نفع عامه یا آبروی ما؟
میگویند وظیفه دولتها یک چیز بیشتر نیست، تلاش برای بهبود زندگی مردم. البته بهطورکلی هدف از سیاستورزی همین است، یعنی هر کسی که به کنش سیاسی میپردازد، قصدش همین است یا حداقل اینگونه ادعا میکند که برای آنکه مردم زندگی بهتری داشته باشند، کنشگر سیاسی شده.
میگویند وظیفه دولتها یک چیز بیشتر نیست، تلاش برای بهبود زندگی مردم. البته بهطورکلی هدف از سیاستورزی همین است، یعنی هر کسی که به کنش سیاسی میپردازد، قصدش همین است یا حداقل اینگونه ادعا میکند که برای آنکه مردم زندگی بهتری داشته باشند، کنشگر سیاسی شده. نقد حاکمان هم از همین منظر انجام میشود، یعنی هر نقدی که یک منتقد بر رفتار دولتها و حاکمان دارد، منطقا باید از همین منظر باشد، در غیر این صورت فرض کنید که دولتی شرایط مناسبی را برای مردم خود فراهم کند، چه نقدی میتوان بر آن وارد کرد؟ و اصلا اگر ایرادی بر کار یک دولت گرفته میشود، برای این است که وظیفه یک دولت بهبود زندگی مردم است. حال این کنشگر منتقد چون مسئلهاش مردم است، لزوما باید نقدش معطوف به رفاه مردم باشد و اگر هدفی غیر از این داشته باشد، میتوان آنچه میگوید را بر خلاف مصالح عامه تلقی کرد. نتیجه آنکه داوری درباره کنش هر سیاستورزی را باید بر اساس همین نفع عامه سنجید و اینکه آنچه یک سیاستورز انجام میدهد یا پیمیگیرد، چه در قدرت باشد و چه بیرون از آن، آیا به منفعت عمومی منجر میشود یا خیر؟ بسیاری اوقات آنانی که بیرون از ساختار اداری یک کشورند، چنین ادعا میکنند که اگر ما صاحب قدرت بودیم، چنین و چنان میکردیم ولی بسیاری اوقات میشود دید که همانها که چنان ادعاهایی داشتند، اگر فرصت اثبات ادعاها به دستشان برسد، از آنچه ادعا داشتند اثری به جای نمیگذارند. نمونههایش هم کم نیست. دولت سیزدهم نمونهای آشنا از این ماجراست.
سه سال آنقدر زمان زیادی نیست تا جامعه فراموش کند که ادعاهای رئیس این دولت چه بود و حالا مردم در چه وضعی هستند. ادعای تکرقمیکردن تورم و ساخت یک میلیون شغل و یک میلیون مسکن در سال، ادعاهایی است که هرچند این دولت تلاش بسیاری دارد که با ادعای دیگر حرکت نهتنها قطار پیشرفت که حتی حرکت ریل آن، به فراموشی بسپارد ولی فعلا که این تلاش برای فراموشی به جایی نرسیده و همچنان در خاطر همه هست که آن ادعاها چه بود و الان چه هست. اما فقط دولت مستقر نیست که عملکردش از این منظر زیر ذرهبین قرار میگیرد بلکه واقعیت این است که از این منظر باید رفتار هر کنشگر سیاسی را هم مورد بررسی قرار داد، نه اینکه فقط منتظر بمانیم تا شاید روزی آن منتقد بر اریکه قدرت تکیه بزند تا ببینیم به قول آن مثل معروف «چند مرده حلاج است؟». موضوع این است که آیا فقط عملکرد صاحبان قدرت است که باید با هدف بهبود وضع زندگی مردم باشد یا عمل نیروهای منتقد را نیز باید با همین هدف مورد سنجش و بررسی قرار داد؟ منظورم این است که آیا فقط حاکمان هستند که نسبت به بهبود شرایط زندگی مردم مسئولاند یا منتقدان و نیروهای فعال سیاسی بیرون از حاکمیت هم نسبت به وضع زندگی مردم مسئولیتی دارند؟ قطعا مسئولیت اصلی در وضعیت زندگی مردم، حکومتگران هستند اما آیا فقط آنها در این موضع مسئولاند؟ یعنی آیا یک منتقد یا مخالف دولت مستقر، در وضع زندگی مردم هم مسئولیت دارد یا خیر؟ من بر این گمانم که قطعا و حتما هر کنشگر سیاسی باید با هدف بهبود زندگی مردم وارد عمل سیاسی شود و نمیتواند در موضعی قرار بگیرد که نتیجهاش نفع عمومی نباشد. بگذارید مثالی بزنم. «داریوش همایون» که پیش از انقلاب، مدیر روزنامه آیندگان و وزیر و سخنگوی دولت آموزگار بود، در خاطراتش که در مجموعه «تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد» آمده نقل میکند که «رهبران جبهه ملی صرفا دنبال وجهه شخصی خودشان بودند. کسانی از طرفداران اصلاح به این دلخوش بودند که مقام دولتی ندارند ولی عمومشان از چندین مرجع دولتی حقوق میگرفتند. این نگرانی دائمی که مبادا وجههشان خدشه ببیند با نزدیکبودن به رژیم، سبب میشد وارد کار سیاسی جدی نشوند. به رژیم نپیوستند و آن را از داخل اصلاح نکردند؛ این اشتباه بزرگشان بود. سال ۴۱-۴۰ خلیل ملکی پیغام شاه (برای تشکیل دولت) را به رهبران جبهه ملی داده بود، ولی میگوید که رهبران جبهه ملی، نه فقط عوامفریب بلکه فریفتهعوام بودند. هیچ مسئولیتی حاضر نشدند قبول بکنند. [سال ۵۶] صحبتش پیش آمد یکی، دو تا از رهبران جبهه ملی در دولت مسئولیتهایی پیدا کنند، ولی وقتی کارتر پیروز شد، دوستانشان در آمریکا بهشان رساندند که موقعیت دارد تغییر میکند و وضع شاه خوب نیست در آمریکا. آنها هم حاضر به همکاری نشدند. جبهه ملی نه بهعنوان یک نیروی مخالف توانست مؤثر باشد و نه توانست جنبش اصلاحطلبانه سیاسی و سنت اصلاحطلبی سیاسی را تقویت کند». مسئله «سیاستورزی» به گمان من همیشه همین است. اینکه قصدمان از کنش سیاسی چیست، یهبود وضعیت زندگی مردم یا «پرهیز از تَردامنی»؟ ما قصدمان این است که مردم زندگی بهتری داشته باشند یا نگران آبرویمان هستیم؟ برای من موضوع فقط همین است و لاغیر.
دوستان بسیاری هستند که موضع من را درباره انتخابات پیشرو میدانند و آنهایی که حداقل در این پنج سال مطالب من را پیگیری کردهاند، خوب میدانند که من در هر شرایطی معتقد به حضور در انتخابات هستم، در هر شرایطی؛ چون معتقدم حتی اگر مثلا در انتخابات مجلس، حتی یک نفر را بتوان به خانه ملت فرستاد که از حقوق مردم دفاع کند، وظیفه همه کنشگران سیاسی است که برای چنین اتفاقی تلاش کنند. اما همه سیاستورزان با نظر من همعقیده نیستند و میگویند شرایط اجتماعی طوری است که پشتیبانی و دادن لیست انتخاباتی در شرایط امروز، باعث بیآبرویی میشود و ما باید آبروی خود را برای زمانی دیگر حفظ کنیم. اما واقعا چنین است؟ یک سیاستورز قرار است تلاش برای نفع عامه را به بهانه حفظ آبروی خود کنار بگذارد؟ آیا سیاستورزی این است؟