همایش برترین ژنهای ایرانی!
سیونهمین همایش برترین ژنهای ایرانی در میان استقبال پرشور شهرستانیهای عزیز در سالن اخلاص، جنب سالن اجلاس تهران، بر گزار شد. در این همایش که جمع کثیری از مقامهای سیاسی ایران به همراه خانوادههای خویش حضور داشتند، فرزند محمد علیبیک از روستایی در ضلع شرقی ایران، صاحب مدال طلا در زمینه «برترین ژن ایرانی» شد. نامبرده که از نوادگان خان علیبیک است، درباره فعالیتها و شرح عملکردش در مصاحبهای چنین اظهار کرد: در کودکی هر روز صبح علیالطلوع، با صدای اذان، پشت سر پدر اقامه نماز میکردم و پس از رکوع و سجودی طولانی، با یاد او منتظر دمیدن آفتاب میشدم تا از سفره تهی از چاشتی رنگین، کامی شیرین کرده و سپس با چوبدستی که انتهای آن صیقل شده بود، به دنبال گله، راهی صحرا و بیابان میشدم.
سیونهمین همایش برترین ژنهای ایرانی در میان استقبال پرشور شهرستانیهای عزیز در سالن اخلاص، جنب سالن اجلاس تهران، بر گزار شد. در این همایش که جمع کثیری از مقامهای سیاسی ایران به همراه خانوادههای خویش حضور داشتند، فرزند محمد علیبیک از روستایی در ضلع شرقی ایران، صاحب مدال طلا در زمینه «برترین ژن ایرانی» شد. نامبرده که از نوادگان خان علیبیک است، درباره فعالیتها و شرح عملکردش در مصاحبهای چنین اظهار کرد: در کودکی هر روز صبح علیالطلوع، با صدای اذان، پشت سر پدر اقامه نماز میکردم و پس از رکوع و سجودی طولانی، با یاد او منتظر دمیدن آفتاب میشدم تا از سفره تهی از چاشتی رنگین، کامی شیرین کرده و سپس با چوبدستی که انتهای آن صیقل شده بود، به دنبال گله، راهی صحرا و بیابان میشدم. تمام روز، هورتی از شیر تازه و طبیعی گوسفندی، من را سرزنده میکرد، سالها به همین منوال گذشت تا روزی در راه برگشت به خانه، با خانی آشنا شدم که او را ولینعمت روستا میخواندند و از بذل و بخشش و فیوضات او سخنها بر زبان میراندند. من را به اندرونی خویش فراخواند و میهمان کرد و آنگاه از خنکای پنجرهای، بهار را به من هدیه کرد. از ظاهر خانه چنین پیدا بود که او فردی متمکن و بیدرد است! و به دنبال فردی است که در درون خود «ژن برتر ایرانی» را یدک بکشد. در ابتدا با طرح پرسشهایی درباره سواد، معیشت و راههای کسب درآمد، من را به چالش کشید و در من سراغ از «استعداد و پشتکار» گرفت، حال آنکه من چطور میتوانستم با زمان اندکی که در اختیار داشتم، خود را به او بشناسانم. گفتوگویمان ادامه پیدا کرد و از هر رشتهای سخنی جاری شد و او همچنان در لابهلای گفتار به دنبال کشفیاتی تازه بود و من همچنان مات و مبهوت در قصد و غرض او! که بعدها در ماجرای «ژن برتر، سرمایه بیشتر» پاسخ آن را دریافتم. قرار بر این بود که خان مدنظر، به دنبال پسرخواندهای میگشت که او را در محافل سیاسی بهعنوان فرزندخوانده و ژن ژنهای ایرانی معرفی کند تا سلسله نازای خان او، نسل به نسل بر منطقه حکومت کند و از سادگی من کسب درآمد کند -چون اغلب شهرنشینان تن به چنین کاری نمیدهند!- دراینبین من شایستهترین فردی بودم که آرزو و مقاصد او را برآورده میکرد. القصه، داستان به جایی کشید که بنا بر توصیه خان راهی بلاد فرنگ شده و در آنجا با رایزنیهای مختلف با متخصصان و نامآشنایان، بنا بر توصیه، با تزریق ژنهای گوناگون در مراحل زمانی نهچندان طولانی و صد البته زمینه فکر و ذهن آماده من، به «ژن برتر ایرانی» تبدیل شدم و بدین گونه و گونههای دیگری که خارج از بحث و شاید ناگفتنی است، در این همایش، عنوان «ژن برتر ایرانی» را کسب کردم!
آنچه گفتنی است، اینکه دراینمیان چه کسی میتوانست بهتر از یک روستازاده، این نقش را ادا کند؛ روستازادهای که عمری با تلاش در گرماگرم روزگار و بدون هیچگونه پشتوانه سیاسی و بدون هیچ سابقه کیفری، توانسته بود سهمی اندک از طبیعت را نفس بکشد، اکنون با راهکارهای این مرد در کوتاهترین زمان در رأس اخبار روز قرار گرفت و اینچنین شد که من با پشتوانه و پشتیبانی چنین پدری! به این لقب نائل آمدم؛ در غیراینصورت من همان روستازادهای بودم که اکنون باید در همان روستا، نان خشک سق میزد و روزگار را به سختی میگذراند و پس از این خرسندم که در همه مزایدههای دولتی بنا بر هوش، ذکاوت و البته ژن برترم، با ترک تشریفات اداری، برنده محض هر پروژهای خواهم بود.