نسلکشی غزه، واکنشهای دیرهنگام و بیانیههای بیقواره
اولین نسلکشی تاریخ که به طور زنده از رسانهها و شبکههای اجتماعی پخش میشود، در دو ماه گذشته در برابر چشمانمان رقم خورده است.
اولین نسلکشی تاریخ که به طور زنده از رسانهها و شبکههای اجتماعی پخش میشود، در دو ماه گذشته در برابر چشمانمان رقم خورده است. تعداد قربانیان حمله اسرائیل به غزه تا امروز بیش از دو برابر قربانیان نسلکشی سربرنیتسا در بوسنی و هرزگوین است؛ زمانی که در سال 1995 ارتش صربستان بیش از هشت هزار بوسنیایی را سلاخی کرد، توفانی از واکنشها در سراسر جهان برخاست. نوک تیز خشم اعتراضها متوجه حکومتهای غربی بوده است که در 40 روز گذشته به طور عریانی برای کشتار در غزه زمینهسازی و در آن مشارکت کردهاند. این موج البته به بخشی از فعالان سیاسی و نخبگان ایرانی دیر رسید. گویی مانند کسی که غافلگیر شده باشد، مدتی گذشت تا واکنشی از خود نشان داده و بیانیهای صادر کنند. این بیانیهها و واکنشهای دیرهنگام که نیازی به ذکر مصادیق آنها نیست، تلاش داشته تا با ضرباهنگ مورد قبول دولتهای غربی و در چارچوبهای به رسمیت شناختهشده در ادبیات رسانهای آن، با فلسطینیها همدردی نشان دهد. آنها اقدام جنایتبار اسرائیل را محکوم کرده و بلافاصله حماس را با تعابیر افراطی، مهاجم یا عامل افزایش درد و رنج مردم فلسطین مورد نوازش قرار دادهاند. در این میان، سؤالی که آنها بیپاسخ میگذارند، این است که آیا حق مقاومت در برابر اشغالگری را به رسمیت میشناسند یا خیر؟ پاسخ به این پرسش زمانی جدیتر میشود که میبینیم حمله به حماس، دستکم در ادبیات رسانهای و سیاسی حاکم در غرب که مورد استناد این نویسندگان است، اسم رمزی برای زیر سؤال بردن هر گونه مقاومت علیه اشغالگری و استعمار شده است. اگر این مقاومت مسلحانه باشد، به آن برچسب تروریسم میزنند. اگر مقاومت سیاسی باشد، آن را متهم به خشونت غیرمدنی میکنند و اگر فرهنگی باشد، به آن ضدیهودی میگویند. در این ادبیات، خشونت مقطعی (مانند حمله نیمه مهرماه حماس) برجسته میشود و زمینه تاریخی که این خشونت را آفریده، یعنی استعمار زورنشینی 75ساله صهیونیستها در فلسطین، یکسره فراموش میشود. در این ادبیات، زمانی فلسطینیها مورد پذیرش قرار میگیرند که در نقش قربانی ظاهر شوند، والا هرگونه مقاومت آنها، بهویژه اگر موفقیتآمیز و برای اشغالگران دردناک باشد، سرزنش و محکوم میشود. این ادبیات، در لابهلای بیانیهها و سخنان برخی فعالان ایرانی درباره غزه، به شکل ملموسی نمود داشته است. این فعالان که اصولا عادت دارند همه چیز جهان را با شاقول اپوزیسیونبودنشان بسنجند، درباره آنچه در فلسطین جریان دارد، دچار سه باور مخدوش هستند.
نخست اینکه برخلاف تصور این نویسندگان، اسرائیلیها و فلسطینیها دو طرف برابر نیستند و جنگ آنها یک نزاع مرزی میان دو ملت نیست. هر چقدر حکومتهای غربی و رسانههای آنها برای عادینمایی اسرائیل تلاش کنند، این واقعیت غیرقابل کتمان خواهد بود که صهیونیستها، اشغالگرانی هستند که حاکمیت خود را بر سرزمین مردمان بومی فلسطین با زورنشینی بر پا کرده و با نژادپرستی و پاکسازی قومی تداوم دادهاند. این پاکسازی قومی که امروز در غزه در سطحی وسیع انجام میشود، در واقع از هنگام تأسیس اسرائیل در سال 1948 جریان داشته است که نمونههای بیشمار آن در سالهای اخیر، اخراج فلسطینیهای کرانه باختری از روستاهایشان یا تصرف خانههای فلسطینیها توسط صهیونیستهای شهرکنشین در قدس بوده است. این زورنشینی استعماری، برخاسته از یک ایدئولوژی قومی-مذهبی قرن نوزدهم در اروپاست که صهیونیسم برای سرزمین فلسطین به ارمغان آورده است. برابرانگاری و محکومکردن دو طرف، نفی حقیقت مبارزه میان اشغالگر و اشغالشده است. این برابرانگاری، از زمینه تاریخی این نزاع به راحتی میگذرد و انگشت بر خشونتی میدهد که فلسطینیها علیه خشونت استعمارگران به کار میبرند. مبارزه علیه زورنشینان صهیونیست را خطرناک و تروریست مینامد و میخواهد که فلسطینیها در نقش قربانی و منفعل باقی بمانند تا قابل ستایش شوند.
دوم اینکه مقاومت مسلحانه، برخلاف باور این نویسندگان، شکستخورده نیست. این تصور که مقاومت نظامی چیزی جز درد و رنج بیشتر برای فلسطینیها در پی نخواهد داشت، پیشفرض نادرستی است که شاید کموبیش متأثر از تجربه شکستخورده سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات باشد. عرفات پس از سالها مبارزه مسلحانه، پس از پایان جنگ سرد در اوایل دهه 90 میلادی، وارد روند سازش با اسرائیل شد. خطای راهبردی عرفات این بود که اشغالگر را در حالی که هنوز از خاک فلسطین (مناطق مورد نظر او در 1967) عقبنشینی نکرده بود به رسمیت شناخت، به این امید که یک دولت مستقل در بخشی از سرزمین فلسطین تشکیل دهد. این روند تا سال 2000، به دلایلی که در حوصله این یادداشت نیست، شکست خورد. اما مقاومت مسلحانه علیه اسرائیل، از پایگاه جهانسومی و چپگرایانه آن که در سازمان آزادیبخش فلسطین نمود داشت، به چارچوبی اسلامی تغییر مسیر داد. این مقاومت در 40 سال گذشته در قالب حزبالله در لبنان و در قالب جهاد اسلامی و حماس، در فلسطین رشد کرده و دستاوردهای مهم و راهبردی داشته است. یک نمونه غیرقابل انکار آن، وادارکردن ارتش اسرائیل به عقبنشینی از خاک لبنان در سال 2000 زیر حملات حزبالله بود. این پیروزی سقوط خط قرمز اسرائیل بود که هیچ خاک اشغالشدهای را در برابر مقاومت مسلحانه بازپس ندهد. موفقیت مقاومت در لبنان، خصوصا در قیاس با شکست روند مذاکرات و زوال تشکیلات خودگردان، دلالتهای مهمی برای فلسطینیها داشته و الهامبخش ستیز با اشغالگری برای آنها بوده است. باید از این نویسندگان پرسید با نفی مقاومت مسلحانه و پنهانشدن پشت عناوینی چون خشونتورزی حماس، چه مسیر دیگری را پیشروی فلسطینیها میگذارند؟ آیا سالهای طولانی تجربه ناکام مذاکره با اسرائیل میتواند بدیل مقاومت باشد؟ اگر اینگونه است، چرا تا پیش از حمله نیمه مهرماه، هیچ کدام از رهبران اسرائیل و غربی از گفتوگو با فلسطینیها سخن نمیگفتند.
همه میدانیم که پیش از حمله حماس، صهیونیستها در اوج توهم عبور همیشگی از مسئله فلسطین بودند؛ به طوری که مقامهای اسرائیلی و آمریکایی ترویج میکردند که موضوع فلسطینیها تمام شده است و تمرکز دیپلماتیک باید بر صلح با عربستان باشد. در چارچوب «پیمان ابراهیم»، عادیسازی روابط بین اسرائیل و آتوکراتهای منطقه، مانند محمد بن سلمان عربستان قرار بود جایگزین روند بهاصطلاح صلح اسرائیل با فلسطینیها شود. به عبارت دیگر، هدف سپردن فلسطینیها به موزه تاریخ بود. مقاومت مردم فلسطین دقیقا علیه این فراموششدن بوده است. حمله حماس به جهان ثابت کرد که فلسطینیها نه ضعیف و نه قابل حذف از معادلات هستند. آنها مرکزیترین مسئله در تحولات جهان اسلام و خاورمیانه بوده و باقی خواهند ماند.
سوم اینکه مرزهای اسرائیل، مرزهایی استعماری است. کسانی که حماس را متهم به حمله به مرزهای به رسمیت شناختهشده بینالمللی میکنند، این واقعیت را نمیبینند که اسرائیل تنها «دولت-ملتی» است که مرزهایش اعلام نشده است. از اینرو است که تعجب ندارد هر روز پنجههای شهرکهای خود را در عمق کرانه باختری (که طبق قطعنامههای بینالمللی، سرزمینی اشغالی است) بیشتر فرو کرده، جولان سوریه را به خاک خود الحاق کرده و بر آبهای سرزمین لبنان ادعای مالکیت میکند. اکنون نیز مقامهای این رژیم خواستار جمعیتزدایی و الحاق غزه به اسرائیل هستند. حتی اگر این موضوع را در نظر نگرفته و اسرائیل را در چارچوب مرزهای 1948 مورد نظر سازمان ملل بپذیریم، هنوز این سؤال را باید پاسخ داد که آیا صدها هزار فلسطینی که از مناطق 1948 رانده و آواره شدهاند، حق تلاش و مقاومت برای بازگشت به سرزمین خود را دارند یا خیر؟ آیا اساسا مرزهای سیاسی ترسیمشده باید مهمتر از انسانهایی باشند که در آن سرزمین زیستهاند؟ دستکم، یادآورشدن این واقعیت که بیش از 70 درصد مردم غزه، آوارههای دوران تأسیس اسرائیل هستند، میتواند به درک این موضوع کمک کند. آنها کسانی بودند که از خانههایشان، در جایی که امروز اسرائیل نامیده میشود، رانده شده و در اردوگاههای غزه اسکان یافتهاند. مقاومت آنها که امروز در حماس تجلی دارد، تلاش برای بازگشت به سرزمینی است که غصب شده است. این انسانها تا چه اندازه در دستگاه فکری صاحبان این بیانیهها اهمیت دارند؟
مقاومت مسلحانه و خشونت فلسطینیها در برابر استعمار و زورنشینی صهیونیستی، چه در دوران سازمان آزادیبخش و چه در دوران حماس و جهاد اسلامی، تلاشی برای بازپسگیری سرزمینی است که به غصب رفته است. باید اذعان کرد که این سخن و آنچه نوشته شد، توضیح واضحات است. اما چنان اذهان در چنبره دستگاههای رسانهای و فکری غرب قرار دارد که خشونت حماس را «تروریسم» مینامند و توحش اسرائیل را «دفاع از خود»!
در این دستگاه فکری، به تعبیر «ناجی العلی»، کاریکاتوریست فلسطینی که به دست موساد ترور شد، فلسطینیها همواره متهم هستند تا زمانی که جرمشان اثبات شود. این متهمان، حتی جایگاهی در رده دیگر مبارزان ضداستعماری نمییابند. از اینرو است که رسانهها و دانشگاهها در غرب از گذشته استعماری خود در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین سخن فراوان میگویند و نژادپرستی را محکوم میکنند، ولی کوچکترین دفاع از مبارزه علیه استعمار اسرائیل و نظام آپارتاید صهیونیستی، آنها را برافروخته خواهد کرد.
از «نلسون ماندلا» در آفریقای جنوبی، «توسن لووقتور» در هائیتی و «احمد بنبلا» در الجزایر میگویند، اما به قهرمانان مبارزه آزادیبخش فلسطین، چه «جورج حبش» یا «خلیل الوزیر» باشند، چه «سیدعباس موسوی»، «فتحی شقاقی» و «عبدالعزیز رنتیسی»، لقب تروریست و افراطی میدهند. مبارزه امروز فلسطینیها، همسان مبارزه آزادیبخش مردم الجزایر علیه استعمار زورنشین فرانسه و همتراز با مبارزه کنگوی «پاتریس لومومبا» علیه استعمار بلژیک است. این مبارزه، البته مانند همه جنگهای آزادیبخش تا رسیدن به هدف نهایی، فراز و نشیب خود را خواهد داشت. کسانی که این مقاومت را در فلسطین و لبنان نمیپذیرند، بیتردید در سوی نادرست تاریخ ایستادهاند.