شبهای روشنی که دهباشی اختراع کرد
اولینبار آقای عمران صلاحی که یادش در ذهن من همیشه زنده است، گفت یکی از شعرهایت را بده برای بخارا. من 18، 19 سالم بود. ما خواننده طنزهای بینظیر صلاحی بودیم و همین باعث شده بود جوانهایی شبیه من مخاطب بخارا باشند.
اولینبار آقای عمران صلاحی که یادش در ذهن من همیشه زنده است، گفت یکی از شعرهایت را بده برای بخارا. من 18، 19 سالم بود. ما خواننده طنزهای بینظیر صلاحی بودیم و همین باعث شده بود جوانهایی شبیه من مخاطب بخارا باشند. بخارا یک دانشنامه ادبی مفصل و کامل بود. ورقزدنش یک هفته طول میکشید. آقای علی دهباشی را در این بیستوچند سال بارها دیدهام و همیشه او را ستودهام. یکتنه کار یک وزارتخانه را کرده و یکتنه تاجیکستان و افغانستان و ایران را زیر چتر زبان فارسی کنار هم نگه داشته. کاری که کرده، با این استمرار و توجه طولانی و به طور حتم بدون چشمداشت مالی و دنیوی، وقف خودش و زندگیاش برای زبان فارسی و تاریخ ایران بوده و بس. دهباشی خودش را وقف زبان فارسی و تاریخ ایران کرد. مهم نیست دولت ایران تقدیرش کند یا نه، مهم نیست کتابخانه ملی ایران هیچ مجسمه، سردیس یا تندیسی از او نساخته و هیچ تالاری را به نام او نزده، مهم این است که دهباشی دونده دوی المپیک است و مشعل تاریخ را روشن نگه داشته است. کار مهم او، برقراری یک رابطه زنده و پویا بین دانشگاه و جامعه است و با شبهای بخارا، اجازه نداده چراغ این رابطه خاموش شود. برگزیدن هوشمندانه نام «شب» و برگزارکردن صدها شب روشن برای آدمهای روشنبین و روشنگر و روشنفکر این سرزمین و زبان، آنهم وقتی که در تقویم رسمی «روز» و نشانی از آنان نیست، اختراع و ابتکار مهمی در خدمت زبان فارسی و تاریخ ایرانی بود و همین کافی است که به احترام دهباشی بایستیم، تعظیم کنیم و کلاه از سر برداریم. برای کسی مانند من که شیفته زبان فارسی است و تخصصش پریدن از این شاخه به آن شاخه است، کسی که گاهی طنز نوشته، گاهی داستان، گاهی شعر، گاهی قصه کودک، تماشای مجله بخارا و جریان زندهای که بخارا ساخته است، با این حوصله و استمرار در وفاداربودن به هویت بخارا، انتشار آن و برگزاری شبهای بخارا، شبیه تماشاکردن قله دماوند است. و تماشای دماوند جز این است که یعنی میتوان به فردای این سرزمین امید داشت؟