|

تنهایی مدرن و روایت اعماق

کاترین لیسی از نویسندگان قرن بیستم آمریکا است که به‌تازگی چاپ جدیدی از رمان «پاسخ‌ها» از او با ترجمه ملیحه بهارلو در نشر کتاب فانوس منتشر شده است. «پاسخ‌ها» بررسی مسائل درونی انسان است و روایتی است از درگیری‌ها و تنهایی‌های انسان مدرن. نویسنده این رمان به واسطه روایتی که خالی از طنز هم نیست، به درون‌کاوی یک زن و درگیری او با مشکلات جسمی و نیز مشکلات روحی‌ و هویتی‌اش می‌پردازد و نیز پرسش‌هایی دشوار و بی‌پاسخ را درباره عشق پیش می‌کشد.

تنهایی مدرن و روایت اعماق

شرق: کاترین لیسی از نویسندگان قرن بیستم آمریکا است که به‌تازگی چاپ جدیدی از رمان «پاسخ‌ها» از او با ترجمه ملیحه بهارلو در نشر کتاب فانوس منتشر شده است. «پاسخ‌ها» بررسی مسائل درونی انسان است و روایتی است از درگیری‌ها و تنهایی‌های انسان مدرن. نویسنده این رمان به واسطه روایتی که خالی از طنز هم نیست، به درون‌کاوی یک زن و درگیری او با مشکلات جسمی و نیز مشکلات روحی‌ و هویتی‌اش می‌پردازد و نیز پرسش‌هایی دشوار و بی‌پاسخ را درباره عشق پیش می‌کشد. راوی این رمان زنی است که با رنج‌های متعددی جسمی درگیر است و مدتی طولانی است که از یک بیماری مرموز عذاب می‌کشد. این بیماری عوارضی تحمل‌ناپذیر دارد و از بد ماجرا کسی هم توانایی تشخیص درست درد را ندارد؛ اما این همه مسائل زن داستان نیست؛ چرا‌که او با مسائل مالی هم درگیر است و مدتی است که بدهکار شده است. رمان «پاسخ‌ها» آن‌طور که در مقدمه مترجم کتاب هم اشاره شده، «کنکاشی مسحورکننده است به ژرفای روان یک زن و هم‌زمان نگاهی انتقادی دارد به قراردادهای اجتماعی و عادت‌های جاری که به شخصی‌ترین و خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی‌مان راه می‌یابند». در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «اول کمردردها شروع شد که چندان جدی نبود و به نظر می‌رسید بی‌خطر باشد (مگر همه کمردرد نمی‌گرفتند؟) هرچند آن موقع بیست‌و‌پنج، شش سالم بیشتر نبود. خیال کردم دلیلش تخت‌های ناهموار مسافرخانه‌هاست و پا را از گلیمم درازتر کردم و پرخرج‌تر سفر کردم؛ هرچند با ماجراجویی کمتر، آن‌هم پس از یک دوره گرفتگی عضلانی که آن‌قدر شدید بود که در کوره‌راهی در اَبل تاسمان گیرم انداخت و یک ساعت آنجا مانده بودم تا آنکه گروهی از گردشگران ژاپنی کمکم کردند و مرا با خودشان بردند.

چند ماه بعد درحالی‌که سرگرم مبارزه با نخستین هجوم‌های معده‌درد بودم، سردردها آغاز شد و همراه با سردردها درد و ناراحتی در سراسر بدنم، شدید و با تمام قوا. درد انگار از درون مرا می‌کشید. آبستنش بودم؛ زایشی که هرگز پایانی نداشت. فقط گاهی فروکش می‌کرد. مجبور بودم سفرهایم را متوقف کنم. مجبور بودم تمام وقت و پولم را صرف تلاش برای زنده‌ماندن کنم تا احساس کنم دوباره زنده‌ام». زن بیمار برای پرداخت هزینه‌های درمانش وارد پروژه‌ای عجیب می‌شود که از طرف بازیگر و کارگردانی مشهور طراحی شده است. هدف از این پروژه یافتن پاسخی است برای مسئله عشق؛ راهکارهایی برای ماندگاری عشق و پایداری رابطه بین دو نفر. عنوان رمان «پاسخ‌ها» به نوعی عنوانی طعنه‌آمیز است؛ چرا‌که در رمان می‌بینیم که پاسخی برای مسئله داستان وجود ندارد. رمان «پاسخ‌ها» ژرف‌کاوی خود و دیگری و ژرف‌کاوی زندگی و وجود است. شخصیت اصلی این رمان، زنی‌ است که با بدبینی و تردیدی رندانه به خود و گذشته و اکنون و آینده خود و نیز به آدم‌های پیرامون خود و به زندگی و قراردادها و رسوم متعارف آن می‌نگرد و به زبانی کنایی و آمیخته به شکاکیتی طنزآلود، داستان خود را در متن جامعه و جهانی که در آن زیست می‌کند و در متن داستان دیگرانی که پیرامون او هستند، نقل می‌کند. کاترین لیسی در سال 1985 متولد شده است. لیسی در سال 2017 از طرف مجله «گرانتا» به‌عنوان یکی از بهترین رمان‌نویسان جوان آمریکایی انتخاب شد. از کاترین لیسی تاکنون به‌ جز کتاب «پاسخ‌ها»، سه رمان دیگر به نام‌های «هیچ‌کس هرگز گم نمی‌شود»، «نیمکت‌» و «بیوگرافی خانم اِکس»، یک مجموعه داستان و نیز یک اثر غیرداستانی منتشر شده است. در بخشی دیگر از «پاسخ‌ها» می‌خوانیم:‌ «گاهی نمی‌دانستم چرا اصلا جواب تلفن‌ها را می‌دهم؛ ولی انگار هر بار امیدوار بودم کس دیگری باشد و دریچه دیگری از زندگی به رویم گشوده شود. یکی از تحصیل‌دارها آن‌قدر تند حرف می‌زد که وقتی به حرف‌هایش گوش می‌دادم، انگار دود از کله‌ام بلند می‌شد و یکی دیگر آن‌قدر کُند و شُل حرف می‌زد که احساس می‌کردم دارم فرو می‌روم یا غرق می‌شوم. احساس می‌کردم هوای پیرامونم سنگین‌تر شده و اگر به نفس‌کشیدن ادامه بدهم مرا هم با خودش به زیر خواهد کشید.

می‌دانم احمقانه و بی‌معنی است؛ اما گمان می‌کردم این احتمال وجود دارد که حق استفاده از بدنم را به گونه‌ای از من پس گرفته باشند. بدنم، تنها چیزی که به‌راستی مال من بود».

«مترسگ» عنوان رمانی است از روبرتو آرلت که این کتاب نیز مدتی پیش با ترجمه مرتضی صانع در نشر کتاب فانوس منتشر شد. روبرتو امیلیو گودوفردو آرلت، نویسنده و روزنامه‌نگار آرژانتینی است که در سال 1900 در خانواده‌ای آلمانی‌زبان متولد شد. پدر او اهل پروس بود و مادرش اهل اتریش مجارستان. اندکی پس از تولد آرلت خانواده او به آرژانتین مهاجرت کردند. از بخت بد او بود که پدری سخت‌گیر و خشن داشت و خشونت‌های پدر در نهایت موجب شد که آرلت خانه را ترک کند. این مسئله‌ای است که بعدها در داستان‌ها و نوشته‌های آرلت بازتاب پیدا کرد. پس از ترک خانه آرلت مجبور شد برای امرار معاش به کارهای مختلفی بپردازد. او پس از مکانیکی و فروشندگی و کارگری در نهایت به سراغ نوشتن رفت و به روزنامه‌نگاری هم پرداخت. او به همراه تعداد دیگری از نویسندگان چپ‌گرای آرژانتینی و اروگوئه‌ای عضو گروه ادبی هنری بوئدو بود و این محفلی بود درست مقابل گروه فلوریدا با شعار هنر برای هنر که بورخس نیز عضو آن بود. «مترسگ» اولین رمان آرلت است که در سال 1926 منتشر شد. دیگر رمان مهم او «هفت دیوانه» نام دارد که در سال 1929 به چاپ رسید. در‌این‌میان آرلت برای نشریات مختلفی هم می‌‌نوشت؛ اما همواره می‌خواست به شکل تمام وقت به داستان‌نویسی بپردازد که البته مسائل مالی مانعی بر سر راهش بود. آرلت در سال‌های حیاتش شهرت چندانی نداشت و درنهایت در 42‌سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت. آن‌طور که در مقدمه کتاب «مترسگ» توضیح داده شده، امروز آرلت را به‌عنوان بنیان‌گذار داستان‌نویسی اجتماعی آرژانتین می‌دانند. او در داستان‌هایش به اعماق اجتماع و مسائلی مانند نزاع برای بقا و ماندن، شورش و روان‌شناسی خشونت پرداخته است. کتاب «مترسگ» با این سطور آغاز می‌شود: «چهارده‌ساله بودم که پینه‌دوز پیر آندلوسی مرا با ادبیات پرشور شهرآشوبان و گردن‌کشان آشنا کرد. دکان کفشگری‌ای پهلوی ابزارفروشی سبز و سفیدی بود در دل خانه‌ای کلنگی در خیابان ریواداویا. آمریکای جنوبی و بولیوی هم از دو سویش می‌گذشتند. جلد رنگی‌رنگی جُنگ‌های مونبارِ دریابند و ونونگوی موهیکان سردرِ دخمه‌دکانش را آذین کرده بود. زنگ مدرسه که می‌خورد، ما بدو بدو می‌رفتیم کتاب‌های آفتاب‌خورده پشت شیشه‌اش را دید بزنیم. گاهی هم دل به دریا می‌زدیم و می‌رفتیم نیم‌بسته بریلت ازش بخریم، پینه‌دوز هم نِک‌ و‌ نال کنان از چهارپایه‌اش بلند می‌شد و کارمان را راه می‌انداخت. دولا بود و شانه‌هایش افتاده، با ریشی پرپشت و چیزی که بیش از همه به چشم می‌آمد لنگیدنش بود؛ پایش مثل سم استر گرد بود و پاشنه‌اش هم از زمین جدا».