|

غفلت از مناطق محروم

فردی را در نظر بگیرید که در مکانی دورافتاده و با حداقل امکانات، روزگار خود را سپری می‌کند. او از دسترسی به امکانات اولیه مانند آب بهداشتی، آموزش، جاده، برق و... محروم است یا دسترسی اندکی به این امکانات دارد. با این حال این شخص به دلیل تطابق خود با این شرایط چندان احساس نارضایتی نمی‌کند. علت رضایتمندی نسبی در این گروه از افراد را می‌توان در دو عامل جست‌وجو کرد: 1-سازش با محیط پیرامونی خود 2- ناآگاهی یا عدم آگاهی کافی نسبت به دنیای بیرون.

فردی را در نظر بگیرید که در مکانی دورافتاده و با حداقل امکانات، روزگار خود را سپری می‌کند. او از دسترسی به امکانات اولیه مانند آب بهداشتی، آموزش، جاده، برق و... محروم است یا دسترسی اندکی به این امکانات دارد. با این حال این شخص به دلیل تطابق خود با این شرایط چندان احساس نارضایتی نمی‌کند. علت رضایتمندی نسبی در این گروه از افراد را می‌توان در دو عامل جست‌وجو کرد: 1-سازش با محیط پیرامونی خود 2- ناآگاهی یا عدم آگاهی کافی نسبت به دنیای بیرون.

آمارتیاسن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «کیفیت زندگی» اشاره می‌کند که  این گونه افراد شاید به لحاظ ذهنی خشنود به نظر برسند ولی به صورت عینی از سطح پایینی از رفاه برخوردارند. جان رالز، نویسنده کتاب «نظریه‌ای در باب عدالت» معتقد است اعضای یک جامعه باید از آزادی‌های اساسی و برابری فرصت، برخوردار باشند. وقتی ابزارها و امکانات در اختیار افراد خاصی از جامعه قرار بگیرند و سایر افراد جامعه از استفاده از آن امکانات بی‌نصیب بمانند، در این شرایط نظریه برابری فرصت رفاه «جان رالز» نقض می‌شود. هر میزان شرایط استفاده از فرصت‌های ابتدایی رفاهی (مانند آموزش، بهداشت، جاده، برق و...) برای همگان به صورت برابر وجود داشته باشد، آنگاه می‌توان انتظار داشت که سطح زندگی و میزان رفاه همه افراد جامعه ارتقا یابد.

در اعصار گذشته، حاکمان و پادشاهان اغلب اسباب و تجهیزاتی که مقدمه کسب رفاه بیشتر را سبب می‌شده، به انحصار خود و نزدیکان و وابستگان خود در می‌‌آوردند. به عنوان نمونه آموزش و بهداشت همگانی فاقد اهمیت و اولویت برای حاکمان محسوب می‌شد. عجم اوغلو، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «نابرابری ملت‌ها» اشاره می‌کند که در نظام فئودالی بریتانیا رعیت فاقد هر گونه آزادی و اختیار عمل بود و اربابان هیچ‌گاه خواهان ایجاد بستری مناسب برای دستیابی رعیت به فرصت رفاه بیشتر نبودند. صاحبان قدرت عامدانه و آگاهانه از برقراری فرصت رفاه امتناع می‌ورزیدند، زیرا استمرار و بقای نظام فئودالی را در حفظ رعیت ضعیف و ناتوان جست‌وجو می‌کردند. تجمیع و تمرکز قدرت و ثروت رکن اصلی پیدایش شکاف درآمدی و طبقاتی در بریتانیا بود. با ظهور انقلاب صنعتی در سال 1688 و جایگزینی نظام کارخانه‌ای به جای نظام کشاورزی در ابتدا، شکاف طبقاتی رو به تزاید گذاشت. در نظام کارخانه‌ای و با رشد روزافزون تکنولوژی، میزان تولید، فروش و سود صاحبان سرمایه به گونه‌ای اعجاب‌‌برانگیز افزایش یافت. ابداعات و فناوری‌های نوین تنها منافع صاحبان سرمایه را ارتقا می‌داد و کارگران از دستیابی به رفاه بیشتر بی‌بهره بودند. توماس پیکتی در کتاب برجسته خود به نام «سرمایه در قرن 21» چنین بازگو می‌کند که در اواخر قرن 19، یک دهک بالایی جامعه بریتانیا 90 درصد و یک صدک بالایی جامعه 50 درصد ثروت را در اختیار داشتند.

استمرار این شرایط، بروز گسترده اعتصابات کارگری را به همراه داشت. ابتدا پلیس اعتصابات کارگری را سرکوب و معترضان را بازداشت و روانه زندان می‌کرد. اما با پیگیری اعتصابات در نهایت صاحبان سرمایه پذیرفتند نه‌تنها دستمزد کارگران را افزایش دهند بلکه فرصت‌های برابر و بیشتری نیز برای نیروی کار فراهم آورند تا کارگران نیز بتوانند به مدارج بالاتر شغلی دست یابند. با ایجاد اتحادیه‌های کارگری، شاغلان توانستند تا حدی شرایط را به نفع خود بهبود دهند. در این زمان امکان دسترسی به بهداشت و درمان و آموزش برای نیروی کار تا حدی امکان‌پذیر شد. با ارتقای بهداشت همگانی و دسترسی به آب بهداشتی، شیوع بیماری‌هایی مانند سل و وبا کاهش یافت. همچنین در سال 1910، 10 درصد از افراد بالای 18 سال تحصیلات دبیرستانی داشتند و این آمار در سال 1940به 50 درصد افراد ارتقا یافت. با خلق فرصت‌های برابر، کیفیت زندگی و رفاه، رشد چشمگیری یافت. ادامه این رخداد در بریتانیا، فرانسه، آلمان، آمریکا و دیگر کشورهای صنعتی باعث شد از دهه 1980 به عنوان دهه‌ای طلایی و باشکوه نام برده شود. در کتاب «تاریخ مختصر برابری» به قلم توماس پیکتی می‌خوانیم، سهم یک درصد ثروتمندان در دنیای غرب از 55 درصد در سال 1910 به 20 درصد در سال 1980 و سهم یک دهک ثروتمندان در همین زمان از 85 درصد به 50 درصد کاهش یافته است. برانکومیلانوویچ در کتاب پرآوازه خود به نام «سرمایه‌داری و دیگر هیچ» چنین می‌نویسد؛ بعد از پایان جنگ جهانی دوم تا 1980 به طور پیوسته شاهد افزایش درآمد و رشد اقتصادی و همچنین کاهش شکاف طبقاتی در دنیا بوده‌ایم. او نقش دولت‌ها را به عنوان رکن اصلی این رخداد قلمداد می‌کند. میلانوویچ توضیح می‌دهد که سیاست دولت‌ها به سمت ایجاد فرصت برابر برای همگان تغییر جهت داد. اخذ مالیات‌های بالا از طبقه مرفه جامعه، ارائه خدمات بهداشتی و درمانی فراگیر و از همه مهم‌تر ایجاد آموزش همگانی با کیفیت مناسب برای همه اقشار، شرایط را به نحوی مهیا کرد تا با توزیع یکسان و منصفانه امکانات برای تمام کشور، فرصت استفاده از امکانات برای همگان مهیا شود تا هر فردی بتواند با تلاش و کوشش خود و بروز توانمندی‌ها و استعدادهایش، خود را از شرایط فلاکت‌باری که در آن گرفتار شده نجات دهد و حتی با طی‌کردن پله‌های ترقی قادر باشد به سطوح بالای اجتماعی و درآمدی دست یابد.

حال با یک بررسی مختصر در اقتصاد ایران چنین در‌می‌یابیم که متأسفانه امکان فرصت دریافت رفاه در ایران اغلب معطوف به اقشار و مناطق خاصی از جامعه بوده و امکانات اولیه حیاتی و اساسی به طور شایسته در تمامی کشور توزیع نشده است. طبق آمار موجود حدود 25 درصد تولید ناخالص داخلی کشور به دو استان تهران و البرز اختصاص دارد، 30 درصد صنایع در این منطقه مستقر شده و نزدیک به 23 درصد تخت‌های بیمارستان‌ها فقط در شهر تهران احداث شده است. از این رو عدم توزیع شایسته امکانات در سراسر کشور و ایحاد دوگانگی اقتصادی -اجتماعی نه‌تنها آفت جدی برای توسعه اقتصادی کشور به شمار می‌آید بلکه می‌تواند موجبات نارضایتی اجتماعی را نیز به همراه داشته باشد.

سخن آخر اینکه همان‌طور که اشاره شد، طبق اعتقاد اقتصاددان مطرح، ایجاد فرصت برابر رفاه یکی از شروط اساسی کاهش شکاف طبقاتی و توسعه اقتصادی پایدار است. شاید در ایران دولتمردان طی سالیان گذشته در تلاش بوده‌اند تا توزیع همسان امکانات را در سطح کشور به اجرا درآورند، ولی آمار و ارقام مؤید تمرکز فرصت‌ها و امکانات در مناطق محدودی از کشور است. عدم رسیدگی و بی‌توجهی به مناطق محروم و کم‌بضاعت می‌تواند مانعی جدی برای توسعه اقتصادی کشور قلمداد شود. احداث زیرساخت‌ها و استقرار امکانات اولیه (مانند نیروگاه، جاده، تأمین بهداشت و آموزش همگانی باکیفیت) در همه نقاط کشور باعث ایجاد فرصت‌های رفاه و خلق زندگی باکیفیت در اقصی‌نقاط کشور می‌شود.

پراکندگی مناسب امکانات و خلق فرصت‌های برابر، الگو و مسیری آشناست که تمام کشورهای توسعه‌یافته آن را پیموده‌اند. به گفته بیسمارک، صدراعظم فقید آلمان، وظیفه دولت‌ها این است که جای پای کشورهای موفق را پیدا کنند و بکوشند پای خود را درست جای پای آنها قرار دهند و از آنها تقلید کنند.