|

نیمرو را چگونه باید پخت؟

همه ما آرزوهایی داریم و احتمالا برای رسیدن به این آرزوها تلاش هم کرده‌ایم و این کاملا طبیعی است که انسان‌ها برای آنچه آرزو دارند، تلاش کنند؛ ولی (و موضوع همین ولی است) به قول حافظ، داستان از آنجا آغاز می‌شود «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». و داستان بر سر همین مشکل‌هاست، والّا عاشقی که کاری ندارد، داستان بر سر رسیدن به وصال است.

همه ما آرزوهایی داریم و احتمالا برای رسیدن به این آرزوها تلاش هم کرده‌ایم و این کاملا طبیعی است که انسان‌ها برای آنچه آرزو دارند، تلاش کنند؛ ولی (و موضوع همین ولی است) به قول حافظ، داستان از آنجا آغاز می‌شود «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». و داستان بر سر همین مشکل‌هاست، والّا عاشقی که کاری ندارد، داستان بر سر رسیدن به وصال است. مانند همان داستان و ضرب‌المثل معروف «50 درصد»، همان که یکی می‌گفت قرار است با دختر خان ازدواج کنم و 50 درصد ماجرا حل است. من دختر خان را می‌خواهم، فقط مانده که دختر خان هم مرا بخواهد. و آنجاست که مرحوم ویگن می‌خواند «دختر خانو میخوامش، خان بفهمه منو می‌کشه». و واقعیت ماجرا همین‌جاست و اینکه حافظ می‌گوید «افتاد مشکل‌ها»، اینجا خودش را نشان می‌دهد. اما مسئله این است که با آنکه همه به این موضوع وقوف داریم، ولی تقریبا برای همه ما، وقتی نوبت خودمان می‌شود، بسیار پیش می‌آید که داستان را این‌گونه می‌بینیم که کافی است 50 درصد ماجرا حل باشد؛ یعنی همین کافی است که ما بخواهیم‌ تا بشود و انگار دیگران عین سنگ یک گوشه می‌افتند و ما را تماشا می‌کنند که چطور به دختر خان برسیم. ولی خب ماجرا این‌طور نیست، یعنی آنها که بیرون از ما هستند که از جنس سنگ و کلوخ نیستند که بنشینند یک گوشه تماشا کنند که چطور ما دختر خان را تصاحب می‌کنیم، به‌ویژه اگر آنها هم دختر خان را بخواهند و آرزوی او را داشته باشند، آن‌ وقت است که داستان بیخ پیدا می‌کند و ماجرا طور دیگری می‌شود.

بگذارید خاطره‌ای را تعریف کنم. من در ایامی که سر کلاس می‌روم، در همان ابتدای درس از دانشجویان می‌پرسم که «چه کسی بلد است تخم‌مرغ نیمرو کند»؟ خب، طبیعی است که همه می‌گویند بلد هستند. من در ادامه از یکی از دانشجویان می‌خواهم که روش درست‌کردن نیمرو را به ما آموزش دهد. تقریبا در همه مواقع جوابی به این شکل یا شبیه به این دریافت می‌کنم که دانشجو می‌گوید «تخم‌مرغ را می‌شکنیم ...» و من در همین‌جا سخن او را قطع می‌کنم و می‌گویم «قبل از ادامه لطفا یک پارچه بیاور و زمین و لباست را از تخم‌مرغی که شکسته‌ای و کف اتاق و لباست را کثیف کرده، پاک کن». موضوع به همین سادگی است. ما بعضی چیزها را بدیهی می‌دانیم و قبل از شروع به عمل، متوجه نیستیم که هر کاری مقدماتی لازم دارد که بدون فراهم‌کردن آن مقدمات، انجام هر عملی به نتیجه نمی‌رسد. برای همان پختن یک تخم‌مرغ ساده، اولا یک اجاق می‌خواهیم، یک ظرف و ترجیحا ماهی‌تابه، روغن، تخم‌مرغ و نمک. حالا اول باید اجاق را روشن کنیم که اگر روشن نشود، باقی ماجرا منتفی است. اگر ظرفی برای پخت نداشته باشیم‌ هم همین‌طور و الی آخر. حالا فکر کنید دیگرانی هم باشند که بخواهند بر روی همان اجاق، خوراک خود را بپزند؛ آن وقت است که کلا داستان چیز دیگری می‌شود.

تمام داستان ما در این 46 سال همین بوده و هرجا که به مشکل خورده‌ایم، اگر دقت کنیم می‌بینیم یا قبل از ورود به داستان، مقدماتش را فراهم نکرده‌ایم یا اگر هم فراهم کرده‌ایم، به جوانبش فکر نکرده‌ایم و گمان داشتیم که دیگران نمی‌توانند در مقابل اراده ما کاری انجام دهند یا اصلا روی آن اجاقی که ما قصد پخت غذا داشته‌ایم، دیگرانی هم مشغول پخت غذا بوده‌اند یا آنها هم می‌خواستند مثل ما غذای خود را بپزند. و البته این‌طور نیست که آنان یک گوشه بنشینند تا ما به کار خود برسیم و داستان تمام شود. اما مشکل این نیست که آنها هم قصد پختن نیمروی خودشان را دارند. مشکل آن است که ما دهه‌هاست که گمان می‌کنیم اگر به چیزی نرسیده‌ایم، ایراد از اراده و خواستن بوده و تنها کافی بوده که فعل خواستن را صرف کنیم، ولی هیچ‌ وقت نمی‌گوییم که اگر دیگری هم فعل خواستن را صرف کند، آیا برای آن هم چاره‌ای اندیشیده‌ایم یا نه؟ 

این همان است که من نامش را می‌گذارم «آرزومداری»، اینکه به واقعیت بیرونی از پنجره آرزوهای‌مان نگاه کنیم؛ درحالی‌که جهان بیرون واقعیتی دارد که الزاما با آرزوهای ما هماهنگ نیست و حتی در مخالفت با آرزوی ماست. حالا باز این آرزومداری را می‌توان یک‌ جور و تا جاهایی فهم کرد، اما اگر هر بار سرمان به سنگ بخورد و باز هم از همان پنجره آرزوها به جهان نگاه کنیم، چه؟ اینجا به گمان من یک مشکل بنیانی در فهم ما از جهان وجود دارد. مثلا جایی دیدم که یکی از سیاسیون باسابقه گفته «اگر رابطه ایران با آمریکا به‌ صورت مستقیم ایجاد شود، چه‌بسا بشود نتانیاهو را هم دور زد»، یا دیگری از طرحی به نام مودت اسم برده. خوب، این خوب است که بالاخره ما به سطحی از تجربه رسیده‌ایم که می‌شود از مودت و مذاکره به این صراحت سخن گفت ولی آیا حواسمان هست که ما حتی از پیش از پیروزی انقلاب، با آمریکا مذاکره می‌کردیم و همیشه هم در حال مذاکره بوده‌ایم، ولی دلیل اینکه نیمروی‌مان را نتوانستیم بپزیم، جای دیگری است و اگر مشکل‌مان را قبل از پختن نیمرو در آن جای دیگر حل نکنیم، باز هم تخم‌مرغ‌مان را به‌ جای ماهی‌تابه بر روی زمین خواهیم شکست. آرزوداشتن خیلی خوب است، ولی شاید این دیگر آخرین تخم‌مرغ‌مان باشد و بعد از آن دیگر نیمرویی نتوان پخت.