حالا اصلاحطلبان چه خواهند کرد؟
من تاکنون چندین بار با علم به شکست، طرفی ایستادهام که جایگاه بازندگان بوده و حتی بر این ایستادن پای فشردهام و پاداشم را با توهین و تهمت و تمسخر دریافت کردهام. در این دفعاتی که سوی بازنده را گرفتهام، چند بارَش را به صورت فردی و دو بارش را در کنار یک جمع سعی کردهام درباره آنچه در پیشرویمان قرار دارد، هشدار بدهم که البته در همه این موارد هشدارهایم گوش شنوایی نیافته است.
من تاکنون چندین بار با علم به شکست، طرفی ایستادهام که جایگاه بازندگان بوده و حتی بر این ایستادن پای فشردهام و پاداشم را با توهین و تهمت و تمسخر دریافت کردهام. در این دفعاتی که سوی بازنده را گرفتهام، چند بارَش را به صورت فردی و دو بارش را در کنار یک جمع سعی کردهام درباره آنچه در پیشرویمان قرار دارد، هشدار بدهم که البته در همه این موارد هشدارهایم گوش شنوایی نیافته است. اولین نوبت آن، به انتخابات دومین دوره شورای شهر برمیگردد. آن انتخابات شاید آزادترین انتخابات همه تاریخ ایران پس از مشروطیت باشد و البته با آنکه بسیار عبرتآموز است، همه کسانی که به دنبال انتخابات آزاد در کشورمان هستند، کمترین درسی از آن نگرفتهاند و هنوز هم تا امروز چشم بر آنچه آن انتخابات قصد آموزش به ما داشت، بستهایم. خوب یادم هست که در آن انتخابات تقریبا به طور مطلق همه گروهها و احزاب فعال داخل کشور، کاندیدا داشتند و همان چیزی که امروز، دلیل اصلی دعوتکنندگان به شرکتنکردن در انتخابات است، محقق شده بود؛ یعنی آزادی تقریبا صددرصدی انتخابات؛ اما آنچه رخ داد، مثلا در همین شهر تهران چه بود؟ قهر 90درصدی مردم با صندوق رأی و حاصل اینکه مخالفان سرسخت اصلاحات و توسعه سیاسی، به طور کامل شورای شهر تهران را مال خود کردند؛ به گونهای که حتی بعضی از راهیافتگان به شورا، در شهری مثل تهران که در آن ایام حدود چهار میلیون واجد شرایط رأی دادن داشت، تنها با حدود صد هزار رأی وارد شورای شهر شدند و پیامدش شهردارشدن «توهم معجزه هزاره سوم» بود؛ اما این قهر با صندوق از کجا آمد و چرا 90 درصد مردم به آزادترین انتخابات تاریخ ایران پشت کردند؟ من همان موقع در دو یادداشت یکی پیش از انتخابات و یکی پس از انتخابات دلایل آن را نوشتم. اولی به ماجراهای داخلی شورای شهر اول برمیگشت، آنجا که همه اعضا، اصلاحطلب بودند و به جای تلاش برای بهبود وضعیت شهر تهران، شورای شهر را به محل دعوای بین خود تبدیل کرده بودند و جامعه را از کرده خود پشیمان؛ بهویژه آنکه رئیس آن شورا، همان ابتدا برای رفتن به مجلس شورای اسلامی دوره ششم، شورای شهر را رها کرد و این خود نشان داد که با همه اهمیتی که شورای شهر داشت، گویا مدعیان توسعه سیاسی چندان اهمیتی برای آن قائل نبودند؛ اما دومین دلیل تلاشی بود که نخبگان در بالابردن انتظارات جامعه از تحولات بعد از دوم خرداد 76 و مجلس شورای ششم ایجاد کردند و در این راه آنقدر پیش رفتند که در شهری مثل تهران، این اعتقاد در اذهان شکل گرفت که صندوق رأی بیفایده است و از طرفی، معتقدان به توسعه سیاسی، اولین شرط توسعه سیاسی؛ یعنی اتحاد را فراموش کردند و هر گروه با فهرستی جداگانه وارد انتخابات شدند و شد، آنچه شد.
اما گفتم که درس نگرفتیم و بعد استعفای دستهجمعی مجلس ششم و سپس ماجراهای مجلس هفتم پیش آمد و سیاستورزان ما، اولین گام را در قهر با انتخابات، بعد از شورای شهر دوم برداشتند و اینگونه شد که مجلس هفتم شد نقطه مقابل مجلس ششم و بعد هم تکرار ماجراهای شورای شهر دوم در انتخابات ریاستجمهوری سال 84. در هر سه این انتخابات به اندازه توان خود درباره آنچه پیشرو بود هشدار دادم؛ اما از آنجایی که در قد و قوارهای نبودم که کسی به حرفم گوش دهد، هشدارهایم نیز ناشنیده ماند. خوب به یاد دارم که وقتی بحث معرفی کاندیدا برای انتخابات ریاستجمهوری پیش آمد، دو جا نظرم را به صراحت گفتم؛ یک بار در یک جلسه فرعی حزب مشارکت و یک بار در گفتوگو با دوست گرانقدرم جناب دکتر جواد کاشی. در هر دو بار بر این تأکید کردم که اولا آنچه را در انتخابات شورای شهر دوم رخ داد، فراموش نکنیم و تنها با یک کاندیدا در انتخابات شرکت کنیم، ثانیا روی اسب بازنده شرط نبندیم و ثالثا حمله دانشجویان در دانشگاه تهران به آقای خاتمی نشانه آن است که نخبگان و تحصیلکردگان ما اصلا متوجه نیستند که به کدام آسیاب آب میریزیم و دستکم سیاسیون ما باید تلاش کنند که نخبگان را از خطر پیشرو آگاه کنند؛ اما به جای آن، بعضی از سیاستورزان ما که در همان ایام از زندان آزاد شده بودند، با برافراشتن پرچم تحریم انتخابات، سبب ریزش در طرفداران توسعه سیاسی شدند و تا امروز هم حاضر نیستند به خطای استراتژیک خود اعتراف کنند.
کار که به دور دوم رفت، با آنکه میدانستم بازی را باختهایم، با عده دیگری که تازه متوجه شده بودند چه مصیبتی در حال فرودآمدن بر کشور است، بیانیهای 130نفره در حمایت از هاشمیرفسنجانی امضا کردیم؛ ولی با آن تخریب هاشمیرفسنجانی که پیشازآن از سوی طرفداران توسعه سیاسی و ازجمله آن تحریمکنندگان انتخابات رخ داده بود، جز پیروزی «توهم معجزه هزاره سوم» اتفاق دیگری امکان وقوع نداشت. در انتخابات 1400 هم همین بود. باز هشدار دادم که یکدستشدن حاکمیت بدترین اتفاق برای زندگی روی زمین مردم است و باز گوش شنوایی نبود. برخی از دوستان که حتی از این یکدستشدن دفاع میکردند و یادداشت مینوشتند و میگفتند با یکدستشدن، هم دولت پاسخگو میشود و هم دعواهای حاکمیت دوگانه پایان مییابد؛ اما دیدیم که در این سه سال چه شد و دریغ از اینکه این هواداران بگویند تحلیلشان اشتباه بود یا اینکه دعوتکنندگان به تحریم، بگویند در آن شرکتنکردن در انتخابات، زندگی واقعی مردم چه جایی داشته. و اکنون یک انتخابات دیگر و باز آن طرفی ایستادهام که بازنده بازی است و «بیانیه 110 کنشگر سیاسی-اجتماعی» که دوباره فحش و تهمت است که میبارد و البته سکوت برخی افراد که همیشه درباره همه چیز نظر میدهند و اینجا انگار نه انگار اتفاقی افتاده. باز جای شکرش باقی است که آقای خاتمی گفته «اصلاحطلب واقعی با انتخابات، با حاکمیت و با مردم قهر نخواهد کرد». حالا باید منتظر ماند و دید مدعیان اصلاحطلبی در مقابل این سخن آقای خاتمی چه موضعی میگیرند؟