|

سوار کدام قطار شده‌ایم؟

من مسافرت با قطار را خیلی دوست دارم و قدیمی‌ترین خاطره‌ای هم که دارم، مربوط به همین مسافرت با قطار است. گمان می‌کنم سه‌ساله بودم که برای اولین بار سوار قطار شدم. با پدر‌بزرگ و مادربزرگم به روستای‌شان می‌رفتیم، روستایی قبل از شهرستان اراک.

من مسافرت با قطار را خیلی دوست دارم و قدیمی‌ترین خاطره‌ای هم که دارم، مربوط به همین مسافرت با قطار است. گمان می‌کنم سه‌ساله بودم که برای اولین بار سوار قطار شدم. با پدر‌بزرگ و مادربزرگم به روستای‌شان می‌رفتیم، روستایی قبل از شهرستان اراک. خوب آن لحظه خداحافظی از توی کوپه قطار را یادم هست. مادرم که برادر کوچک‌ترم را به بغل گرفته بود و روی سکوی ایستگاه برای‌مان دست تکان می‌داد.

صندلی‌های قطار چوبی بود. دو نیمکت چوبی روبه‌روی هم که جمعا هشت نفر روی آن می‌نشستند، ولی معمولا تعدا مسافران هر کوپه بیشتر از این بود، چون برای کودکان خردسال بلیت نمی‌گرفتند و معمولا هم خانواده‌ها، عیال‌وار و بچه‌دار. برای همین گاهی مسافران چنین قطارهایی که به آنها قطار درجه سه می‌گفتند، بیش از دو برابر ظرفیت هر کوپه می‌شد و جیغ و فریاد از ابتدا تا انتهای سفر و حتما برای من هم بلیت نگرفته بودند، چون یادم هست که یا روی پای مادر‌بزرگم نشسته بودم یا در بغل پدر‌بزرگم بودم. خلاصه، داستانی بود و خوش می‌گذشت. نمی‌دانم هنوز از این قطارها هست یا نه، ولی به یاد دارم که در ایام جنگ از این قطارها بود و همین‌طور یکی، دو دهه پیش برای ترددهای محلی، یکی، دو بار آنها را دیده بودم. برگشتن از این سفر را هم خاطرم هست، در ایستگاهی دور‌افتاده در یکی از روستاها. در یک غروب آخرین روزهای تابستان؛ با رنگ نارنجی نور خورشید روی دیوار آجری قدیمی ایستگاه و قاصدک‌هایی فراوان که با باد این‌طرف و آن‌طرف می‌شدند و من به دنبال‌شان می‌دویدم. از آن ایستگاه دور‌افتاده گفتم و یاد یک «تله‌تئاتر» زیبا با کارگردانی «داریوش مؤدبیان» عزیز افتادم با بازی‌های درخشان و به‌یاد‌ماندنی استاد علی نصیریان، داریوش مؤدبیان و مهرداد ضیایی با نام «سوزنبانان».

داستان در یک ایستگاه دور‌افتاده و متروک می‌گذشت و دو سوزنبان پیر که یکی از آنها دچار توهم بود و با اینکه همه این ایستگاه را فراموش کرده بودند و سال‌ها بود که دیگر قطاری از آن نمی‌گذشت، هنوز این دو در فهرست کارکنان راه‌آهن بودند و ایستگاه هم همچنان در فهرست ایستگاه‌های قطار قرار داشت و باقی ماجرا که پیشنهاد می‌کنم حتما این تله‌تئاتر را گیر بیاورید و ببینید. البته شاید گمان کنید که داستان این تئاتر ناشی از خیال‌پردازی‌های نویسنده است، ولی حقیقت این است که خیلی وقت‌ها ممکن است در وجوه مختلفی چنین ماجرایی شکل بگیرد.

من در ابتدا اشاره کردم که سفر با قطار را دوست دارم، دلیلش این است که وقتی سوار بر قطار هستیم، برخلاف مسافرت با وسایل نقلیه دیگر، آزادی عمل بیشتری داریم و در طول سفر می‌توانیم در راهروی واگن‌ها حرکت کنیم و جابه‌جا شویم و مثلا قطار در حال حرکت به سمت شمال است ولی ما در راهروها به سمت جنوب قدم می‌زنیم و نکته همین‌جاست که ما اگر تمام مسیر سفر را هم در قطار به سمت جنوب برویم، باز هم عملا قطار ما را به سمت شمال می‌برد و تنها راهی که می‌توانیم به جنوب برسیم، این است که قطارمان را عوض کنیم و سوار قطاری شویم که به جنوب می‌رود، ولی آنجا هم اگر ناگهان تصمیم بگیریم که جهت‌مان را تغییر دهیم، باز به همان جایی می‌رویم که قطار دومی می‌رود. به گمان من جهان هم مثل سفر با قطار است. ما در جهان زندگی می‌کنیم ولی هر‌چه هم که بخواهیم خلاف کلیت آنچه در جهان می‌گذرد عمل کنیم، باز هم در همین جهان قرار داریم. جهان یک کلیتی دارد، با چندین قطار و یک نظمی (حالا بعضی بگویند بی‌نظمی) حاکم بر آن.

مثل نظم بین قطارهایی که در ترددند و اگر آن نظم را رعایت نکنند، قطارها با هم تصادف می‌کنند. ممکن است ما مسیر یک قطار را نپسندیم و در درون آن برخلاف جهت برویم، ولی قطار، ما را به همان سویی که می‌خواهد، می‌برد. می‌توانیم از یک قطار پیاده شویم و به قطار دیگری سوار شویم، ولی باز سوار یک قطاریم و او ما را به سمت مقصد خود می‌برد. یا حتی ممکن است بگوییم نخیر، ما می‌خواهیم قطار خودمان را داشته باشیم و هر جا خودمان می‌خواهیم و با سرعتی که خودمان دوست داریم، برانیم. آن وقت است که دردسر شروع می‌شود. برنامه قطارها به هم می‌خورد و طبیعتا اجازه حرکت به قطار ما داده نمی‌شود و مانع حرکت قطارمان می‌شوند و ایستگاه‌مان متروک می‌شود و از کل برنامه حرکت قطارها خارج می‌شویم.

ممکن است این را نپذیریم و بگوییم ما قطار خودمان را داریم، ولی نتیجه‌اش این است که از سیستم ریلی جهانی حذف می‌شویم. همه قطارها به درست یا به غلط به سوی مقصدی می‌روند و ما می‌مانیم و ایستگاه متروک خودمان. همه خطوط ریلی از دور‌‌و‌‌برمان می‌گذرد و کسی از ایستگاه ما رد نمی‌شود و نه قطاری به ایستگاه‌مان می‌آید و نه قطاری از ایستگاه‌مان خواهد گذشت و نه مسافری در آن سوار و پیاده می‌شود. 

اینکه می‌گویم، یک تصویر خیالی نیست. همین الان به مسیرهای حرکت در جهان نگاه کنیم؛ ما کجای این مسیرهای حرکتی واقعی هستیم؟

خطوط مواصلاتی جهان از ایستگاهی که نامش ایران است چگونه می‌گذرند یا مثلا اینکه همین الان آنچه در سوریه و لبنان گذشت، بر کدام قطار سوار بود و به کدام مقصد رسید؟ به قطارها نگاه کنیم و ببینیم به کدام قطار سوار شده‌ایم و مراقب باشیم که سوار قطار اشتباهی نشویم و گمان نکنیم اگر در راهروی قطار رو به جنوب می‌رویم، به جنوب هم خواهیم رسید. قطارها به طرف مقصد خودشان می‌روند و ما را هم با خود به همان مقصد می‌برند.