دی. اچ. لارنس در «فرهنگ و جامعه» ریموند ویلیامز
نقد رادیکال صنعتمحوری
ریموند ویلیامز در کتاب «فرهنگ و جامعه» که با ترجمه اکبر معصومبیگی و نسترن موسوی در نشر نگاه منتشر شده، در پی آن است که نشان دهد مفهوم فرهنگ و به طور خاص واژه فرهنگ در کاربردها و معناهای مدرن خود، در دورهای از تاریخ بشر سر برآورد که به عصر انقلاب صنعتی و نتایج دورانساز آن مشهور است
شرق: ریموند ویلیامز در کتاب «فرهنگ و جامعه» که با ترجمه اکبر معصومبیگی و نسترن موسوی در نشر نگاه منتشر شده، در پی آن است که نشان دهد مفهوم فرهنگ و به طور خاص واژه فرهنگ در کاربردها و معناهای مدرن خود، در دورهای از تاریخ بشر سر برآورد که به عصر انقلاب صنعتی و نتایج دورانساز آن مشهور است. «فرهنگ و جامعه» تلاشی است برای پرداختن به سیر تحول مفهوم فرهنگ و ادبیات و ارتباط آن با جامعه و نیز اهمیت اجتماعی و زنده فرهنگ در جهان معاصر. یکی از نویسندگانی که در پاره سوم کتاب با عنوان «آرا و دیدگاههای سده بیستم» بررسی شده، دی. اچ. لارنس است و درواقع لارنس آغازگر این بخش از کتاب است.
ریموند ویلیامز در اینجا تأکید دارد که سهم بدیع اصلی لارنس را باید در رماننویسی او جست؛ با این حال معتقد است که نگرش کلی لارنس در عرصه مقالهها و نامهها، که روشنترین بیان اندیشههای اجتماعیاش در آنها بازتاب یافتهاند، جدا از رمانهای لارنس نیستند: «بررسی بسیار مهم او در باب روابط که پایه یاری بدیع او به اندیشه اجتماعی ماست، طبعا در رمانها و داستانها به انجام میرسد و برای یافتن شاهد مثال پیوسته باید به آنها رجوع کرد؛ اگرچه به دلایل فنی بسیار دشوار است که بتوان از آن فقط بهعنوان شاهد بهره گرفت. افزون بر آن، لارنس جنبههای قاطع روشن معینی دارد که در موضعی کانونی در استدلالهای کلی او پدیدار میشود، بااینهمه این نیز، باز، وابسته به آن چیزی است که او آموخته و در نگارش رمانهای خود نشان میدهد». ویلیامز میگوید برای نمونه میتوان درباره سرزندگی یا خودانگیختگی یا رابطه از او نقل بیاوریم.
ریموند ویلیامز همچنین معتقد است که بررسی نوشتههای اجتماعی لارنس اندیشهور دیگری را هم به یاد میآورد که کارلایل باشد. او میگوید نگاه تلخ انتقادی به صنعتمحوری «این سرود مکرر پرطنین برای ادراکناپذیری سترگ» در سرتاسر 80 سال منحصرا به لارنس و کارلایل تعلق میگیرد و این مشابهت که صرفا تقلید هم نیست، چشمگیر است. لارنس نقد بر صنعتمحوری را از سنت سده نوزدهم برمیگیرد؛ باوجوداین از نظر لحن و هنجار بیشتر به کارلایل شباهت دارد تا هر نویسنده دیگری در این سنت: «در هریک از آنها همان آمیزه استدلال، هجو، بدزبانی و تلخگویی عنانگسیخته ناگهانی وجود دارد». به اعتقاد ویلیامز، محکومکردن کلی صنعتمحوری به منزله گرایشی ذهنی یکی از نکتههایی است که لارنس از سنت سده نوزدهم برگرفته است: «مسئله صنعتی زاییده اجبارکردن پست و شرمآور همه توش و توان انسان در رقابت بر سر کسب محض است». ویلیامز چند کلیدواژه نیز در توصیف تأثیر اولویتهای صنعتی بر افراد و کل جامعه ذکر میکند: مکانیکی، از هم پاشیده و بیشکل. نقلقولی از لارنس در این زمینه روشنگر است:
«تراژدی واقعی انگلستان، از دید شخص من، فاجعه زشتی است. این کشور بسیار دوستداشتنی است: انگلستان ساخته انسان، سخت زشت و شرمآور است... زشتی بود که در سده نوزدهم به روح انسان خیانت کرد. جرم بزرگی که طبقات پولدار و بانیان صنعت در روزگار شکوفاشده و پررونق ملکه ویکتوریا مرتکب شدند، محکومکردن کارگران بود به زشتی، زشتی و زشتی: پستی و فرومایگی و بیریختی و محیط پیرامون زشت، آرمانهای زشت... امید زشت، عشق زشت، لباسهاس زشت، اسباب و اثاثیه زشت، خانههای زشت، رابطه زشت میان کارگران و کارفرمایان. جان انسان بیش از نان به زیبایی واقعی نیاز دارد».
ویلیامز معتقد است که دی. اچ. لارنس به حدی درگیر امر وارهاندن خود از بند نظام صنعتی بود که هرگز به شکل جدی به مسئله «دگرگون»ساختن آن نپرداخت؛ اگرچه میدانست که چون این مسئله امری همگانی است، راهحل فردی تنها حکم فریادی در باد را دارد. با این حال ویلیامز تأکید دارد که بیهوده است اگر لارنس را در این زمینهها سرزنش کنیم: «چنین نیست که او هنرمند بود و بدینسان ظاهرا به حکم نظریه رمانتیک محکوم به راهحلهای فردی بود. درواقع، چنانکه میدانیم، لارنس میزان معتنابهی از وقت خود را صرف کوشش برای عمومیتبخشیدن به امر دگرگونی همگانی ضروری کرد؛ او در سراسر عمر خود به مفهوم باز شکلبخشیدن جامعه سخت متعهد بود؛ اما نیرو و توش و توان عمده او صرف رهایی فردی از نظام شد و باید میشد. از آنجا که لارنس موضوع را در ژرفای واقعی آن دریافته بود، میدانست که این رهایی صرفا بازبسته گریختن از فلان شغل صنعتی روزمره یا دستیابی به آموزش یا راهیافتن به طبقه متوسط نیست». این امور به اعتقاد لارنس بیشتر گونهای طفرهرفتن است تا آنچه او بهراستی در پی انجامدادن آن برآمد. وظیفه لارنس بازیابی دیگر هدفهایی بود که تکاپو و توش و توان انسان میتوانست در جهت آن قرار گیرد. «آنچه او از سر گذراند گریز بود؛ اما نه از لحاظ نظری، نه گریز به هیچ ساختار اتوپیایی؛ بلکه گریزی از آن گونه که برای او ممکن بود، بر مبنای بیواسطه، در مخالفت هم با مجبورکردن پست و شرمآور و هم با ضعف خودش».
از منظری دیگر، ویلیامز میگوید که «غریزه اجتماع» در اندیشه لارنس جنبهای حیاتی داشت. لارنس بر جامعه صنعتی انگلستان تاخت نه از آن جهت که این جامعه اجتماع را به فرد عرضه کرد؛ بلکه ازآنرو که جامعه صنعتی اجتماع را سرخورده کرد. در این نقطه لارنس دوباره با سنت همداستان است: «اگر لارنس در زندگیاش مدعاهای جامعه را رد میکند، به این سبب نیست که اهمیت اجتماع را درنمییابد؛ بلکه از این رو است که او در انگلستان صنعتی نمیتواند هیچ اجتماعی بیابد. او کموبیش بیگمان میزان اجتماعی را که ممکن بود در دسترس او بوده باشد، دستکم گرفت: اجبار به گریختن بسیار شدید و زورآور بود و او بشخصه بسیار ضعیف و بیحفاظ بود؛ اما او نه مدعاهای جامعه، بلکه مدعاهای جامعه صنعتی را نفی میکرد. لارنس ولگردی خانه به دوش نبود که بخواهد با شانه خالیکردن از زیر بار مسئولیت زندگی کند؛ بلکه تبعیدیای بود که پایبند به یک اصل اجتماعی متفاوت بود».
پس از انتشار «فرهنگ و جامعه» گفتوگویی با مترجمان کتاب در روزنامه «شرق» منتشر شد و نسترن موسوی در بخشی از آن میگوید فصل مربوط به لارنس یکی از بخشهای درخورتوجه کتاب است: «به نظر من فصل لارنس فصل بسیار خوبی است؛ چون تحریک میکند برویم آثار او را بخوانیم و روش زندگیاش را دریابیم و بازتاب آن را در زندگی خود بیابیم. مثلا به لارنس میگفتند زنستیز است. خوب اینجا هم دراینباره گوشمان پر است و یکی از چیزهایی که بین مناسبات مردها و زنها نمودش را میبینیم و در محافل خودمان راجع به آن صحبت میکنیم، همین موضوع است و بههمیندلیل با آن نزدیکی احساس میکنیم؛ اما اگر با آثار لارنس آشنا باشیم، چهبسا این فصل به ما درباره مفهوم برابری و بهویژه برابری زن و مرد کمک زیادی کند. در این فصل چون مصداقش برای ما عینیتر است، بحثهای قبلی ویلیامز هم ملموستر میشود. او در این فصل انتقاد میکند و میگوید بسیاری از پربارترین جنبشهای اجتماعی که در گذشته وجود داشتند، شکست خوردند؛ چون به نظر او در باطن منکر دموکراسی بودند. جنبههایی که ویلیامز از لارنس توضیح میدهد، بسیار جالب توجه است. او حرف لارنس را نقل میکند که هر مردی خودش باشد و هر زنی خودش باشد، بیآنکه هیچ کسی تکلیف هستی مرد یا زن دیگری را روشن کند. ویلیامز در میان همه چیزهایی که از لارنس خوانده، این جمله خاص را از لارنس برمیدارد. این سبک کار او در تمام فصول است».