|

پانته‌آ و صندوقچه گمشده

همین چند روز پیش اتفاق افتاد؛ پانته‌آ اقبال‌زاده نویسنده، ویراستار و مترجم جوان ادبیات کودکان، سفر بی‌بازگشتی برای وداع با زندگی انتخاب کرد تا دیگران با این تصمیم شوک‌زده شوند. از شمار مهم این دیگران، مخاطبان کودک هستند که از کتاب‌های شیرین و پرماجرای او استقبال کردند.

همین چند روز پیش اتفاق افتاد؛ پانته‌آ اقبال‌زاده نویسنده، ویراستار و مترجم جوان ادبیات کودکان، سفر بی‌بازگشتی برای وداع با زندگی انتخاب کرد تا دیگران با این تصمیم شوک‌زده شوند. از شمار مهم این دیگران، مخاطبان کودک هستند که از کتاب‌های شیرین و پرماجرای او استقبال کردند. مهم‌تر آنکه پیش از این، بر جلد آن آثار پرامید، با نام گرامی پانته‌آ آشنا شده‌اند. پانته‌آ در خانواده‌ای پرورش یافت که در کانون گرم فرهنگ قرار داشت. پدرش، شهرام اقبال‌زاده، پیش‌کسوت عرصه ادبیات است. وی علاوه بر نویسندگی، به کار ترجمه آثار ادبی بزرگان ادبیات جهان نیز پرداخته است. اکنون تمامی کسانی که با ادبیات این سرزمین سر‌و‌کار دارند، در ماتم ازدست‌دادن پانته‌آ، در کنار پدر، اعلام همدردی و همراهی می‌کنند. درباره نوع مرگ این بانو بحث‌هایی شده و در رسانه‌های نوشتاری و شبکه‌های اجتماعی مرکز توجه قرار گرفته و شماری از صاحب‌نظرانی که دلشان برای وطن می‌تپد، به دور از چشم رسانه بزرگ کشور، درباره این واقعه جانسوز نظراتی ارائه داده‌اند. آنچه اتفاق افتاد، دومین رخداد در نوع خود است. اینان انسان‌هایی از جنس فرهنگ هستند که به‌طور ناگهانی علاقه‌مندان خود را ترک می‌گویند. نفر اول در این مقوله، نویسنده و سینماگر حوزه کودک، کیومرث پوراحمد بود. او در بهاری که گذشت، همه دوستدارانش را در غم و داغی زودرس فرو‌برد. با وجود گذشتن یک فصل از رفتنش، هنوز هم خبر آن تصمیم در باورها نگنجیده است. نویسندگان درباره آن واقعه هشدار دادند که این مصیبت‌های جان‌گداز پاسخی در‌خور از سوی متولیان فرهنگ و هنر می‌طلبد. چنانچه اقداماتی بنیادین برای حل مسئله صورت نگیرد، شوربختانه امکان تکرار این قضایا همچنان وجود خواهد داشت. پس تا دیر نشده، برای آنکه این مرگ‌های خودخواسته تداوم نیابد، ضرورت دارد تا کارگزاران امر، ژرفنا و عواقب این زخم را دریابند و به درمانش مبادرت ورزند. البته این دو نفر، سوای مرگ‌های دیگری‌ است که از گوشه و کنار کشور، خبر دردناک آنها به گوش می‌رسد. هنگامی که ساعات پایانی دوشنبه ششم تیرماه و شاید هم هفتم تیر ۱۴۰۲ فرا‌رسید، زنگ خطر دیگری بود که به صدا درآمد؛ زیرا واقعه تلخی که پوراحمد در آن شرکت کرد، باز با همان انگیزه تکرار شد. پیامی که از پانته‌آ باقی مانده نشانه‌ای از عمق درد یک آدم فرهیخته است. این کنشگر فرهنگ، حرف‌هایش را در چند سطر کوتاه بیان کرده است. نکته اصلی، حس محرومیت از داشتن امید است. این همان گرانی آهی است که باید مطمح نظر قرار گیرد و با ریشه‌یابی آن بر هیمنه‌اش غلبه کرد. یک ادیب دل‌آگاه، احساسی نیرومندتر از دیگران دارد و مسائل جاری را زودتر از دیگران در اجتماع درک می‌کند. آن عامل‌ها چه چیزهایی است که او را بی‌طاقت می‌کند؟ پانته‌آ از افزایش فشارهای روحی و روانی بر خود نوشته است.

پدر این تلاشگر عرصه ادب، درباره علت مرگ پانته‌آ به دست‌نوشته‌ای اشاره می‌کند که فرزندش نوشته و در آن انگیزه تصمیم خود را نبود امید و انگیزه برای ماندن در صحنه و در نتیجه قطع تداوم حیات ادبی بر اثر دیده‌نشدن اهل قلم قلمداد کرده است. چیزی که می‌توان به چرخه اقتصاد نامطلوب در نشر کتاب و جایگاه نویسنده تعبیرش کرد. پانته‌آ اقبال‌زاده در این نامه، خطاب به پدرش وضعیت روحی خود را روی کاغذ آورده است. حرمان اجتماعی در سطر سطر نوشته به چشم می‌خورد. او ساده و بدون تکلف خطاب به پدر می‌نویسد: «... بابا برای تو می‌نویسم. پنج سالی است که از زندگی لذتی نبردم و با خودم کلنجار می‌روم...». خواهر او، پگاه اقبال‌زاده، در صفحه شخصی خود نوشته: «وقتی به دنیا آمدی مرا بردی تا آن سوی عشق. سپس رها شدم تا درد... حالا تک و تنها ماندم با کوله‌باری از خاطرات کودکی... آسوده بخواب پانته‌آی زیبای من... زین پس تمام شب‌هایم صدای گریه می‌دهد جان خواهر...» و به قول شمس لنگرودی که در رثای پانته‌آ سروده «در مرگ چه دیدی که بر ما ترجیحش دادی؟...». پانته‌آ اقبال‌زاده، مترجم آثاری بوده که مخاطب سنی نونهال با آنها ارتباط موفقی برقرار کرد و به‌طور قطع راهی هست تا کارشناسان بی‌طرف، این مسئله انکارنشدنی را بررسی کنند که چه شد این نویسنده سرشار از انرژی و امید، به این نقطه ناخواسته رسید. راه و روش‌های میان‌مدت و بلند برای دیده‌شدن اهل فرهنگ و داغ‌شدن آثار چگونه ممکن است؟ چنانچه جامعه کتاب‌خوان به نشاط دو دهه گذشته خود برگردد، به سود همه است. از شمار کتاب‌های موفق پانته‌آ اقبال‌زاده می‌توان به «طولانی‌ترین‌ شب» نوشته ماریون دین‌باور، «خانواده خوب و تمیز مثل ما»، «بچه تمساح»، «جانمی! باز هم کلوچه‌های میوه‌ای!»، «هواپیمای آنجلا» و «شاهزاده‌خانمی با پیراهن کاغذی» نوشته رابرت ام. مانش اشاره کرد. رفتن ناگهانی پانته‌آ به رسانه دیداری و شنیداری پیام می‌دهد چیزهایی هست که چون صندوقچه‌ای دربسته، همچنان ناگشوده مانده و انسداد آن سبب بروز ناخرسندی‌ها، ناخوشی‌ها و افسردگی‌ها در صحن جامعه می‌شود. شایسته است که رسانه اصلی کشور با دگرگونی بنیادی در اتاق فکر خود و دعوت از کارشناسان مستقل و دلسوز، به وظایف حیاتی خود برگردد تا زبان گویای جوانان شود. اگر موانع دست‌و‌پاگیر که بیشتر سلیقه‌ای‌ است، بر‌طرف شود، این نسل با ظرفیت شگفت‌انگیز خود می‌تواند با کمترین هزینه، دگرگونی اجتماعی مثبتی را سبب شود و در بزنگاه تاریخی، پیشرفت و تمدن را به عزم ملی تبدیل کند. آن اقدامات شجاعانه بسان گشودن صندوقچه گمشده‌ای است که می‌تواند ایمان، امید و شور زندگی را به جامعه هدیه کند. یافتن صندوقچه یک نماد است؛ به این معنای ساده که با بهره‌گیری از افکار آزاد نخبگان، تجربه‌هایی عرضه کرد که فروبستگی‌ها و دلمردگی‌ها به هر شکل ممکن از کف خیابان‌ها شسته و زدوده شود و با ارج نهادن به ساحت فرهنگ، نور امید و طراوت لبخند به جامعه تشنه و منتظر بازگردد.