|

بودونبود، مساله این است!

یادداشتی بر نمایشِ مرثیه‌ای برای صفحه حوادث

نویسنده و کارگردان: عارف محمودی

یادداشتِ زیر، نوعی معنا پردازیست. پردازش معناها شاید اساسی‌ترین کارِ نقد نو باشد. چنان‌که همواره به یادم می‌آید رضا براهنی چه نکته شگفتی را به ما آموخت. او اعتقاد داشت شعر نو، من می‌خوانم هنرِ نو، همواره نیاز به صحبت درباره خودش دارد. نیاز دارد خودش را، دغدغه و پس و پشتِ خودش را شرح دهد. انگار مخاطب، بی کلیدی که تئوری و بحث در اختیارش بگذارد همیشه پشتِ دری بلند و مستحکم خواهد ماند. ازین رو مدت‌هاست فکر می‌کنم، شاید معنا پردازی اساسی‌ترین کارِ نقدِ نو باشد. حلقه‌ای افتاده از زنجیرِ هنر، معنا، مخاطب. با این رویکرد، سطوری فشرده خواهید خواند، از ناخودآگاهِ متن ((مرثیه‌ای برای صفحه حوادث)) نوشته عارف محمودی، که خود آن را به صحنه برده و در کارِ آن، تلاش کرده.

یادداشتی بر نمایشِ مرثیه‌ای برای صفحه حوادث

میلاد باقری: یادداشتِ زیر، نوعی معنا پردازیست. پردازش معناها شاید اساسی‌ترین کارِ نقد نو باشد. چنان‌که همواره به یادم می‌آید رضا براهنی چه نکته شگفتی را به ما آموخت. او اعتقاد داشت شعر نو، من می‌خوانم هنرِ نو، همواره نیاز به صحبت درباره خودش دارد. نیاز دارد خودش را، دغدغه و پس و پشتِ خودش را شرح دهد. انگار مخاطب، بی کلیدی که تئوری و بحث در اختیارش بگذارد همیشه پشتِ دری بلند و مستحکم خواهد ماند. ازین رو مدت‌هاست فکر می‌کنم، شاید معنا پردازی اساسی‌ترین کارِ نقدِ نو باشد. حلقه‌ای افتاده از زنجیرِ هنر، معنا، مخاطب. با این رویکرد، سطوری فشرده خواهید خواند، از ناخودآگاهِ متن ((مرثیه‌ای برای صفحه حوادث)) نوشته عارف محمودی، که خود آن را به صحنه برده و در کارِ آن، تلاش کرده. 

 

 رولان بارت جایی درباره نگریستن به‌عکس گفته: به عکسی می‌نگریم که بوده است. انگار عکس، شُدِ بود است. ثبت لحظه‌ای که با مرگ، گذشته و خاطره گره‌خورده، و این‌همه خود دوباره گره‌خورده‌اند با شکلی از نیستی... ازآنچه بوده و حالا جز آگاهیِ آن چیزی به‌جا نمانده است. با این نگاه، انتخاب نامِ اثر که از مرثیه‌ای برای صفحه حوادث خبر می‌دهد شوخ‌وشنگ است. حادثه رخ‌داده... حالا خبر شده، یا گزارش و آمده در صفحه حوادث جا خوش کرده. شبیه عکسی در آلبوم همه‌چیز از گذشته حکایت دارد، آنچه دیگر نیست. اما خبرش، آگاهی و حضورش همواره ست. درنتیجه، شخصیتِ کودک، به‌مثابه نماینده‌ای از این نیستی، پا به متن می‌گذارد. 

 

و ماحصل خبریست که شخصیت اصلی می‌خواند. پس، نقد نخستین برای ((مرثیه‌ای برای صفحه حوادث)) اینجاست؛ کودک باید، موجودی سیال می‌بود، میان واقعیت و خیال، بودونبود. 

 

برایِ درکِ بهتر بار دیگر ((حادثه)) را معنا می‌کنیم. دهخدا، حادثه را این‌طور معنا کرده: ((چیزی نو که نبود سابق. سخنی نو که پدید آید.)) خودِ حادث هم‌معنای نو و تازه می‌دهد. گو که وقتی از حوادث صحبت می‌کنیم، منظورمان شکلی از رخدادهاست که روزمره نیست و تازگی دارد و در اینجا، یعنی صفحه حوادث شاید باری از هیجان، جنایت و تصادف را هم به دوش بکشد. هرچه هست، رخدادیست که در فهمی نو، همراه با تفسیر و مکث خوانده می‌شود. تخیل را راه می‌اندازد و ناخودآگاه با هستیِ متافیزیکی از احساسات مواجهمان می‌کند. برخورد شخصیتِ مرد با حوادث، او را درگیر اشکال مختلف مرگ کرده. اینکه چطور خواهد مرد، تصادف، سکته، بیماری یا ؟ 

 

مرگ در ((مرثیه‌ای برای صفحه حوادث)) بیش و پیش از آنکه مرگ باشد، آن‌هم به شکلی که ما می‌شناسیم، فراموشی است. اینکه من به‌عنوان هستِ آگاه چطور نبود خواهم شد. فراموش نکنیم، فکر به نبودن، در لحظه‌ای نقض‌آمیز گرفتار است. چرا؟ چون ما آگاهانه و با هشیاری به نبودن فکر می‌کنیم. به لحظه‌ای که انگار قرار است آگاهی و هوشیاری هم از بین رفته باشد، اما هست، چون ما هم شبیه شخصیتِ نمایش، به نبودمان با بودنمان فکر می‌کنیم. استخوانِ اثر درگیری نویسنده با همین مفهوم است. حالا روایتِ داستانِ مهرداد که هرروز مقداری سم می‌نوشید رنگ و بویی از نماد می‌گیرد.

 

شبیه شخصیت اصلیِ داستان که می‌گوید: اگر کسی از من بپرسد چرا صفحه حوادث می‌خوانم، پاسخ می‌دهدم اعتیاد، اعتیاد به یک هیجان خیلی خیلی واقعی! شخصیت‌ها در تمنایِ زیست، به عنصری که مرگ و نیستی را در خود دارد نزدیک می‌شوند. آن‌قدر نزدیک که ناگهان شخصیتِ اصلی داستان، صفحه حوادث را رها می‌کند، برساختی از خاطرات خود و نویسنده‌ را برایِ مخاطب شرح می‌دهد. در این فاصله‌گذاری نویسنده سعی می‌کند، نوستالژی را، تمام حس‌ها و لحظاتِ قابلِ تمنایِ گذشته را به شکلِ فرهاد (برادر ازدست‌رفته) به مخاطب معرفی کند. بازهم مرگ... این بار حذف. فرهادی نمادین، برایِ یادآوریِ یک مرگِ همه‌گیر، کویید 19. حالا چرا می‌گویم حذف؟ چون مرگ برایِ یک نفر معنا می‌دهد. چه که پسِ آن مرگ داستانی قرارگرفته اما پسِ مرگِ میلیون‌ها نفر، تنها اعداد می‌رقصند. باید به آن‌ها، نزدیک شد، یکی‌یکی آن‌ها را و داستان‌هایشان را شناخت تا با بودشان یکی شد و فهمشان کرد.

 

پایانِ اثر، بیش از شخصیت بر آگاهیِ حاصل از حوادث، یعنی کودک متمرکز است. این آگاهی، هرچه بیشتر بر جانِ شخصیت می‌تازد. او را با واقعیات، حالات و سوالاتی روبه‌رو می‌کند که لازمه‌یِ تجسمِ کاملِ بودن است. چطور؟ این‌طور ببینید که درست در همین لحظات کودک، به وضعِ خودش آگاه می‌شود. با دیدنِ عکسی در صفحه حوادث. او فریاد می‌زند: عکس بابام... این عکسِ بابامه... در این صحنه ناگهان واقعیت بر هر سه ضلع نمایش، یعنی مرد، کودک و مخاطب آشکار می‌شود. داستان از پسِ این‌همه فراز و نشیب خود را عیان می‌کند. اما تنها برایِ لحظه‌ای... بعدازآن تخیل است که فعال، همه‌چیز را خواهد ساخت. همین.