|

چرا در انتخابات مجلس کاندیدا شدم؟

در شرایط عادی، دلیلی برای استدلال درباره استفاده از حقی از حقوق اجتماعی و شهروندی نیست و کسی نمی‌تواند بر کسی خرده بگیرد که چرا برای در معرض رأی مردم قرا‌رگرفتن، کاندیدا شدی یا نشدی! اما خوب نکته اینجاست که به نظر می‌رسد به دلایلی چند، شرایط عادی نیست و اگر کسی کاندیدا شد، در بهترین حالت، عده‌ای بر او خرده می‌گیرند که چرا کاندیدا شدی! در حالت‌های معمول‌تر او را با صفاتی مانند فریب‌خورده، فرصت‌طلب و منفعت‌جو می‌نوازند!

در شرایط عادی، دلیلی برای استدلال درباره استفاده از حقی از حقوق اجتماعی و شهروندی نیست و کسی نمی‌تواند بر کسی خرده بگیرد که چرا برای در معرض رأی مردم قرا‌رگرفتن، کاندیدا شدی یا نشدی! اما خوب نکته اینجاست که به نظر می‌رسد به دلایلی چند، شرایط عادی نیست و اگر کسی کاندیدا شد، در بهترین حالت، عده‌ای بر او خرده می‌گیرند که چرا کاندیدا شدی! در حالت‌های معمول‌تر او را با صفاتی مانند فریب‌خورده، فرصت‌طلب و منفعت‌جو می‌نوازند!

دلایل من برای کاندیداتوری شخصی نیست. من تا به حال در انتخاباتی کاندیدا نشده‌ام. در‌حالی‌که بسیاری از دوستانم در انتخابات‌های قبلی کاندیدا شدند. شاید این، خود اماره‌ای باشد بر اینکه چندان آدم جاه‌طلب یا اسیر شهوت قدرت نیستم؛ ازاین‌رو به لحاظ شخصی، اتفاقا به نفعم بود که همچنان سفید بمانم و هیچ ردصلاحیتی در کارنامه‌ام نباشد. اگر در این دوره هم دوستانی، طرفدار شرکت در انتخابات بودند و کاندیدا می‌شدند، احتمالا همچنان کاندیدا نمی‌شدم. البته نه اهل جانماز آب‌کشیدن هستم و نه خدای نکرده بابت این کاندیداتوری بر سر کسی منتی دارم. وقتی از دوستانی برای پیش ثبت‌‌نام در انتخابات دعوت می‌کردم، اولین کلامی که می‌شنیدم، این پرسش بود که آیا خودت کاندیدا شده‌ای یا نه. طبعا اگر پیش ثبت‌‌نام نمی‌کردم، حرف خود را در عمل نقض کرده بودم و دلیلی نداشت کسی سخنم را حتی بشنود، دیگر چه رسد به اینکه اجابت کند! مهم‌ترین عاملی که شرایط سیاسی کشور را غیرعادی، غیرمنصفانه، غیرمنطقی و غیرعادلانه کرده است، نظارت استصوابی است که متأسفانه روزبه‌روز نیز دایره انتخاب مردم را سخت‌تر و تنگ‌تر می‌کند. پرواضح است که میل جریان مقابل به تمامیت‌‌خواهی است. در برابر این رویکرد باید ایستاد. عده‌ای از اصلاح‌طلبان، استدلال‌شان این است که برای حفظ نهاد انتخابات نباید در نمایش انتخابات شرکت کرد. تصور می‌کنند با این شرکت‌نکردن، پیام اعتراضی روشنی را به جامعه و سیستم منعکس می‌کنند. عده‌ای خوش‌باورانه، در این توهم‌ هستند که سیستم، چاره‌ای ندارد جز اینکه به اصلاح‌طلبان برگردد. در‌حالی‌که عده دیگری در جناح مقابل، سال‌هاست هم‌و‌غم‌شان را به کار گرفته‌اند تا اصلاح‌طلبان را از قدرت بیرون کنند و حاکمیتی یکدست بسازند. پرسش این است که چگونه با شرکت‌نکردن و بیرون‌ماندن از فرایند انتخابات و دوری از قدرت که در راستای تلاش سال‌های دراز عده‌ای در حذف اصلاح‌طلبان است، می‌توان امید به اصلاح مناسبات قدرت داشت؟ اصلاح‌طلبان آن زمان که در مجلس ششم اکثریت داشتند و دولت اصلاحات بر سر کار بود، با تحصن 26‌روزه 80 نماینده مجلس و حمایت بیش از نیمی از استانداران و تعداد زیادی از معاونان وزرا و برخی وزرا، در شرایطی که دو قوه از قوای سه‌گانه را در اختیار داشتند، زورشان نرسید نظارت استصوابی را لغو کنند! 

حال چگونه انتظار دارند بیرون از قدرت و با قهر با صندوق رأی، باعث شوند مسئولان با خواندن نصیحت‌الملوک بزرگان اصلاحات، در اتاقی بنشینند و به کارهای‌شان فکر کنند و در رویه‌ها تغییری ایجاد کنند؟! ممکن است بیرون از قدرت، به شکل مقطعی بتوان اثرگذاری‌‌هایی داشت؛ اما این اثرگذاری‌ها دوامی نخواهند داشت. درباره موضوعات اجتماعی که کسر بزرگی از جامعه را شامل می‌شوند، ممکن است بتوان با بسیج اجتماعی و سازمان‌دهی و پویش‌های مدنی، کارهای نسبتا پایداری کرد؛ اما درباره موضوعات سیاسی نظیر انتخابات، به نظر نمی‌رسد پتانسیل اجتماعی برای این کار وجود داشته باشد؛ زیرا به نظر می‌رسد بخش بزرگی از جامعه درباره امر سیاست بی‌تفاوت و ناامید شده‌اند. به باور نگارنده، در شرایط ایران امروز، اثرگذاری بر مناسبات قدرت، بیرون از فرایند انتخابات تنها از رهگذر خیابان میسر است! این مسیر حتی اگر ممکن باشد، تقریبا برای هر خشونت پرهیزی نامطلوب است! چون خسارت‌های جانی و مالی بسیاری خواهد داشت؛ از‌این‌رو به نظر نگارنده مانند دو، سه دهه گذشته با وجود دشواری‌های ایجاد‌شده و روند فزاینده تنگ‌نظری‌‌ها، صرفا با کنش فعالانه در امر انتخابات، می‌توان بر مناسبات قدرت اثر گذاشت، نه با واکنش‌های منفعلانه و دعوت به خانه‌نشینی! ترجیع‌بند گفتمان جریان مقابل این است که جز خودشان، کسی صلاحیت کسب قدرت و کشورداری ندارد! بدترین چیز این است که این معنا در ما درونی شود. رفته‌رفته خودمان هم باورمان شود و بپذیریم که گویی مشکلی داریم و به قول حضرات، ما مورد داریم و صلاحیت نداریم! آن کسانی که در مسند صلاحیت‌سنجی خلق‌الله نشسته و آنها را قضاوت می‌کنند، خود صلاحیت‌شان را از کجا آورده‌اند و از چه کسی گرفته‌اند؟ چرا ما باید این را بپذیریم؟ یک نگاه این است که ما برای اینکه این وضعیت را نپذیریم، اساسا وارد این بازی نمی‌شویم. نگاه دیگر این است که این عملکرد را دائما باید در محضر جامعه عیان کرد. ما وقتی در انتخابات شرکت نمی‌کنیم، حضرات، در موضع طلبکار به ما می‌گویند: «شما پیش‌داوری می‌کنید و به ما نسبت ناروا می‌دهید! از کجا می‌دانید رد‌صلاحیت‌تان می‌کنیم؟». «قهر و آشتی» یا «ستیز و سازش»، تنها روش‌های سیاست‌ورزی نیست. ممکن است شما زمانی قهر کنید و هیچ فرصت دیگری هم برای آشتی پیدا نکنید و در نتیجه آن، سرمایه اجتماعی و منابع قدرت‌تان تحلیل برود. به نظر می‌رسد چه در تجربیات تاریخی ایران، چه در تجارب جهانی، ممارست، پیگیری، مداومت و مطالبه‌گری در میان‌مدت و بلندمدت، نتایج و دستاوردهای پایدارتر و مفیدتری برای جوامع به ارمغان آورده‌اند. نگارنده، ثمره‌ای در قهر و دعوت به خانه‌نشینی بخشی از اصلاح‌طلبان نمی‌بیند. ضمن اینکه نمی‌شود جامعه را در معرض پیام‌های متناقض قرار داد. نمی‌شود در سال 1400، نهاد انتخابات کارکرد داشته باشد؛ به‌طوری‌که برخی بزرگواران تک‌روانه و با علم به اینکه ردصلاحیت می‌شوند، تصمیم به کاندیداتوری بگیرند و متأسفانه یک جبهه سیاسی را نیز دنبال سر خود بکشانند و دو سال بعد، چنان این نهاد انتخابات را بی‌خاصیت و فاقد کارکرد بدانند که هرکس را که در آن کاندیدا شد، فریب‌خورده بنامند! نظارت استصوابی و ردصلاحیت که در سال 1400 و انتخابات‌های قبل هم بود. اگر تأیید یا ردصلاحیت مبنای تصمیم جبهه اصلاحات است، با چه مبنایی در سال 1400، 17 نفر را کاندیدای انتخابات ریاست‌جمهوری کردند؟ واضح است که انتخابات ریاست‌جمهوری، مجلس و شوراهای شهر و روستا سطوح متفاوتی از اثرگذاری در تعیین سرنوشت را در اختیار شهروندان می‌گذارند. مجلس، حتی در شرایط ناگوار کنونی‌اش، اگر مهم‌‌تر از ریاست‌جمهوری نباشد، حتما اهمیت کمتری از آن ندارد؛ اما بحث بر سر این است که نمی‌شود به فاصله دو سال و دو انتخابات، این اندازه چرخش در مواضع داشت که در یکی، انتخابات کارکرد دارد و این‌قدر مهم است که ما در آن کاندیدا می‌شویم و برای آن کاندیدا می‌دهیم و در دیگری انتخابات این‌قدر بی‌اهمیت می‌شود که برخی از ما اصرار داریم در یادداشت‌ها و مصاحبه‌های متعدد به جامعه القا کنیم که اساسا کسی به انتخابات فکر نمی‌کند و انتخابات، مسئله کسی نیست! این تلون در مواضع، جامعه را سر‌درگم می‌کند و موجب تضعیف نهاد انتخابات می‌شود. تغییرات اجتماعی، ممکن است نمود واضح بیرونی نداشته باشند؛ ولی این‌گونه نیست که در مدت دو سال، جامعه از این‌ رو به آن‌ رو شود! اگر انتخابات مسئله جامعه نیست، شما بلاوجه در 1400 در آن کاندیدا شدید! و اگر فارغ از اینکه مسئله جامعه هست یا نیست، دلایل دیگری برای کاندیداتوری وجود داشت، باید پاسخ داد که امروز، در 1402، کدام‌یک از آن ادله، بلاموضوع شده‌اند! شرایط زندگی روزمره تک‌تک ما، تکلیف‌مان با اصولگرایان که کشور را سوار بر قطار پیشرفت می‌بینند، روشن می‌کند؛ اما در سوی اصلاح‌طلبان، تقریبا همه متفق هستند که شرایط کشور، در وضعیت بسیار پرمخاطره و نگران‌کننده‌ای است. گویی دولت، بر لبه پرتگاه است! عده قلیلی می‌گویند نجات ایران در این است که هلش دهیم تا زودتر سقوط کند! عده بزرگ‌تری به‌ویژه نسل خسته اصلاح‌طلبان، دنبال مقصر می‌گردند و برای تبرئه خودشان از نقش و سهم‌شان از وضعیت ناگوار امروز، اصرار دارند مقصر وضع موجود مد‌نظرشان را دائما به جامعه نشان دهند! عده دیگری بر این نظرند که هر طور شده بکوشیم دست دولت را بگیریم تا سقوط نکند؛ حتی اگر خودمان هم در خطر سقوط قرار بگیریم! چون این سقوط بسیار پرخسارت است و تا دهه‌ها ایران، گرفتار مصائب آن خواهد بود. من طرفدار این نگاهم. نه این‌قدر احمقم که به تأیید صلاحیت شورای نگهبان دل بسته باشم، نه این‌قدر بی‌خبرم که ندانم در جامعه چه می‌گذرد و مردم تا چه اندازه ناامید و خسته و مستأصل و روی‌گردان از انتخابات‌اند. برای گرفتن تأیید صلاحیت نیز نه به کسی التماس می‌کنم، نه برای کسی خوش‌رقصی می‌کنم! کاندیداتوری حق ماست و نگارنده در حد یک شهروند، آن را مطالبه می‌کند! دلیل دیگر من برای کاندیداتوری، اعتراض به نسل خسته اصلاح‌طلبان است. کسانی که هم افسرده و ناامیدند، هم حاضر به رهاکردن مناصب سیاست‌گذاری و تصمیم‌گیری در جریان اصلاحات نیستند! از نظر من تمامیت‌خواهی ایشان، از جنس همان تمامیت‌‌خواهی مقابل است! اینکه عده‌ای بنشینند و بر مبنای ذهنیت‌ها و برداشت‌های خود از جامعه، راجع به زندگی و سرنوشت نسل‌های پس از خود تصمیم بگیرند، مورد اعتراض است! پیام این کاندیداتوری این است که ضمن احترام به همه بزرگواران، اما اینکه فکر کنند تا ابد هرچه حکم کردند، ما هم چشم می‌گوییم، تصور واقع‌بینانه‌ای نیست! آخرین نکته این یادداشت، فضای سنگینی است که در جریان اصلاحات حاکم کرده‌اند که جز فریب‌خوردگان و فرصت‌طلبان و کسانی که منافع مالی دارند، فرد دیگری کاندیدا نمی‌شود تا اساسا کسی جرئت نکند بگوید من کاندیدا هستم. وقتی به انسان امتحان پس‌داده و استخوان خُرد‌کرده‌ای مانند بهزاد نبوی نسبت‌های ناروایی داده می‌شود، تکلیف من و امثال من روشن است! غرض من از اعلام کاندیداتوری تلاشی در حد و اندازه کوچک خودم برای شکستن این فضاست! واقعا این‌گونه نیست که هر‌کس که کاندیدا شده، فریب‌خورده یا فرصت‌‌طلب باشد یا منافع مالی داشته باشد! بهتر است در جریان اصلاحات به‌ویژه در جبهه اصلاحات، پذیرفته شود که دیگرانی هم هستند که شرایط کشور را به گونه دیگری می‌بینند و تحلیل متفاوتی دارند و نکوشند که با برچسب‌زنی، دیگران را تخطئه کنند!