جایگاه فراموششده منافع عمومی
احتمالا میتوانم مدعی باشم که در این سالها، بین طرفداران مشی اصلاحطلبی و بهویژه از پیش از انتخابات مجلس یازدهم در سال ۹۸ تاکنون، بیشترین یادداشت را در ضرورت شرکت در انتخابات نوشتهام و جزایش را هم دیده، دوستان بسیاری را از دست داده، تهمت و دشنام و زخم زبان فراوانی شنیدهام که البته این انتخاب خودم بوده و طبیعتا نباید از آن گلهمند باشم.
احتمالا میتوانم مدعی باشم که در این سالها، بین طرفداران مشی اصلاحطلبی و بهویژه از پیش از انتخابات مجلس یازدهم در سال ۹۸ تاکنون، بیشترین یادداشت را در ضرورت شرکت در انتخابات نوشتهام و جزایش را هم دیده، دوستان بسیاری را از دست داده، تهمت و دشنام و زخم زبان فراوانی شنیدهام که البته این انتخاب خودم بوده و طبیعتا نباید از آن گلهمند باشم. از طرفی باید بگویم منطق آنانی را که معتقدند اصلاحطلبی چارهساز نیست و این روش را منتهی به سرانجامی مفید نمیدانند، درک میکنم، ولی منطق آنانی را که با وجود ادعای اعتقاد به اصلاحطلبی، صندوق رأی را ترک کردند، هیچ وقت درنیافتم و بر این گمانم که بین مشی اصلاحطلبی و ترک صندوق رأی، تناقض وجود دارد. حال که انتخابات ریاستجمهوری پایان یافته، احتمالا فرصت مناسبی است...
... تا با هیجانی کمتر و اگر بشود بدون حب و بغض درباره این موضوع صحبت کنیم و هریک از منظر خود به آن بپردازیم، شاید که حاصل بیان این نظرات، رسیدن به رهیافتی درست و منطقی برای اتخاذ کنشهای آینده باشد.
یکی از مهمترین دلایلی که بسیاری از اصلاحطلبانی که صندوق رأی را ترک کردند، برای این کنش خود اظهار میکردند، قرارگرفتن در کنار مردم بود و شاهد میآوردند که حضورنداشتن اکثریت مردم در انتخابات ۹۸ و ۴۰۰، نشان میداد که این اکثریت دیگر امیدی به صندوق رأی برای کاهش آلام و رنجهای خود ندارد و برای همین در آستانه انتخابات مجلس دوازدهم در اسفند ۴۰۲، بیانیه راهبردی منتشر و همراهی خود را با این اکثریت کنارکشیده از صندوق رأی اعلام کردند. و اینگونه بود که «همراهی با مردم» شد ترجیعبند دلایل اغلب اشخاص صاحبنام و معتبر و نیز بیشتر احزاب و تشکلهای اصلحطلب، برای پرهیز از مشارکت در انتخابات. و خوب حرفشان هم غلط نبود، اکثریت جامعه در این سه انتخابات ۹۸ و ۴۰۰ و ۴۰۲ شرکت نکرده بودند و کار به آنجا رسیده بود که رقم مشارکت در مرحله اول انتخابات مجلس دوازدهم به ۴۲ درصد رسید و این یعنی آن احزاب و اشخاصی که به کنار مردم ماندن افتخار میکردند، پر بیراه هم نمیگفتند و کنار مردمی ایستاده بودند که شرکت در انتخابات را راهگشا نمیدانستند و به این شکل، آن همراهی با مردم معنا پیدا میکرد.
اما ناگهان و فقط در فاصله دو هفته، آن منطق «در کنار مردم میمانیم» رنگ عوض کرد و در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۳، همانها که افتخارشان همراهی با مردم بود، اتفاقا در آن انتخاباتی که از همیشه کمتر مورد عنایت مردم قرار گرفت و به زحمت و با اغماض، آمار مشارکت به ۴۰ دصد واجدان شرایط رسید، نهتنها کنار و همراه اکثریت مردمی که در انتخابات مشارکت نکردند، نایستادند؛ بلکه حتی کاندیدا معرفی کردند و تمامقد جایی ایستادند که اکثریت مردم نایستاده بود. این تناقض روشنی بود و هست؛ تناقضی که حتما باید روشن شود که دلیلش چیست؟ اگر در کنار مردم بودن یعنی در کنار اکثریت مردم بودن که در انتخابات ریاستجمهوری اخیر، بیشتر از هر انتخابات دیگری در این ۴۵ سال، شاهد کاهش حضور مردم در پای صندوق رأی بودیم؛ بنابراین هیچ دلیلی نمیتواند توجیهکننده این ترک همراهی با مردم باشد، مگر اینکه معتقد باشیم وظیفه یک کنشگر و فعال سیاسی و اجتماعی، نه کنار مردم بودن، بلکه راهنمای مردم بودن است و اینکه یک فعال سیاسی لازم است تا حتی اگر خواسته اکثریت را به ضرر آنان میبیند، به جای آنکه در کنار این ضرر بایستد، تمامقد و شجاعانه این ضرر را گوشزد کرده و از بیان خطای مردم ابایی نداشته باشد. اینجاست که سؤال پیش میآید که آیا این نخبگان و فعالان سیاسی در انتخابات ۹۸ و ۴۰۰ و ۴۰۲، متوجه نبودند که کنارکشیدن مردم و یکدستشدن حاکمیت، چه بر سر مردم میآورد و چگونه زندگی آنان را ویران میکند که ترجیح دادند در انتخابات شرکت نکنند و بدون هیچ مقاومتی، مقدرات کشور را در اختیار گروهی قرار دهند که نتیجهاش، طبق گزارش بانک مرکزی در اردیبهشت امسال، تورم بیش از 52.3 درصدی بود؟ تورمی که در 80 سال اخیر بینظیر و حتی اشغال ایران به دست متفقین هم تورمی کمتر را باعث شده بود.
شاید مهمترین دلیلی که اکثرا شنیده میشود، این است که حتی اگر نخبگان و فعالان سیاسی از صندوق رأی کنار نمیکشیدند، باز هم مردم پای صندوق رأی نمیآمدند اما این دلیل روشن نمیکند که مگر یک فعال سیاسی باید منتظر بماند تا مردم برای او تعیین کنند که چه وقت، چه کنش سیاسی را انجام دهد؟ دراینصورت فرق یک کنشگر سیاسی با مردم عادی چیست؟ و در ثانی نفع عمومی دراینمیان کجا قرار دارد؟ آیا حتی اگر شرایط طوری باشد که نتوان جلوی اتفاقی را که به ضرر عموم است گرفت، آیا این مجوزی برای کنار نهادن تلاش، حتی تلاش بیسرانجام است؟ شاید یک مثال آشنا منظورم را روشن کند، آیا اگر فرزندمان به بیماری لاعلاج دچار شود، تلاشمان را برای بهبودی او قطع میکنیم؟
گمان من بر این است که آنچه در این شش سال با یکدستشدن حاکمیت بر کشور گذشت، برای بسیار از فعالان سیاسی کشور پیشبینیپذیر بود، اما واقعیت این است که کنارکشیدن از صندوق رأی، حتی با ایمان صددرصدی به بینتیجهبودن رأیدادن، مانعی بر سر راه آنچه به تورم 52.3 انجامید، ایجاد نکرد، مگر اینکه معتقد باشیم که هدف از سیاستورزی، تلاش، حتی تلاش بیسرانجام برای رسیدن به نفع عمومی نیست.