نگاهی به نظریات گرامشی و برژینسکی در ضرورت اتحاد
چرا باید علیه دشمن متحد شویم؟
در شرایطی که جامعه ایران از سال ۱۳۹۶ به بعد درگیر حوادث گوناگون شده، وضعیت پیچیدهای از تنشها و نارضایتیهای عمومی پدید آمده است. این شرایط، همچنان پابرجاست و تنها با پیروزی مسعود پزشکیان در انتخابات اخیر تا حدی کاهش یافته است. هرچند این پیروزی توانسته امیدهایی برای بهبود وضعیت داخلی ایجاد کند، اما برخی اختلافات اساسی هنوز در لایههای مختلف جامعه احساس میشود.
در شرایطی که جامعه ایران از سال ۱۳۹۶ به بعد درگیر حوادث گوناگون شده، وضعیت پیچیدهای از تنشها و نارضایتیهای عمومی پدید آمده است. این شرایط، همچنان پابرجاست و تنها با پیروزی مسعود پزشکیان در انتخابات اخیر تا حدی کاهش یافته است. هرچند این پیروزی توانسته امیدهایی برای بهبود وضعیت داخلی ایجاد کند، اما برخی اختلافات اساسی هنوز در لایههای مختلف جامعه احساس میشود. دراینمیان احتمال جدیشدن جنگ با اسرائیل و افزایش تهدیدات خارجی، مسئله وحدت ملی و ضرورت اتحاد علیه دشمن خارجی را به طور جدی مطرح کرده است. نظریات زبیگنیو برژینسکی، استراتژیست برجسته و آنتونیو گرامشی، فیلسوف مارکسیست، در این شرایط میتوانند بهعنوان چارچوبی برای درک بهتر واکنش نیروهای سیاسی و اپوزیسیون ایران به کار آیند. برژینسکی در تحلیلهای خود بر این نکته تأکید دارد که در زمانهای بحرانی، منافع ملی باید اولویت بالاتری پیدا کند و حتی گروههای مخالف در نظامهای غیردموکراتیک، ممکن است نیازمند همراستایی موقت با دولت برای مقابله با تهدیدات خارجی باشند. این دیدگاه بهویژه در شرایط فعلی ایران میتواند الهامبخش باشد؛ جایی که تهدید اسرائیل میتواند انگیزهای برای همافزایی میان نیروهای داخلی، حتی منتقدان و اپوزیسیون فراهم کند. برژینسکی معتقد است که در دوران بیثباتی و بحرانهای وجودی، وحدت ملی یک ضرورت اساسی است و ممکن است نیاز به تنظیم مجدد مواضع سیاسی در بین مخالفان باشد. از سوی دیگر، گرامشی با ارائه مفهوم «جنگ موضعی» و «جنگ مانور» ابعاد عمیقتری از مبارزه سیاسی را مطرح میکند. گرامشی بر این باور است که نیروهای منتقد باید از طریق تغییر ارزشها و هنجارهای اجتماعی، هژمونی جدیدی بسازند که قادر به نقشآفرینی در عرصه سیاسی و قدرت باشند. در این راستا، گرامشی بر ضرورت سازگاریهای تاکتیکی در زمان جنگ تأکید میکند و پیشنهاد میدهد که نیروهای مخالف میتوانند با مشارکت در دفاع ملی، مشروعیت بیشتری کسب کرده و درعینحال از نقش صرفا معترض فراتر بروند. این نگرش نیز میتواند راهنمایی برای نیروهای اپوزیسیون ایران در زمانه بحران احتمالی جنگ با اسرائیل باشد. حال، در مواجهه با تهدید جنگ با اسرائیل، این پرسش اساسی برای نیروهای منتقد ایرانی مطرح است که آیا باید در چنین شرایطی، برای حفظ امنیت ملی و مقابله با دشمن خارجی، با حاکمیت مستقر همراستا شوند؟ آیا اتحاد موقت با حاکمیت در مقابل تهدید خارجی به معنای نادیدهگرفتن اختلافات سیاسی داخلی است یا میتوان از این فرصت برای تقویت مشروعیت و موقعیت مخالفان استفاده کرد؟ این چالشها، با توجه به شرایط بحرانی کنونی ایران و پیشینه شکافهای داخلی، بسیار پیچیده و چندلایه است. نظریات برژینسکی و گرامشی ابزارهایی برای تحلیل و پاسخ به این پرسشها فراهم میکنند و به نیروهای سیاسی ایران این امکان را میدهند که بین حفظ منافع ملی و پیگیری تغییرات سیاسی داخلی توازنی برقرار کنند.
زبیگنیو برژینسکی: واقعگرایی و ضرورت بقای ملی
زبیگنیو برژینسکی، چهرهای برجسته و بیبدیل در دنیای سیاست خارجی ایالات متحده و استراتژیستی سرشناس، تأثیری عمیق و شگرف بر گفتمان پیرامون واقعگرایی و امنیت ملی گذاشته است. آثار و مواضع عمومی او، همچون انعکاسی قدرتمند از واقعگرایی دموکراسی لیبرالی، همواره بر ضرورت و اهمیت منافع ملی تأکید دارند، بهویژه در زمانهایی که تهدیدات وجودی در افق نمایان میشوند. انعکاسی که بهویژه بر این نکته تأکید میکند که چگونه نیروهای مخالف در حاکمیتهای غیردموکراتیک ممکن است نیازمند آن باشند که بهطور موقت با حکومت همراستا شوند تا از سرزمین خود در برابر دشمنان خارجی پاسداری کنند. او در مواقع بحران، بر این نکته تأکید میکند که ضرورت بقا میتواند به تنظیم دوباره خطوط سیاسی منجر شود. او میگوید: «در عصر بیثباتی، نیاز به انسجام و وحدت یک ضرورت اساسی میشود». این انسجام معمولا ایجاب میکند که گروههای مخالف در نظامهای غیرلیبرالی مواضع خود را بازنگری کرده و حداقل به طور موقت از تلاشهای دولت برای مقابله با تهدیدات خارجی حمایت کنند. این رویکرد، دیدگاههای سنتی درباره سیاستهای مخالف را به چالش میکشد و پیشنهاد میدهد که بقا میتواند بر تقسیمات ایدئولوژیک فائق آید.
مخالفان و بقای ملی
استدلالهای برژینسکی در بافتهای تاریخی که در آنها گروههای مخالف ناچار بودهاند مواضع خود را در برابر تهدیدات خارجی تنظیم کنند، پژواکی عمیق مییابند. بهعنوان مثال، در طول جنگ جهانی دوم، بسیاری از جنبشهای مقاومت در سراسر اروپا خود را با دولتهای مربوطه همراستا کرده یا با قدرتهای بزرگتر علیه نیروهای محور همکاری کردند، حتی اگر نارضایتیهای عمیقتری درباره حکومتهای خود داشتند. این پیشینه تاریخی بر ادعای برژینسکی تأکید میکند که تهدیدات وجودی میتوانند موجب همسویی اهداف شوند و کینههای سیاسی پیشین را فراموش کنند. در اثر بعدیاش، چشمانداز استراتژیک: آمریکا و بحران قدرت جهانی (۲۰۱۲)، برژینسکی به ضرورت واکنش ملی منسجم در برابر چالشهای جهانی میپردازد. او میگوید: «هویت ملی برای بقا حیاتی است» و در کشورهای غیرلیبرال این هویت میتواند گروههای مختلف را به طور موقت به هم نزدیک کند تا از دولت در برابر دشمنان مشترک حمایت کنند. این اندیشه بهویژه در ژئوپلیتیک معاصر اهمیت دارد؛ جایی که نظامهای غیردموکراتیک در مواجهه با فشارهای خارجی، ممکن است شاهد اتحاد مخالفان داخلی برای دفاع ملی باشند.
مطالعه موردی در زمینه معاصر
دیدگاه واقعگرایانه برژینسکی تأثیر چشمگیری بر رژیمهای غیردموکراتیک معاصر که با تهدیدات خارجی مواجه هستند، دارد. بهعنوان مثال، درباره روسیه، جنبشهای مخالف تحت سرکوبهای شدید دولت ولادیمیر پوتین قرار دارند. اما در طول حمله به اوکراین در سال ۲۰۲۲، برخی از چهرههای مخالف، درک ظریفی از منافع ملی را ابراز کردند و بر ضرورت وحدت روسیه در برابر تجاوز خارجی تأکید کردند، با وجود انتقاداتشان از سیاستهای کلان دولت. این واکنشها، اظهارات برژینسکی را مبنی بر اینکه واقعگرایی ممکن است به همراستاییهای موقت با دولت منجر شود تا از بحرانهای بزرگتر جلوگیری کند، تأیید میکند. بهطور مشابه، در خاورمیانه، گروههای مخالف نظامهای سیاسی غیردموکراتیک غالبا ناچار به ارزیابی مجدد مواضع خود در برابر مداخلات یا تهدیدات خارجی بودهاند. اعتراضات بهار عربی ابتدا شاهد تجمع گروههای مخالف علیه دولتها بود؛ اما هرجومرج پس از آن منجر به تنظیمات پیچیدهای شد که در آن برخی گروهها یا بازیگران دولتی تصور کردند میتوانند از طریق ایجاد مفهومسازیهای مبهمی همچون «حاکمیت نامشروع» (به مثابه وضعیتی که هر حرامِ ضدِ ملیگرایانهای حلال میشود) یا پیش کشیدن مفاهیم صوری و همزمان تعیینکنندهای همچون «وضعیت استثنائی» به همدستی با قوای خارجی بپردازند که قصد واژگونی نظام مستقر را داشتند. ویرانهها، جویهای خون و خاکسترهای برجامانده از این دست تجربههای اجتماعی و سیاسی در عراق، سوریه، لیبی و یمن نموداری تراژیک از رویکردی ایدئولوژیک و ارتدوکس است که تصور میکرد ملیگرایی چیزی است که صرفا در زمانهای معنا دارد که یک نظام سیاسی تماما دموکراتیک بر کشور حکمرانی میکند و میشود آن را به تعویق انداخت، تعطیل کرد یا تجویزهای وارونه از آن ارائه کرد. دیدگاه واقعگرایانه زبیگنیو برژینسکی، دینامیکهای پیچیده بقای ملی را در برابر تهدیدات وجودی نمایان میکند. استدلال او مبنی بر اینکه نیروهای داخلی مخالف در رژیمهای غیرلیبرال ممکن است نیازمند همراستایی موقت با دولت برای حفاظت از منافع ملی باشند، چارچوبی حیاتی برای درک واقعگرایی موجود در اتحادهای سیاسی در زمان بحرانها ارائه میدهد. با ادامه تحول در ژئوپلیتیک معاصر، بینشهای برژینسکی همچنان مرتبط باقی میمانند و بحثهای مستمری درباره تعامل بین بقا، مشروعیت و حکومتداری اخلاقی در جهانی بههمپیوستهتر را به راه میاندازند. در نهایت، کار او ما را به چالش میکشد تا تعادل ظریف بین منافع ملی و پیگیری ارزشهای دموکراتیک را بپیماییم و به ما یادآوری میکند که راه بقا غالبا با پیچیدگیهای اخلاقی همراه است.
جنگ موضعی، جنگ مانور
آنتونیو گرامشی، فیلسوف بزرگ مارکسیست ایتالیایی، در دنیای تفکر سیاسی با اندیشههای عمیق و خلاقانهاش نقش مهمی را در درک دینامیکهای قدرت و مبارزه طبقاتی ایفا کرده است. او با ارائه مفهوم «جنگ موضعی» و «جنگ مانور»، به ما آموخته که نبرد برای آزادی و تغییر، تنها در میدانهای خونین و درگیریهای مستقیم نمیتواند به ثمر بنشیند. افکار گرامشی، بهویژه در دفتر یادداشتهای زندان، دو شکل مختلف مبارزه علیه ساختارهای قدرت حاکم را به تصویر میکشد: جنگ موضعی و جنگ مانور. اولین مفهوم، به مبارزهای طولانیمدت و فرهنگی اشاره دارد که هدف آن ایجاد هژمونی معکوس است؛ درحالیکه دومی به رویارویی مستقیم و اغلب خشن با قدرتهای حاکم میپردازد. «جنگ موضعی» به معنای مبارزه برای کسب نفوذ در عرصههای فرهنگی و ایدئولوژیک جامعه است. گرامشی بر این باور بود که برای ایجاد هژمونی جدید، نیاز به تغییرات عمیق در ارزشها و باورهای اجتماعی وجود دارد. این نوع مبارزه در رژیمهای غیردموکراتیک بسیار حیاتی است. در این بستر، آنها میتوانند با سازماندهیهای پایهای، ابتکارات آموزشی و تولید فرهنگی، یک روایت بسازند که با تودههای مردم ارتباط برقرار کند. در مقابل، «جنگ مانور» رویکردی مستقیم و تهاجمی است که معمولا در شرایطی به کار میرود که یک نیروی انقلابی به دنبال نتیجه فوری است. گرامشی به درستی دریافته است که این روش میتواند در برخی بسترها مؤثر باشد، اما به محدودیتهای آن در محیطهای خشن هشدار داده است. او استدلال میکند که بدون یک بنیاد ایدئولوژیک مستحکم، تلاشهای مواجهه مستقیم ممکن است به شکستهای فاجعهبار منجر شود و ساختارهای قدرت موجود را بیشتر تحکیم بخشد.
سازشهای تاکتیکی
در دوران جنگ، بهویژه در برابر دشمنان خارجی، گرامشی بر این باور است که نیروهای مخالف داخلی ممکن است نیاز به اتخاذ سازشهای تاکتیکی با حکومت حاکم داشته باشند تا اهداف نهایی خود را حفظ کنند یا پیش ببرند.
چرا باید علیه دشمن متحد شویم؟
این مفهوم بهویژه در بسترهای کنونی که نظامهای نهچندان دموکراتیک معمولا درگیر جنگهایی هستند که احساسات ملیگرایانه را برمیانگیزند، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
دفاع از وطن بهعنوان یک استراتژی
بینشهای گرامشی نشان میدهد نیروهای مخالف میتوانند در دفاع از کشور شرکت کنند تا مشروعیت به دست آورند و موقعیت خود را در بلندمدت تقویت کنند. این رویکرد واقعگرایانه، این واقعیت را تأیید میکند که هرچند نظام سیاسی ممکن است کاملا دموکراتیک نباشد، اما تهدیدی که از سوی دشمنان خارجی متوجه میشود، نیاز به یک جبهه ملی متحد را ایجاب میکند. در این سناریو، نیروهای مخالف میتوانند با مشارکت خود در دفاع ملی، خود را بهعنوان بازیگران مسئول معرفی کرده و از نقش صرفا معترض فاصله بگیرند و به تدریج حمایت عمومی را جلب کنند. برای مثال، در دوران جنگ سرد، گروههای مختلف چپگرا در آمریکای لاتین با این معضل روبهرو شدند که آیا از نظامهایی که در حال دفاع از خود در برابر امپریالیسم خارجی بودند، حمایت کنند یا خیر. مفاهیم «جنگ موضعی» و «جنگ مانور» گرامشی، چارچوبی ارزشمند برای درک پیچیدگیهای مبارزات ایدئولوژیک، ارائه میدهد. بینشهای او بر ضرورت سازشهای تاکتیکی در دوران جنگ تأکید میکند و رویکردی ظریف به استراتژیهای مخالفان را ترویج میکند. با تداوم درگیریهای معاصر در سطح جهانی، نظریات گرامشی همچنان مرتبط باقی میمانند و چشماندازهای مهمی را برای کسانی که در تلاش برای به چالش کشیدن نظامهای غیردموکراتیک یا نیمهدموکراتیک هستند، ارائه میدهند. مفهوم هژمونی در اندیشه گرامشی به مفهوم «ملی-مردمی» او گره خورده است. این مفهوم از فراخوان او برای متمرکزکردن نیازها و دغدغههای تودهها در زمینه سازماندهی سیاسی نشئت میگیرد. به این ترتیب، ملی-مردمی بهعنوان روشی برای متمرکزکردن سیاستهای هژمونی در سنتهای ملی بروز میکند و نباید از پرسشها و مسائلی که بر سیاستهای محلی تأثیر میگذارد، فاصله بگیرد. هر نیروی اجتماعی حاکم که در پی ایجاد هژمونی است، باید ویژگی ملی-مردمی به خود بگیرد تا به یک نیروی مردمی تبدیل شود. این فرایند به طرز پیچیدهای با شکلگیری هژمونی پیوند دارد: حرکت از منافع اقتصادی و سیاسی محلی به منافع ملی، تشکیل ائتلافی سیاسی که نماینده باشد و تمرکز بر نبرد ملیگرایانه برای هژمونی، درحالیکه بینالمللیگرایی و منطقهگرایی نیز همچنان از اهمیت برخوردارند. بنابراین میتوان مشاهده کرد که در اندیشه گرامشی، هژمونی و ملی-مردمی پیوند ناگسستنی دارند. آشکارتر از هر روشنایی است که در این لحظات یک وجه بهشدت فوری از ملیگرایی بهطور ریشهای در مقابله با روحیه تجاوزطلبی و استعمارگرانه اسرائیل و محکومکردن هر نوع حمله یا تهدید به حمله نظامی به کشورمان نهفته است. هر نیروی سیاسی پیشرویی که بخواهد از این وجه قطعی ملیگرایی فاصله بگیرد -مثلا با بیاعتنایی به تهدید تمامیت ارضی ایران از سوی اسرائیل یا فاجعهبارتر از آن همراهی با آن- وداعی احتمالا ابدی با هژمونی خواهد گفت.