|

منطق کالا در بازار سیاست

هم‌سالان من به یاد دارند که از اواخر دهه 40 تا اواخر دهه 70 و حتی اوایل دهه 80 وسیله‌ای وجود داشت به نام «نوار کاست» که روی آن صدا ضبط می‌شد و مردم با آن موسیقی گوش می‌دادند.

هم‌سالان من به یاد دارند که از اواخر دهه 40 تا اواخر دهه 70 و حتی اوایل دهه 80 وسیله‌ای وجود داشت به نام «نوار کاست» که روی آن صدا ضبط می‌شد و مردم با آن موسیقی گوش می‌دادند. شاید اوج استفاده و اهمیت نوار کاست در ایران به زمان انقلاب برگردد که انقلابیون به کمک آن، گفته‌ها و سخنرانی‌های امام خمینی(ره) و دیگر رهبران و مخالفان حکومت سابق را در بین مردم منتشر می‌کردند. این وسیله در اواخر دهه 70 با همگانی‌شدن استفاده از لوح سخت یا همان سی‌دی، به ناگهان از جامعه رخت بر‌بست و ناپدید شد. هم‌نسلان من یادشان هست که یک موقعی، موضوع نوار کاست چقدر مهم بود؛ اینکه چه مارکی بهتر است و تفاوت‌های کاست ۶۰ دقیقه با ۹۰ دقیقه چیست و اگر نوار پاره شود چگونه ترمیمش کنیم و الی آخر. اما الان همه اینها خاطره شده و دیگر کمتر کسی از آن یاد می‌کند. به‌واقع، وقتی یک چیز اهمیت و موضوعیتش را از دست می‌دهد، به‌سرعت فراموش شده و تبدیل به خاطره می‌شود و به هیچ شکلی نمی‌شود آن را در ذهن جامعه زنده نگه داشت و هر تلاشی برای زنده نگه‌داشتن آن بی‌ثمر است. برعکس این هم صدق می‌کند؛ یعنی وقتی موضوعی در دهن مردم زنده است و اهمیت دارد، تبدیل‌کردن آن به یک موضوع مرده و بی‌اهمیت، به این راحتی‌ها امکان‌پذیر نیست. ‌من اوایل دهه ۴۰ به دنیا آمدم و خاطراتی را که به یاد می‌آورم از اواخر این دهه آغاز می‌شود؛ برای همین یادم نیست که تا میانه دهه ۴۰، آیا مسئله انتخابات برای مردم اصلا موضوعیت داشت یا خیر؟ 

ولی خوب به یاد دارم که از همان اواخر دهه 40 تا پیروزی انقلاب، هیچ‌وقت و هیچ‌ کجا صحبتی از انتخابات نشنیدم، چه برسد به اینکه حالا به چه کسی رأی بدهیم یا ندهیم. اما با پیروزی انقلاب، ناگهان نفس رأی‌دادن تبدیل به مسئله و موضوع مردم شد. در این چند سال و به‌خصوص از سال ۹۸، بسیار می‌شنویم که انتخابات دیگر موضوعیت ندارد و مسئله جامعه نیست. اما آیا واقعا چنین است؟ بگذارید به مثال نوار کاست برگردم. فرض کنید امروز یک نفر مغازه‌ای باز کند و در آن نوار کاست بفروشد؛ کاست‌هایی از بهترین و محبوب‌ترین خوانندگان همه اعصار‌ یا سخنرانی‌های معروف‌ترین و پرطرفدارترین افراد. به نظرتان غیر از چند نفر که ممکن است خاطره‌باز باشند و شاید چند نفری هم کلکسیونر، خریداری برای این کاست‌ها، حتی به کمترین قیمت ممکن، پیدا می‌شود؟ انتخابات یک امر سیاسی است و سیاست هم یک کالاست و برای همین هم عبارت «کالای سیاسی» را برای آن ساخته‌اند. حالا به گمان شما انتخابات کالایی است که دیگر موضوعیتش را در جامعه ما از دست داده یا آنکه همچنان به‌عنوان یک کالا، مسئله مردم است؟ فهم این موضوع چندان سخت نیست. یک کالای با‌ارزش را از توجه یا بی‌توجهی مردم به آن می‌شود شناخت؛ آن‌وقت موضوع انتخابات از این وجه در جامعه ما و به‌خصوص در بین نخبگان، در چه وضعیتی است؟ جواب بسیار ساده است؛ همین که بخش بزرگی از نخبگان در مورد انتخابات به جد صحبت می‌کنند و با اصرار فراوان از این می‌گویند که انتخابات دیگر موضوعیت ندارد، نشان می‌دهد همچنان انتخابات مسئله بسیار مهمی است. دقت کنید، من نمی‌گویم مردم در انتخابات شرکت می‌کنند یا نه، بلکه دارم از خود موضوع انتخابات، فارغ از شرکت‌کردن یا شرکت‌نکردن مردم و جدای از اینکه چه کسی کاندیدا شده یا نشده و چه کسی صلاحیتش تأیید شده یا نشده صحبت می‌کنم. موضوعی که مسئله مردم نباشد، درست وضعیت همان نوار کاست را دارد. مگر امروز کسی در مورد نوار کاست حرفی می‌زند؟ یا مگر در اواخر دهه 40 تا پیروزی انقلاب کسی در مورد انتخابات چیزی می‌گفت؟ آن زمان هم انتخابات مجلس وجود داشت، ولی برای مردم موضوعیت نداشت. همین الان که همه از مرگ اصلاحات سخن می‌گویند، غیر از نسل «زد» که بسیار در این سال‌ها تلاش شد که نسلی غیرسیاسی باشند -که الحق تلاش موفقی هم بود و نتیجه‌اش را در سال ۱۴۰۱ دیدیم- آیا نسل پیش از آن نمی‌داند «دوم خرداد» به چه چیزی اشاره دارد؟ اما حالا از یکی از هم‌نسلان من بپرسید که در فاصله 10 سال پیش از انقلاب، کدام انتخابات را به یاد دارد؟ چند نفر جواب می‌دهند؟ این دقیقا یعنی زنده بودن و خریدار داشتن، یا مرده بودن و بی‌خریدار بودن یک کالا. برای همین است که می‌گویم انتخابات همچنان یک کالای زنده در بازار سیاست است؛ هرچند ممکن است به آن قیمتی که عرضه می‌شود، خریدار نداشته باشد، اما همچنان یک موضوع و یک مسئله برای جامعه است.

خب حالا که انتخابات به‌عنوان یک کالا همچنان در ذهن جامعه ما زنده است، چه باید بکنیم؟ منطق کالا و بازار می‌گوید عرضه‌کننده کالا باید نشان بدهد که اولا این کالا، کالایی به‌درد‌بخور است و ثانیا، به قیمتی که عرضه می‌شود می‌ارزد و ثالثا لازم است که خریدار مطمئن شود از این خرید کالا پشیمان نمی‌شود. آن‌وقت سؤال این است که این سه اصل اساسی در حوزه وظایف کیست؛ خریدار یا کسانی که کالا را عرضه می‌کنند؟ وقتی کالایی، حتی با وجود آنکه هنوز در ذهن مردم زنده است و به بایگانی خاطراتشان نرفته، چندان خریداری ندارد، تقصیر از کیست؛ خریدار یا عرضه‌کنندگان آن؟ و اگر عرضه‌کنندگان آن بسیار هم از این بگویند که کالایشان خیلی خوب و عالی است، آیا برای فروش‌رفتن آن کفایت می‌کند؟ موضوع این است که اگر متولیان عرضه نخواهند در آن سه اصل اطمینان خاطر خریدار را جلب کنند، هرچقدر هم که تبلیغ و اصرار کنند، نمی‌توانند انتظار فروش کالای خود را داشته باشند؛ آن‌هم وقتی خریدار نسبت به کالا، به هر دلیلی، از پیش دارای ذهنیت است. پس اگر عرضه‌‌کنندگان تلاشی برای جلب رضایت خریدار نکنند، کالا روی دستشان می‌ماند.