بهوش باشیم «نوروزمان» در میان گرفتاریها گم نشود
نوروز، ریسمان توانمند و ستون ستبر پیوند تمام اقوام ایرانی است با هر اندیشه و آیین. یادمان نرود که نوروز، زبان، فرهنگ، اخلاق و ایراندوستیمان را نگاهبان است.
رضا قویفکر - روزنامهنگار
نوروز، ریسمان توانمند و ستون ستبر پیوند تمام اقوام ایرانی است با هر اندیشه و آیین.
یادمان نرود که نوروز، زبان، فرهنگ، اخلاق و ایراندوستیمان را نگاهبان است.
آدمها در این روزگار کجمدار، سرگردانند.
وقتی که فصلها جایگاهشان را گم کردهاند. هیچ نشانهای از آمدن نوروز نیست. اما، چه بخواهیم و چه نخواهیم نوروز از راه میرسد. صدای پای عمو نوروز، هر روز که به پایان زمستان نزدیک میشویم، بلندتر به گوش میرسد. مردمان صبور برای دیدن قامت بلند نوروز و سبزی چشمنواز بهار، چشم به راه هستند. در این وانفسا، گرانی، قوز بالای قوز شده است، کمر مردم را شکسته است، دخلشان با خرجشان کیلومترها فاصله دارد. گرفتاریهای مردم آنقدر زیاد شده است که کمتر خانوادهای، توانایی جورکردن سور و سات نوروز را دارد. با آنکه از کودکی شنیدهام وقتی بد بگذرد دیر میگذرد اما شگفت آنکه این روزها خوش نمیگذرد اما خیلی زود میگذرد. سنجش مردم از دستهایشان رها شده و جای همهچیز با هم دیگرگون شده است. نوروز هم دیگر مزه نوروزهای کودکیمان را ندارد.
دخترک همسایه که نخستین نوروزش را در آن سالهای کودکی در قصردشت به چشم میدید، پیراهن صورتی و کفش قرمزرنگ ورنیاش را پوشیده و لای در خانهشان چشمانتظار آمدن عمو نوروز، عروسکش را سخت در آغوش میفشرد. من اما کت سرمهای هفتسالگیام را با دکمههای فلزی زرد و شلوار طوسی -خرید نوروزی آقا جان از جنرالمد- را پوشیدهام و لای در خانه چشمانتظار نوروز، دخترک را میپایم. توی لالهزار کوچه برلن، صدای بلند آسیدجلال یک کلام گوش فلک را کر کرده است. ماهیفروش چهارراه استامبول با لهجه شیرین آذری فریاد میزند «تَزَه ماهی»... ماهی تازه. آنسوتر خریداران به پیرمرد ماهیفروش امان نمیدهند، ماهیهای سفید چاق و چله را پشت سر هم توی پاکتهای کرمرنگ دراز بگذارد. توی دستهای آقاجان بستههای آجیل و آبنباتهای رنگی، دلبری میکنند. کارمندان، حقوق اسفند و پاداش نوروزیشان را خیلی زودتر از ماههای پیش گرفتهاند و هر خانواده به فراخور حالش و جیب پرپولش در حال خرید نوروزی است. بوی خوش و دلانگیز نوروز، سر هر کوی و برزنی، بینیها را مینوازد.
حالا اما در این روزهای سخت و جانفرسا، خیابانهای هیچ محلهای نشانی از نوروز ندارد. مغازهدارها که به فروش نوروزی دل خوش کرده بودند، غمگین و سرافکنده روی چهارپایه چوبی دیرینه یادگار پدری، چمباتمه زدهاند. هیچ مشتری باانگیزهای، توی هیچ خیابانی، خرید نوروزی نمیکند.
تک و توک، رهگذرانی هستند که دنبال یک لقمه نان هستند. بچههای هیچ کارگر و کارمندی لباسهای نویش را نمیپوشد و لای در هیچ خانهای ذوق نمیکند. تاسیان شده است. حیف. حالا اما با همه گرفتاریها، با همه ناخرسندیهای مردمانی سرفراز اما نادار و شکیبای سرزمینم ایران، نوروز کار خودش را میکند. ما تنها باید نگاهبان خوب و باغیرتی باشیم. بهوش، تا نوروزمان در میان گرفتاریها و کژاندیشیها، گم نشود. دل خوش کنیم به آمدن بهار. روزگار، بیهیچ گفتوگو، کار خویش میکند. همین تهران خودمان، شهر بازمانده از روزگاران دور، اما همچنان صبور، فرسوده زیر چرخهای دودساز، تنها در همین روزهای نوی شادیساز، جای زندگیکردن میشود، نوروز که میآید تهران دلی از عزا درمیآورد. آسمانش آبی آبی میشود، پدیده شگفتانگیزی است این نوروز که باید با چنگ و دندان نگاهبانش باشیم. نوروز، ریسمان توانمند و ستون ستبر پیوندِ تمام اقوام ایرانی است. رمز این ماندگاری، همبستگی ارزشمند پارسیزبانان در تمام جهان است. در تمام طول تاریخ، نوروز همه جداییها و پراکندگیها را پاک کرده است و با خود مهر و آشتی، یکرنگی و یگانگی به ارمغان آورده است. نوروزتان خجسته باد.