|

چرا پروژه «ایران ضعیف» واقعی نیست؟

تحولات پرشتاب و گاه دور از انتظار در خاورمیانه چنان از مسیر طبیعی خود خارج شده که به پیدایش و گسترش طیفی از تحلیل‌های سیاسی در مجامع رسانه‌ای و حتی اظهارنظرهای مقامات دولتی منجر شده که محور تمام این طیف تحلیل‌ها و خط خبری، تضعیف ایران و به تحلیل رفتن قدرت منطقه‌ای آن است.

محمد محمودی کیا

 

تحولات پرشتاب و گاه دور از انتظار در خاورمیانه چنان از مسیر طبیعی خود خارج شده که به پیدایش و گسترش طیفی از تحلیل‌های سیاسی در مجامع رسانه‌ای و حتی اظهارنظرهای مقامات دولتی منجر شده که محور تمام این طیف تحلیل‌ها و خط خبری، تضعیف ایران و به تحلیل رفتن قدرت منطقه‌ای آن است. به طور مشخص جرقه شکل‌گیری این تحلیل‌ها به تحولات ماه‌های پایانی در عرصه میدانی بحران در غزه بازمی‌گردد؛ دقیقا از وقوع ترور گسترده فرماندهان میانی حزب‌الله از طریق دستکاری در پیجرها، ترور جمعی از فرماندهان ارشد مقاومت اسلامی لبنان و دست آخر ترور سید شهدای مقاومت، سیدحسن نصرالله و رئیس شورای اجرائی حزب‌الله، سیدهاشم صفی‌الدین، این جریان تحلیلی آغاز و با فروپاشی سریع و غیرمنتظره دولت دمشق به اوج خود رسید و این رخدادها از منظر این طیف از تحلیل‌ها دقیقا به معنای قطع شاهرگ حیاتی و مسیرهای جبهه پشتیبانی ایران از بازوهای نیابتی خود در منطقه بود. اما این سؤال در افکار عمومی و نیز محافل تحلیلی و خبری جهانی هنوز مطرح است که آیا ایران در پس این تحولات تضعیف و از قابلیت‌های گذشته خود منتزع شده است؟

طبعا هرگونه پاسخ به این سؤال می‌تواند بر سویه پنداشت‌ها و نیز سیاست‌های اعلانی و اعمالی دیگر بازیگران منطقه‌ای و حتی قدرت‌های فرامنطقه‌ای مؤثر باشد.

در بین تحلیلگران سیاسی غربی، فرید زکریا، خبرنگار و تحلیلگر سرشناس سی‌ان‌ان اخیرا مدعی شد جمهوری اسلامی ایران به طرز بی‌سابقه‌ای ضعیف شده و برای بقای خود شدیدا نیازمند سرمایه و تکنولوژی خارجی است و حاضر است به شرط برچیده‌شدن تحریم‌ها و ادغام در جامعه جهانی بر سر برنامه اتمی خود با دولت ترامپ معامله کند. این کارشناس بنام مسائل خاورمیانه، در گفت‌وگو با هفته‌نامه فرانسوی «اکسپرس» اظهار کرده راهبرد حکومت ایران در دو دهه گذشته بر پشتیبانی نیروهای نیابتی‌اش (حزب‌الله، حماس، حوثی‌ها و بشار اسد) برای مقابله با آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن (اسرائیل، عربستان و امارات) مبتنی بوده و این پشتیبانی راهبردی امروز کاملا از بین رفته، به طوری که جمهوری اسلامی ایران از زمان حمله صدام حسین به ایران در سال ۱۹۸۰ به اندازه امروز ضعیف نبوده است.

این تنها یک مثال از میان تحلیل‌های پرحجم روزهای اخیر با دلالت بر تضعیف ایران و ضعف در قدرت منطقه‌ای آن است. اما واقعیت امر چیست؟ آیا ایران اساسا از نیروهای نیابتی برخوردار است که تضعیف آنها به تضعیف ایران بینجامد؟ آیا ابتکار عمل از ایران گرفته شده است؟ آیا ایران در موضع ضعف و انفعال قرار دارد و همچون گذشته نمی‌تواند برنامه‌ها، منویات و مطلوبات خود را در عرصه منطقه‌ای دنبال کند؟

طبعا پاسخ مبسوط و تحلیلی به تمام این سؤالات در فرصت محدود یک یادداشت مطبوعاتی امکان‌پذیر نیست با این حال تلاش می‌شود تا رئوس اصلی بحث طرح شود تا در فرصت‌های دیگر جوانب مختلف پدیده مورد بررسی قرار گیرد.

نخست آنکه ابزارهای اعمال و تعقیب سیاست خارجی ایران اساسا فاقد عنصری به نام نیروی نیابتی است. آنچه جریان مقاومت خوانده می‌شود، یک واقعیت عینی، اصیل و بیرونی است که هر یک بر اساس مطلوبیت‌ها، آرمان و نیز مبتنی بر پایگاه اجتماعی و ریشه‌های تاریخی خود عمل می‌کنند و تنها نقطه اتصال ایران با ایشان، وجوه مشترکی همچون آزادی‌خواهی، استقلال‌طلبی و ضدیت با جریان فزون‌خواه صهیونیسم بین‌الملل و امپریالیسم جهانی است. درواقع ایران براساس منافع مشترک و نیز مسئولیت دینی و اخلاقی از این جریان‌ها حمایت کرده و هیچ‌گاه به دنبال استحاله آنها در خود نبوده چنانچه به طور کاملا مشهود طی چهار دهه اخیر بارها شکاف‌ها و اختلاف‌نظرها بین ایران و برخی از اجزای محور مقاومت را شاهد بوده‌ایم که در برخی برهه‌های تاریخی به کاهش سطح روابط ایران با ایشان منتهی شده است. بنابراین آنچه محور مقاومت خوانده می‌شود، دلالت بر یک واقعیت بیرونی دارد که با ایران یا بدون حمایت ایران مسیر خود را از درون پویایی‌های نظم منطقه‌ دنبال می‌کند و در این مسیر نه‌تنها ایران که بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی نیز از ایشان حمایت رسمی و علنی می‌کنند.

دوم؛ جریان مقاومت علی‌رغم جنگ چندوجهی طولانی‌مدت اخیر که با پشتیبانی تمام‌عیار غرب از اسرائیل نیز همراه بود، با وجود تمام خسارت‌های بالای انسانی و مادی، توانست از پس ۱۵ ماه جنگ ویرانگر خروجی فاتحانه داشته باشد و بنا به اذعان فرماندهان نظامی عالی‌رتبه و مقامات سیاسی اسرائیلی، این رژیم را در دستیابی به اهداف اعلانی در جنگ ناکام گذاشته و همچنان زنده و تعیین‌کننده کنشگری فعال و تعیین‌کننده باشد.

البته حجم بالای خسارت‌ها و مواجهه وحشیانه رژیم صهیونیستی طی جنگ اخیر به طور طبیعی بخش قابل‌توجهی از منابع مقاومت را تحلیل برده و مسئله بازسازی مناطق بحران را از توان نیروهای مقاومت خارج کرده، ولی از آنجا که مقاومت نه یک پروژه بیرونی بلکه یک واقعیت تاریخی و جامعه‌پذیر است، عنصری غیرقابل حذف از جغرافیای منطقه است. با این همه، شواهد محیطی و به طور مشخص آنچه بعد از معرکه اولی‌البأس در جبهه شمالی توسط مقاومت اسلامی لبنان و نیز خط ممتد حمایتی انصارالله یمن شاهد بودیم، همگی حکایت از استعداد بالای مقاومت برای هر گونه مواجهه جدید دارد؛ امری که بنا به اذعان خبرگان نظامی صهیونیست درباره مقاومت اسلامی فلسطینی نیز تا حدودی صادق است، چنانچه حماس توانسته شبکه رهبری و اقدام خود را به طور قابل‌توجهی بازسازی کند و از چهره یک بازنده فاصله بگیرد.

سوم؛ از مجموع تحولات اخیر این‌گونه به نظر می‌رسد که به تعبیر باری بوزان، زیرسیستم امنیتی خاورمیانه به سرعت در حال تغییر مناسبات میان مؤلفه‌های نظم‌ساز خود بوده و نظم جدیدی در این منطقه در حال شکل‌گیری است که هنوز صورتی دقیق نیافته و قضاوت درخصوص ماهیت این نظم هنوز زود است. این روند تحت تأثیر مؤلفه‌های بیرونی و برون‌دادهای سطح نظام بیش از پیش ماهیت سیال خود را نمایان می‌کند، چنانچه پیروزی دونالد ترامپ تکانه مؤثری در این زمینه به شمار می‌رود. ترامپ با سیاست‌های ملی‌گرایی آمریکایی، پیکان سیاست‌های آمریکا را به داخل تغییر وضعیت داده و به دنبال کاهش هزینه‌های بیرونی آمریکا و افزایش توجهات جهانی به آمریکا به‌عنوان یک بازار بزرگ تولیدی و جریان تأمین‌کننده مواد اولیه همچون نفت است. با تمام جهات می‌توان چنین پنداشت که امروز پیشروترین منطقه در تعیین ماهیت نظم جهانی، منطقه خاورمیانه است و فرجام رقابت‌های سطح نظام بین‌المللی درون منازعات جاری، به نحوی به دیگر مناطق سیاست جهانی تسری خواهد یافت؛ بنابراین از این منظر طبیعی است که دایره تنش و منازعه در این منطقه به فراتر از جغرافیای آن گسترش یافته و همین امر بر پیچیدگی روندها به طور قابل ملاحظه‌ای بیفزاید.

چهارم؛ منابع قدرت ایران اساسا ماهیتی درون‌زا دارد و آنچه میدان تأثیر ایران را تعیین می‌کند، مستقیم به ابتکار عمل‌های ایرانی و استعداد بالقوه آن ارجاع دارد. طبیعی است در چنین هنگامه‌ای سیاست فشار حداکثری علیه ایران یک برنامه جدی برای مواجهه با ایران باشد. چنانچه دونالد ترامپ نیز اخیرا برخلاف این جریان تحلیلی، اظهار کرد ایران همچنان نقشی تعیین‌کننده داشته و قدرتی قابل‌توجه است و اینکه او هرگز تصویر یک قدرت تضعیف‌شده از ایران را در ذهن ندارد که در مقابل تأکید می‌کند ایران یک بازیگر قدرتمند با توانایی‌های تعیین‌کننده است. بنابراین اولویت اصلی دولت او، محدودسازی ایران از طریق بازگشت به سیاست فشار حداکثری و همراه‌سازی اروپا با آن از طریق فشار بر اروپا به منظور استفاده از مکانیسم ماشه و بازگشت تمام تحریم‌های لغوشده برجامی است.

در مجموع نگارنده بر این باور است که پروژه «ایران ضعیف» تنها یک سیاست رسانه‌ای است تا با بهره‌گیری از قدرت برساختی رسانه‌، عنصر شناخت و نظام ادراکی ایرانیان و نیز حامیان گفتمانی آن را تحت تأثیر قرار دهد تا زمینه‌ را برای پراثرشدن هرچه بیشتر خط تحریمی در داخل و بیرون فراهم کند.

با این همه باید توجه داشت که چنانچه پیش‌تر و در دیگر تحلیل‌ها بدان تأکید داشته‌ام، قدرت جمهوری اسلامی ایران اصالتا ماهیتی درون‌زا داشته که اصلی‌ترین پایه در این میان، قدرت اجتماعی و استظهار نظام سیاسی به پایگاه مردمی آن است که می‌بایست از آن به طور جد حراست شود. طبعا اصلی‌ترین تهدید نسبت به قدرت ایران، تضعیف همین پایه مردمی نظام سیاسی است.

نگارنده بر این باور است که عرصه منازعه در جهان پیش‌رو، جنگی از جنس جنگ اراده‌هاست. دقیقا همان تزی که الکساندر دومارونش در جنگ جهانی چهارم، دهه‌ها قبل مطرح کرده که جنگ جهانی بعدی جنگ روایت‌هاست؛ جنگ عقیده‌هاست؛ عرصه مواجهه حقیقت و واقعیت.

سخن آخر اینکه ایران قوی تنها از معبر جامعه‌ای قوی و مستحکم، فرهنگی بالنده و روادار، اقتصادی شکوفا و پیشرو و امنیتی پایدار و قابل اتکا می‌گذرد.

باید باور داشته باشیم که ایرانیان هیچ دوستی پایدارتر و قابل‌اتکاتر از خود ندارند و در نقطه مقابل، هیچ دشمنی نیز پرحیلت‌تر و مخرب‌تر از چنددستگی و شقاق اجتماعی از داخل نخواهند داشت.

* استادیار گروه اندیشه سیاسی در اسلام

 پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی