|

هدف فراموش‌شده

دو یادداشت در دو هفته گذشته نوشتم و در آنها سعی کردم که به دو موضوع بپردازم؛ اولی هدف از سیاست‌ورزی و کنش سیاسی و دومی وظیفه و جایگاه روشنفکر در جامعه. در اولی اشاره کردم که هدف از کنش سیاسی و سیاست‌ورزی در دوران معاصر در ساده‌ترین روایت، تلاش برای کسب قدرت برای اداره جامعه و فراهم‌کردن رفاه و آسایش و بهبود زندگی مردم است و هر گروه سیاسی در جهان امروز سعی می‌کند که خود را از این جهت، به مردم همان نیرو و گروهی معرفی کند که می‌تواند برای آنان رفاه و آسایش فراهم کند ‌یا حداقل از بدترشدن زندگی آنان جلوگیری کند و در نتیجه، با کسب مقبولیت از طرف جامعه، به قدرت برسد.

دو یادداشت در دو هفته گذشته نوشتم و در آنها سعی کردم که به دو موضوع بپردازم؛ اولی هدف از سیاست‌ورزی و کنش سیاسی و دومی وظیفه و جایگاه روشنفکر در جامعه. در اولی اشاره کردم که هدف از کنش سیاسی و سیاست‌ورزی در دوران معاصر در ساده‌ترین روایت، تلاش برای کسب قدرت برای اداره جامعه و فراهم‌کردن رفاه و آسایش و بهبود زندگی مردم است و هر گروه سیاسی در جهان امروز سعی می‌کند که خود را از این جهت، به مردم همان نیرو و گروهی معرفی کند که می‌تواند برای آنان رفاه و آسایش فراهم کند ‌یا حداقل از بدترشدن زندگی آنان جلوگیری کند و در نتیجه، با کسب مقبولیت از طرف جامعه، به قدرت برسد. پس با این توضیح به‌طور خلاصه می‌توان گفت «هدف از سیاست‌ورزی بهبود زندگی مردم یا حداقل جلوگیری از بدترشدن زندگی آنان است». در مطلب دوم از وظیفه روشنفکری نوشتم و گفتم «روشنفکر کسی است که قصد دارد پنجره‌ای به سوی چشم‌اندازی تازه برای انسان بگشاید و هدفش، ارائه راهکارهایی برای رفع و حل مشکلات جامعه است و برای رسیدن به این هدف، بر مهم‌ترین ویژگی خود که عقل نقاد باشد، تکیه دارد»؛ پس طبیعی است که‌ چه نهاد قدرت و چه مردم را به نقد بکشد و با آنچه اشتباه می‌داند، سوای اینکه از چه کسی سر زده و کاملا غیرگزینشی، مخالفت کند. در اینجا دو خاطره را نقل می‌کنم که قبلا هم در یادداشت‌هایم به آن اشاره کرده‌ام و جزء خاطرات اکثر خوانندگان این متن هم هست. اولی ماجرای تسخیر سفارت آمریکاست که در زمان خود با حمایت اکثریت قریب به اتفاق مردم و نخبگان روبه‌رو شد و به‌جز مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم مهدوی‌کنی، مخالف شناخته‌شده دیگری نداشت که این دومی هم به سرعت به جمع موافقین پیوست و مرحوم مهندس بازرگان ماند و انبوه فحش‌ها و تهمت‌ها، ولی هرگز به بهانه آنکه آن مخالفت سبب «بی‌آبرویی» خواهد شد، از کاری که به نظرش اشتباه می‌آمد حمایت نکرد. خاطره دوم به انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۴ بازمی‌گردد. در آن سال اصلاح‌طلبان دچار یک اشتباه مرگبار هم برای خود و هم برای کشور شدند و به جای متحدماندن و اعلام فقط یک نامزد برای انتخابات ریاست‌جمهوری، با چهار-پنج نامزد وارد انتخابات شدند و به این شکل رأی خود را شکستند. از طرفی هنوز متوجه نشده بودند که از مجلس پنجم به بعد، آرای جامعه‌ به سوی هرچه سَلبی‌ترشدن می‌رود و نه آرای ایجابی. با خردشدن آرای اصلاح‌طلبان در بین چندین نامزد انتخابات و رفتن معجزه هزاره سوم و مرحوم هاشمی‌رفسنجانی به دور دوم، اصلاح‌طلبان تازه فهمیدند چه خطایی کرده‌اند، ولی دیگر دیر شده بود، چراکه تصور جامعه در مورد مرحوم هاشمی این بود که او نشانه حکومت است و بر اساس همان رأی سَلبی، به معجزه هزاره سوم رأی دادند. 

نکته اما اینجاست که نخبگان و به‌خصوص اصلاح‌طلبان هیچ‌وقت و تا پایان هم نگفتند که «در این انتخابات کنار مردم می‌مانیم» و به درستی، انتخاب معجزه هزاره سوم را برای کشور سرآغاز یک فاجعه می‌دانستند و گذشت زمان نشان داد که این تشخیص اصلاح‌طلبان درست بوده و همچنین هیچ‌گاه نگفتند که چون مردم این انتخاب را کرده‌اند در کنار مردم می‌مانیم، بلکه این را یک انتخاب خطا می‌دانستند و در ضمن نگفتند برای آنکه آبروی‌مان در بین مردم نرود در مقابل این انتخاب اشتباه مردم سکوت می‌کنیم. اما حالا چه رخ داده؟ جبهه اصلاح‌طلبان ایران، بعد از گذشت پنج سال و به اسم «سند راهبردی انتخابات» بیانیه‌ای صادر کرده و رئیس جبهه در توضیح این بیانیه می‌گوید خلاصه راهبرد این است که «در این انتخابات کنار مردم می‌مانیم». خب اگر چنین است، نمی‌پرسم چرا در طول آن هشت سال، که فقط چرا در همان سال ۸۴ در کنار مردمی که به معجزه‌ هزاره سوم رأی دادند نماندید؟ مگر ملاک رفتارتان نظر مردم نیست؟ پس چرا آنجا ملاک نظر، خواسته مردم نبود؟ آیا روشنفکران و نخبگان باید به دنبال مردم راه بیفتند یا باید به مردم راه نشان دهند؟ یا چرا آنهایی که امروز می‌گویند ما در برخورد با مرحوم مهندس بازرگان اشتباه کردیم، امروز می‌گویند «درست است که اگر حتی یک نفر هم به مجلس برود و از حقوق مردم دفاع کند به نفع مردم است، ولی اگر فهرست انتخاباتی بدهیم و از کسی حمایت کنیم، در بین مردم آبروی‌مان می‌رود»، مگر این نبوده که خطای ما در مقابل مهندس بازرگان دقیقا همین بود که او صادقانه و برای خیر عمومی سخن گفت و از بی‌آبرویی واهمه نکرد؟ به گمان من این رفتار فقط یک معنی دارد، «عوام‌گرایی روشنفکرانه»؛ و احتمالا هنوز متوجه نشده‌ایم که مهندس بازرگان واقعا چه نوع سیاست‌ورزی بود و به نظر می‌رسد که دوستان عزیز ما در «جبهه اصلاحات ایران» فراموش کرده‌اند که «هدف از سیاست‌ورزی تلاش برای بهبود زندگی مردم یا حداقل جلوگیری از بدترشدن آن است» و در دورانی که «ریل قطار پیشرفت» دولت از روی مردم «حرکت» می‌کند، تنها چیزی که در این بیانیه مشاهده نمی‌شود، اهمیت ارائه راهکاری برای «بهبود زندگی امروز مردم» است؛ زندگی امروز مردم و نه آینده‌ مبهمی که معلوم نیست کی و چگونه قرار است به آن برسیم.