میانداخت. طبقه متوسط شکلگرفته با سطح ثروت و تحصیلات شایان اتکا، بیش از پیش ضرورت رعایت حقوق مالکیت و نیز پاسخگوبودن دموکراتیک را مطالبه میکرد. این لایه جامعه مشتاق بود تا ارزش داراییاش را در برابر دولتهای ناکارآمد حفظ کند.
به گفته عجماوغلو در کتاب راه باریک آزادی، ارزشهای سیاسی طبقه متوسط متفاوت از طبقه فرودست است؛ آنها دموکراسی را ارج نهاده، خواهان آزادیهای فردی بیشتر هستند و سبکهای زندگی متفاوت را راحتتر تحمل میکنند. به همین دلیل گفته میشود دموکراسی در سطوح بالای درآمد سرانه باثباتتر است. جوامع با طبقه متوسط فربه، برخلاف جوامع صاحب طبقه متوسط نحیف، برای ظهور دموکراسی مستعدتر هستند.
حال برای درک بهتر جایگاه طبقه متوسط، یک نمونه تاریخی را مورد بررسی قرار میدهیم. با تسلیم آلمان در اکتبر 1918، در 9 نوامبر قیصر ویلهم دوم از تخت پادشاهی به زیر آمد و به تبعید رفت و جمهوری وایمار تشکیل شد. جمهوری وایمار با جمعیتی بسیار تحصیلکرده و به لحاظ سیاسی فعال، یک دموکراسی پرشور ساخته بود. پس از کنارهگیری قیصر از تاجوتخت، قانون اساسی وایمار به تمامی افراد بالغ حق رأی داد و استیلای مجلس علیا بر سیاست را از میان برد. در ادامه شهروندان خواستار قدرت بیشتر، حقوق قانونی عظیمتر و نمایندگی سیاسی مؤثر بودند، اتحادیهها شکوفا شدند و انجمنها، باشگاهها و تشکیلات جامعه مدنی ثبتشده به لحاظ عددی رونق یافتند.
از سوی دیگر، برخی از فرادستانی که در ارتش، دیوانسالاری، دستگاه قضائی، محیط دانشگاهی و دنیای کسبوکار بودند، دموکراسی وایمار را نمیپذیرفتند و در پی بازگشت به جامعه اقتدارگراتر و تحت اختیار فرادستان، از آن نوعی بودند که در دوران صدراعظم معروف قرن نوزدهم اوتو فون بیسمارک حکم میراند. اما فرادستان، افسران و دیوانسالاران آلمانی چرا با تجربه تشکیل طبقه متوسط در جمهوری وایمار تا این حد مخالفت میورزیدند؟ آنها اکثرا ویژگیهای مشابهی داشتند و ریشههایشان به اشرافیت زمیندار بازمیگشت. گروههای زمیندار غالبا تقویت جامعه و شروع دموکراسی را نوعی بازی با حاصل جمع صفر میدانستند و برای این داوری دلایل موجهی داشتند. درحالیکه صاحبان صنایع و حرف، مالک سرمایههایی (در شکل خبرگی، دانش و مهارت) بودند که حتی با تحولات اقتصادی ارزشمند باقی میماندند و برای آنها حتی فرصتهایی نو با موضوعیت سیاسی فراهم میآورد. از سوی دیگر در مورد زمینداران چنین نبود؛ برخلاف کارخانههای صاحبان صنایع که به دلیل تحولات اقتصادی پیشآمده قدرت و ارزش روزافزونی را به دست میآوردند، اراضی زمینداران میتوانست دیگر آن اهمیت قبل را نداشته باشند؛ بنابراین آنها از این پویاییها میترسیدند.
درواقع بسیج اجتماعی غالبا با تقاضاهایی برای سلب مزایای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زمینداران همراه میشود و در جمهوری وایمار نیز شرایط چنین بود. زمینداران همچنین به درستی از سیاست دموکراتیک میترسیدند؛ زیرا نقطه ثقل سیاست را به جایی دور از آنان انتقال میداد. تمامی این موارد، آنها را نسبت به رشد طبقه متوسط ظنین میکرد؛ زیرا زمینداران از ازدستدادن اراضیشان وحشت داشتند و به سازش و همزیستی با جامعهای در این شکل بیمیل بودند.
در دوره وایمار فرادستان در برابر قویشدن طبقه متوسط ساکت ننشستند. حزب نازی در سال 1919 در مونیخ تأسیس شد. در نوامبر 1923 حزب نازی کودتای بیسیرهال را پایهگذاری کرد که شکست مفتضحانهای را در پی داشت و هیتلر به زندان افتاد. بسیاری از فرادستان و زمینداران، نازیها را جانی و تبهکار میدانستند ولی جانیان و تبهکارانی بهدردبخور. آنها تصور میکردند میتوان به نازیها لجام زد و از طریق آنها رژیم قبل از وایمار را احیا کرد. در دسامبر 1924، هیتلر از زندان بیرون آمد. بحران مالی 1929، اقتصاد آلمان را درنوردید. درآمد ملی کشور در سال 1930، هشت درصد، در 1931، 25 درصد و در سال 1934، 40 درصد سقوط کرد و نرخ بیکاری به میزان باورنکردنی 44 درصد رسید. حال به دلیل نارضایتی عمومی بهوجودآمده، زمینداران و اشرافزادگان شرایط را بسیار مساعد جهت پشتیبانی و همراهی از حزب نازی میدیدند. با مساعدت فرادستان، هیتلر توانست در سال 1933 امور حکومت را بر عهده بگیرد. فرادستان زمیندار، در مقاطع بحرانی بهجای سازش با بسیج عمومی، خواهان سرکوب آن بودند؛ در نتیجه محیطی فراهم میآوردند که به رشد انواع تشکلهای دستراستی حاشیهای از قبیل حزب نازی میانجامید. با رویکارآمدن نازیها، اتفاقاتی خلاف انتظارات فرادستان رخ داد. نازیها که اصالتا گروهی تبهکار و آشوبگر بودند، با رسیدن به قدرت، بستر را برای پیادهسازی حکومتی سلطهگرانه و انحصارگونه فراهم دیدند. حال دیگر طبقه متوسط مطالبهگر نیز بسیار نحیف و ناتوان شده بود و قادر به مقابله با زیادهخواهی حزب نازیسم نبود. نازیها افزایش سرکوب و تضعیف بسیج اجتماعی را در دستور کار خود داشتند. بازتاب ظهور نازیسم، بروز خشونت و افراطیگری، غلتیدن در جنگ خانمانسوز و ناپدیدشدن کشوری مدرن و پیشرفته با طبقه متوسط متراکم بود. آنچه تشریح شد، یک روایت و تجربه تاریخی بود از رفتار فرادستان و نخبگان سیاسی در مواجهه با طبقات میانی که درنهایت به غیبت یا حذف طبقه متوسط در یک جامعه مدرن و سطح بالا منجر شد.
بازگوکردن این گوشههای تاریخ میتواند تجربهای گرانبها باشد. اقتصادهای زیادی در جهان شاهد نحیفشدن و رنجورشدن طبقه متوسط بودهاند. در این اقتصادها، تورمهای افسارگسیخته طی چندین سال، قدرت خرید جامعه را به نصف تنزل میدهند؛ ازاینرو تعداد درخورملاحظهای از افراد مستقر در طبقه متوسط، به محدوده خط فقر یا حتی زیر خط فقر سقوط میکنند. وجود شرایط مناسب اقتصادی و رشد درآمد خانوار، رکن اصلی پیدایش طبقه متوسط تنومند است. عدم همراهی و مساعدت فرادستان با طبقه متوسط منجر به رنجورشدن طبقه متوسط میشود و تاریخ به ما میآموزد این اتفاق حادثهای تلخ خواهد بود.
به گواه تاریخ، وجود طبقه متوسط متراکم در هر جامعهای موتور اصلی رشد و توسعه اقتصادی است. دولتهایی که حفاظت و حراست از طبقه متوسط را بهگونهای شایسته انجام دادهاند، قادر بودهاند اقتصاد کشور را در مسیر رشد و توسعه هدایت کنند و برعکس جوامع با طبقه متوسط ناتوان و نحیف، از دالان رشد و توسعه اقتصادی خارج شدهاند.