سوریه و ورود به دوران بیثباتی
فروپاشی برقآسای حکومت و ارتش سوریه، آینده این کشور را در هالهای از ابهام فرو برده است. سرنگونی نظام بعثی و پایان عمر دستگاه سرکوبگر آن، تحولی امیدبخش برای بسیاری از مردم این کشور است. با این وجود، این فروپاشی نه برخاسته از مبارزه انقلابی و بسیج تودهها، بلکه نتیجه سالهای طولانی جنگ، تحریم و برنامهریزی خارجی است که با مدیریت ترکیه و به دست القاعده و داعش پیاده و اجرا شد.
فروپاشی برقآسای حکومت و ارتش سوریه، آینده این کشور را در هالهای از ابهام فرو برده است. سرنگونی نظام بعثی و پایان عمر دستگاه سرکوبگر آن، تحولی امیدبخش برای بسیاری از مردم این کشور است. با این وجود، این فروپاشی نه برخاسته از مبارزه انقلابی و بسیج تودهها، بلکه نتیجه سالهای طولانی جنگ، تحریم و برنامهریزی خارجی است که با مدیریت ترکیه و به دست القاعده و داعش پیاده و اجرا شد. نقش دستهای خارجی، تخریب توان نظامی و غیاب رهبری کاریزما برای متحدکردن جامعه متکثر این کشور، میتواند پایان نظام اسد را به آغاز دورانی از بیثباتی داخلی تبدیل کند؛ روندی که هرآینه تجزیه سوریه را در پی خواهد داشت. از این منظر، افق سیاست سوریه به نظر میرسد که بازگشت به زمان پیش از روی کار آمدن حافظ اسد در سال 1970 باشد؛ دورانی که این کشور دستخوش تلاطمهای سیاسی داخلی و کودتاهای پیدرپی بود. پس از استقلال از استعمار فرانسه در سال 1946، طولی نکشید که دمشق شاهد نخستین کودتای نظامی خود باشد. مهمترین دلیل این کودتا، ناکامی رژیمهای عرب در جنگ 1948 علیه استعمار صهیونیستی بود. در سال 1949 حسنی زعیم کودتایی را علیه رهبران استقلال انجام داد که بسامد آن تا سالهای طولانی در دمشق ادامه یافت. در فاصله سالهای 1949 تا 1970 که حافظ اسد با همقطارانش کودتا کرد و به ریاستجمهوری رسید، شش کودتای دیگر صحنه سیاست و حکمرانی را در دمشق تغییر داد. حافظ اسد که به مرور پلههای ترقی را در نیروی هوایی طی کرد، خود در سه کودتای اخیر بعثیها نقش داشت و در مرحله آخر در قامت وزیر دفاع دست به کودتا زد.
کودتای 1970 که اسد از آن به «جنبش اصلاح» یاد میکرد، او را یک سال بعد در جایگاه رهبر قرار داد و تغییرات مهمی در رویکرد خارجی و داخلی سوریه ایجاد کرد. از جمله آنها اصلاحات به نفع طبقه متوسط و بازاریان قدرتمند سنی و عملگرایی در سیاست خارجی سوریه بود. یکی از دلایل ثبات سوریه در نیمقرن گذشته، مهارت استثنائی حافظ اسد در ایجاد یک توازن ظریف در جامعه و سیاست سوریه بود که سه ظلع آن را حزب بعث، ارتش و استخبارات تشکیل میدادند. هرچند علویها در این سه ظلع در نقاط کلیدی مناصب امنیتی و سیاسی قرار داشتند، چهرههای اهل سنت و مسیحی در آن نقشهای اساسی و کلیدی ایفا میکردند که در میانشان عبدالحلیم خدام، فاروق الشرع و مصطفی طلاس در سمتهای وزارت خارجه، دفاع و نخستوزیری به چشم میخوردند. در این دوران، نظام حاکم رابطه مستحکمی نیز با طبقه متوسط و تجار اهل سنت برقرار کرد که در جریان اعتراضهای مردمی سالهای 2010 و 2011 نمود مهمی داشت. در جریان بهار عربی، شهرهای بزرگ مانند حلب و دمشق و طبقه تاجر اهل سنت به جنبش اعتراضی که از حاشیهها برخاسته بود، نپیوستند. همین موضوع، عامل داخلی مهمی برای گذار حکومت بشار اسد از موج اعتراضهای بهار عربی شد. آینده مشخص خواهد کرد که در سالهای گذشته، تحریمهای شدید آمریکا که در قالب قانون قیصر پیاده شد، تا چه اندازه در تحلیلرفتن این پایگاه و فروپاشی حکومت و ارتش سوریه نقش داشته است.
اما روی کار آمدن حافظ اسد، تغییراتی فراتر از بازگرداندن ثبات سیاسی و شکوفایی اقتصادی به داخل داشت. اسد، با هوش بینظیر سیاسی خود توانست سوریه را به یک بازیگر کلیدی در منطقه تبدیل کند. تا پیش از او، سوریه عرصه تاختوتاز قدرتهای منطقهای بود. با توجه به موقعیت کانونی سوریه در قلب مشرق عربی، سیطره بر سوریه برای مصر جمال عبدالناصر، عربستان، عراق و اردن اهمیت داشت و هر یک تلاش میکردند که در دمشق مهرهچینی کنند. هوش سیاسی اسد و «سیاست خارجی اضداد» او (که در آن همزمان ایران، عربستان، آمریکا و شوروی میگنجیدند) توانست دمشق را از یک میدان برای بازیگران بیرونی به یک عنصر کلیدی در خاورمیانه تبدیل کند. این نقش به طور مشخص در لبنان، فلسطین، عراق و اردن برجسته بود. اسد با همکاری ایران در دوران شاه و جمهوری اسلامی، توانست عراق صدام و اسرائیل را مهار کند، لبنان را تبدیل به حیاط خلوت خود کرده و در تحولات فلسطین نقشآفرینی مهمی داشته باشد. با وجود تحولاتی که در دورانهای مختلف زعامت حافظ و بشار پیش آمد، سوریه شاهد فضای کودتازده پیش از 1970 نبود. اکنون با نیمنگاهی به ترکیب شورشیان حاکم، دشوار میتوان تصور کرد که نظم تازهای بر اساس مشارکت اقوام و مذاهب این کشور شکل بگیرد. از این جهت به نظر میرسد این کشور در آستانه دوران بیثباتی مانند پیش از 1970 میلادی باشد. شورشیان حاکم، سابقهای طولانی در جنگ قدرت و خشونت علیه اقوام و مذاهب دیگر دارند. در این میان، نگرانی بزرگتر این است که تضعیف دولت مرکزی، چندپارگی این کشور را به اقلیمهای قومی و مذهبی به دنبال آورد.
پس از جنگ اول جهانی، استعمار فرانسه طرحی برای تقسیم سوریه به پنج کشور منطقهای ارئه داد که ناکام ماند. بر مبنای اندیشه شرقگرایانه فرانسویها، سوریه قرار بود به دولت دمشق، دولت حلب، دولت جبل دروز و دولت علویها در ساحل سوریه تقسیم شود. در آن زمان رابرت دو کِه، کمیسر عالی جمهوری فرانسه در سوریه و لبنان، گفته بود ایجاد «تعدادی کشور کوچک در شرق» به سود «صلح جهانی» است. آنها کمکحال اروپاییها برای مهار «بلندپروازی ملیگرایانه کشورهای بزرگتر» منطقه میتوانند باشند. این ایده استعماری در عمق نگاه آمریکا و اروپا به آینده سوریه و منطقه قرار دارد، البته با این تفاوت که اکنون در آن اسرائیل نقش محوری خواهد داشت.
دراینباره، سخنان تازه بنیامین نتانیاهو درباره گروههای مذهبی سوریه مانند دروزیها و مسیحیان حائز اهمیت است. نباید فراموش کرد که اسرائیل، به عنوان یک موجودیت زورنشین و استعماری، برمبنای ایده صهیونیستی «برتری یهود» و خالصسازی این کیان برای یک مذهب شکل گرفته است. این درحالی است که منطقه ما به طور تاریخی، رنگینکمانی از مذاهب و اقوام بوده است. تجزیه سوریه و دیگر کشورهای منطقه در راستای شکافهای قومی و مذهبی، نهتنها آنها را دربرابر اسرائیل ضعیفتر خواهد کرد، بلکه حالت غیرعادی این رژیم به عنوان یک کیان یهودی را توجیه میکند. از این منظر، شکلگیری یک سوریستان با هویت مذهبی علوی، سنی و مسیحی در راستای منافع بلندمدت غرب برای تثبیت اسرائیل خواهد بود. بیتردید سایه رخدادهای سوریه تا سالهای طولانی بر این کشور و سراسر منطقه سنگینی خواهد کرد.