انتخابات از دیدگاه حامیپروری
دسته و قبیله از نخستین اَشکال سازماندهی اجتماعی انسانها بودند. ریشسفید یا رئیس قبیله عمدتا فردی بود که از سوی دیگر اعضای قبیله انتخاب میشد. همچنین اعضای قبیله تا زمانی که رئیس قبیله خواستهها و نیازهای آن را مرتفع میکرد، از او حمایت و پشتیبانی میکردند. در سازماندهی قبیلهای، اگر رهبران قبیله از تأمین منافع برای پیروان خود بازمیماندند، محتمل بود که کسان دیگری جایگزین آنها شوند.
دسته و قبیله از نخستین اَشکال سازماندهی اجتماعی انسانها بودند. ریشسفید یا رئیس قبیله عمدتا فردی بود که از سوی دیگر اعضای قبیله انتخاب میشد. همچنین اعضای قبیله تا زمانی که رئیس قبیله خواستهها و نیازهای آن را مرتفع میکرد، از او حمایت و پشتیبانی میکردند. در سازماندهی قبیلهای، اگر رهبران قبیله از تأمین منافع برای پیروان خود بازمیماندند، محتمل بود که کسان دیگری جایگزین آنها شوند. فوکویاما در کتاب «نظم و زوال سیاسی» به این رفتار، رفتار حامیپرورانه و این روش را سیاست حامیپروری مینامد. در نخستین قانون اصلاحات برگزاری انتخابات در ایالات متحده در سال 1832، حق رأی از هشت درصد به 16 درصد جمعیت مرد بزرگسال گسترش یافت. در ادامه و با تعدیلات بیشتر قانون انتخابات در سال 1884، 60 درصد جمعیت مردان بزرگسال و در سال 1920 به همه مردان بالای 21 سال و حتی خانمها حق شرکت در انتخابات داده شد. با گسترش حق رأی، سیاستمداران نیازمند یافتن راههایی بودند تا بتوانند حامیان خود را پای صندوقهای رأی بکشانند؛ هرچند مسائلی نظیر اعطای حق زمین برای برخی رأیدهندگان مهم بود، اما وعده پیداکردن شغل ابزار بهمراتب مؤثرتری برای فعالکردن طبقه جدیدی از رأیدهندگان به حساب میآمد. سیاستمداران در تلاش بودند تا از این طریق حمایت و وفاداری شهروندان را به دست آورند. الوین راث، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «چه چیز به چه کسی میرسد؟» روایتی را از مدارس دولتی شهر بوستون بازگو میکند. او میگوید: مدیران شهری بوستون بهسختی انگیزه دارند تا با ارائه کیفیت مناسب در مدارس، والدین را راضی نگه دارند تا از بوستون به شهر دیگری نقل مکان نکنند. مدیران شهری بهخوبی واقفاند که نارضایتی والدین میتواند آشوبی به دنبال آورد که در انتخابات بعدی به آنها آسیب برساند؛ همچنین این احتمال وجود دارد که پدر و مادران ناخشنود، بوستون را ترک کنند و در نتیجه میزان مالیات دریافتی کاهش یابد. مدیران بوستون به این درک و آگاهی رسیدهاند که برای حفظ جایگاه خود، سطح مقبولی از خشنودی را برای ساکنان شهر ارائه دهند. آنها بهدرستی میدانند تا زمانی مورد حمایت شهروندان قرار میگیرند که میزان مطلوبی از رضایتمندی در میان شهروندان ایجاد کرده باشند. آنچه رخ میدهد، وجود مبادلهای دوطرفه بین مردم و دولت است. تا زمانی که هریک از طرفین بر این عقیده باشند که عایدیای که به دست میآورند، عادلانه و منصافه بوده، میتوان انتظار داشت توازن میان دولت و مردم برقرار باشد، اما اگر شرایط به نحوی پیش برود که کفه ترازو همواره به یک سمت سنگینی کند، آنگاه استمرار و دوام رابطه میان مردم و دولت مورد تردید قرار میگیرد.
خانم نائومی کلاین در کتاب «آخرین فرصت تغییر» چنین بیان میکند که کشورهای صنعتی که مسبب اصلی تولید گازهای گلخانهای و گرمایش کره زمین هستند، طبق درخواستی بیشرمانه از دیگر کشورهای در حال توسعه میخواهند از استفاده از سوختهای فسیلی اجتناب کنند. خانم کلاین میگوید کشورهای در حال توسعه حق دارند به توصیههای کشورهای پیشرفته اعتنایی نکنند زیرا کشورهای صنعتی دههها منابع طبیعی کره زمین (مانند نفت، گاز، زغال سنگ و...) را به یغما بردهاند و از این طریق درآمد و رفاه خود را افزایش دادهاند. حال دیگر کشورها نیز خود را سزاوار آن میبینند که رفاه و درآمد بیشتری را کسب کنند. خانم کلاین معتقد است رابطه میان کشورهای قدرتمند و کشورهای نوظهور در اکثر اوقات خارج از محدوده انصاف بوده است. کلاین مدعی است کشورهای صنعتی به واسطه سالها تولید گازهای گلخانهای، دارای بدهی اقلیمی درخورتوجهی هستند، پس تا زمانی که قدرتهای جهانی بدهی اقلیمی خود را (از طریق حذف سوختهای فسیلی و جایگزین انرژیهای پاک) تسویه نکنند، نباید توقع داشته باشند دیگر کشورها خواستههای آنها را اجابت کنند. گاه در رابطه میان مردم و دولت نیز شاهد تراکم و تجمیع بدهی وعدهها و انتظارات هستیم. منظور اینکه برخی دولتها که در انجام تعهدات خود کوتاهی میکنند، نباید توقع داشته باشند همراهی و پشتیبانی مردم را به دست آورند. بیتوجهی به انجام تعهدات بهتدریج این باور را به وجود میآورد که رابطه شکلگرفته، رابطهای یکجانبه و غیرمنصفانه است. تحکیم و تقویت این باور میتواند عواقب ناخوشایندی را بروز دهد. کیتی میلکمن در کتاب «چگونه تغییر کنیم» توضیح میدهد که چگونه باورها انتظارات را شکل میدهند. او در آزمایشی به خدمتکاران هتل این باور را القا میکند که فعالیت شغلی آنها نوعی تکاپوی ورزشی است و به سلامتی آنها کمک خواهد کرد. خلق این باور باعث شد خدمتکاران انگیزه بالاتری برای انجام فعالیتهای خود بروز دهند. هرچه میزان تکرار یک رفتار بیشتر شود، امکان نهادینهشدن آن کنش بهعنوان باور رشد مییابد. در یک رابطه دوجانبه اگر یک طرف این دادوستد به طور مداوم احساس کند که مورد بیمهری، کمتوجهی یا سوءاستفاده قرار گرفته، این باور در او شکل خواهد گرفت که استمرار این رابطه جز سرخوردگی برای او ثمره دیگری نخواهد داشت. در پیوند میان دولت و ملت زمانی که میزان بدعهدی و خلف وعده افزایش مییابد، این عقیده که مردم از سوی دولت نادیده انگاشته میشوند، تقویت میشود. بر اثر این رخداد دیگر نباید انتظار داشت مردم سطح مقبولی از حمایت و پشتیبانی را عرضه کنند. آمارتیا سن، دارنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «کیفیت زندگی» میگوید: انسانها همواره تلاش میکنند تا با کسب درآمد بیشتر و خرید داراییهای ارزشمندتر مانند خرید خانه، خودرو و... بر میزان رفاه خود بیفزایند. افراد تمام این موارد را آگاهانه اکتساب میکنند تا رفاه خود را ارتقا دهند. همچنین آمارتیا سن به مواردی مانند سلامتی، دوست خوب یا خانواده مهربان اشاره میکند که غالبا در نتیجه جهد و تلاش افراد حاصل نشده است، ولی در میزان آسایش افراد تأثیرگذارند. زمانی ارزش این داراییهای نامشهود برای ما قابل درک است که برخی از آنها را از دست بدهیم.
از دیدگاه نهادگرایان اعتماد که مهمترین رکن سرمایه اجتماعی است، مانند دارایی نامشهودی است که زمانی که وجود دارد، مورد تکریم قرار نمیگیرد ولی در غیاب آن اثرات مخربی را بر جای میگذارد. گاهی دولتها گمان میبرند اعتماد مردم به دولت غیراکتسابی و دائمی بوده و برای حفظ آن جهد و تلاش کافی را به کار نمیبرند. در مواردی مانند مشارکت پایین جامعه در انتخابات است که دولتها خلأ نداشتن حمایت و همیاری جامعه را آشکارا درمییابند. میزان مشارکت در انتخابات جلوهای است از دارایی نامشهودی که دولتها در شرایط عافیت، قدر و ارزش آن را بهخوبی درک نمیکنند. مانند فردی که قدر سلامتی را زمانی میشناسد که دچار کسالت و ناخوشی شود.
هاچون چانگ، اقتصاددان مطرح کرهای و فارغالتحصیل دانشگاه کمبریج، در کتاب «نیکوکاران نابکار» بیان میکند که اقتصادهای طراز اول دنیا از جایگاه و قدرت خود سوءاستفاده میکنند و در تلاشاند که با دیکتهکردن خواستههای خود به دیگر کشورها منافع خود را از طریق مواردی مانند وضع تعرفه بر کالاها حداکثر کنند. چانگ میگوید: رقابت در اقتصاد جهانی همانند مسابقه در زمین شیبدار است که همواره شیب آن به نفع اقتصادهای پرقدرت و متنفذ بوده است. گاهی تعامل میان مردم و دولت به نحوی دنبال میشود که شهروندان میپندارند شیب زمین همواره به ضرر و علیه آنها بوده است. در این مواقع آنها حاضر نیستند دیگر در زمین بازی حاضر شوند. سخن آخر اینکه مردم برای دولت بهمثابه مشتری هستند. یکی از روشهای جلب رضایت مشتری، حمایت از مشتری (مردم) در شکل نظام حامیپروری است. هر میزان سطح رضایتمندی مردم از دولت بیشتر باشد، متقابلا مردم سطح بالاتری از حمایت را به دولت عرضه خواهند کرد. رابرت کیوساکی در کتاب مطرح «پدر پولدار، پدر بیپول» فردی را مثال میزند که با مقدار انبوهی از هیزم در کنار بخاری ایستاده و فریاد میزند هر وقت به من گرما دادی، من هم به تو هیزم میدهم. در شرایطی که عقلانی این است که ابتدا هیزم را داخل بخاری قرار دهی و سپس انتظار گرما داشته باشی. این حکایت دولتهایی است که همواره توقع دارند مورد پشتیبانی جامعه باشند، بدون آنکه تکالیف اصلی خود را به صورت مطلوب اجرا کنند. در نهایت اگر انتخابات را از دیدگاه حامیپروری تفحص کنیم، بهتر میتوانیم میزان کاهش مشارکت در انتخابات را ریشهیابی کنیم.