بازخوانی فاجعه اولتیماتوم روسیه به ایران
صداهای مردم
پاییز و زمستانِ 1290، درست صدویازده سال پیش، امپراطوری روسیه تزاری به بهانهای بیپایه و اساس دو اولتیماتوم به دولت وقت ایران داد که هر دو اهانتبار خطاب به ارکان نظام نوپای مشروطه بود.
پارسا شهری: پاییز و زمستانِ 1290، درست صدویازده سال پیش، امپراطوری روسیه تزاری به بهانهای بیپایه و اساس دو اولتیماتوم به دولت وقت ایران داد که هر دو اهانتبار خطاب به ارکان نظام نوپای مشروطه بود. اما جالبتر از آن، شیوه سیاستورزی اهل سیاست در این ماجراست که در رخدادهای دیگر نیز تکرار شد و آرمان نهچیری در کتاب «نمایشگهی باشد این روزگار: بازخوانی فاجعه اولتیماتوم روسیه به ایران» تصویری از این سیاستورزی و ماجرای تاریخی این فاجعه ارائه میکند. «این تکرار در تاریخ معاصر ما، برخلاف گفته مشهور مارکس، نه یک بار به صورت تراژدی و دیگربار به صورت کمدی که همواره به شکل تراژیکش رخ داده، زیرا نتیجه اجتنابناپذیر و منطقی بازتولید شرایطِ عینی و ذهنی تقریبا مشابه بوده است، نه پیامد احضار نمایشی سنتهای متحجر یا بازگویی تصنعی افتخارات دورانی سپریشده. قهرمانان این تراژدیها جامه خویش را به تن داشتند، نه ردای عاریتی اسلافشان را؛ خود را حامل شایسته و برگزیده سرنوشتی مقدر و رهرو راهی مقدس و برحق میپنداشتند، نه مقلدِ صرفِ همتایان پیشینشان. ارائه خوانش تازهای از ماجرای اولتیماتوم و نقشآفرینی بازیگران داخلی آن بهانهای است برای به چالش کشیدن خودبرحقپنداری این شیوه سیاستمداری». از دیدِ نهچیری «یکی، و فقط یکی، از عوامل پیدایش و تداوم این چرخه تراژیک تاریخنگاری سهلانگارانه، تبلیغی و مغرضانه است. آنگاه که گفتار مفتریان سنجۀ داوری درباره خدمت و خیانت بازیگران تاریخی باشد، هوچیگری شجاعت به شمار میآید و واقعبینی بزدلی، متظاهران و فرقهگرایان ارج ببیند و کسانی که، به درجات، درد وطن دارند لعن و نفرین شوند، شعارْ مطلوب باشد و سخنِ سنجیده مطرود، البته آنچه در خاطره جمعی نقش میبندد جز تصویری مقلوب از امر واقع نخواهد بود». نهچیری روایت پذیرفتهشده از بحران سیاسی ناشی از اولتیماتوم روسیه به ایران را نمونهای از همین تصویرهای مقلوب و معیوب میداند و در کتابش خوانشی از نقشآفرینی بازیگران داخلی، مردم و احزاب سیاسی و دولت و مجلس به دست میدهد. اما دلایل واهی یا بهانه روسیه برای اولتیماتوم به ایران این بود که روسها در ظاهر با اقدامات اصلاحی خزانهدار کل ایران که تابعیت آمریکایی داشت، مخالف بودند و همین مخالفت را دستاویز قرار دادند اما اصل ماجرا از قرار دیگر بود؛ آنان در پی اجرای قرارداد 1907 و دستیابی به هدفهای استعماری خود بودند. «از همینرو، تسلیم دولت ایران به اولتیماتوم را نیز کافی ندانستند، به ایران لشکر کشیدند و شماری از مردم بیگناه را در تبریز و رشت و سپس مشهد قتلعام کردند» اما این اقدام روسها پیامدهای غیرمستقیمِ وخیمی داشت: تعطیلی مجلس شورای ملی، توقیف مطبوعات، تبعید تعدادی از رهبران احزاب و در یک کلام، آغاز حکمرانی خودسرانۀ نایبالسلطنه، میرزا ابوالقاسم خان قراگوزلو ملقب به ناصرالملک، که در تاریخ معاصر از آن به دوره دیکتاتوری ناصری یا استبداد ناصرالملکی یاد کردهاند. در شرایط نابسامان اقتصادی ایران مجلس برای سروسامان دادن به اوضاع مالی تصمیم به دعوت از مستشاران مالی را گرفت ازجمله این مستشاران مورگان شوستر آمریکایی بود که با جدیت وارد عمل شد. اقدامات شوستر به مذاق دولتهایی که مطامع سیاسی و اقتصادی در ایران داشتند خوش نیامد. با دستور شوستر مبنی بر مصادره اموال شعاعالسلطنه برادر محمدعلی شاه که به دولت بدهکار بود، خشم روسها برانگیخته شد و موجب شد طی اولتیماتومی خواستار اخراج شوستر از ایران شوند. اولتیماتوم روسیه از سوی دولت ایران پذیرفته شد، اما با عدم پذیرش از سوی مجلس شورای ملی و مردم، روبهرو شد. حضور نمایندگان ملیگرا و دوستدار وطن و پافشاری آنها بر رد اولتیماتوم و ایستادگی در برابر دخالت روسیه در امور داخلی ایران، کشور را به میدان مبارزه میان دولت و مجلس مبدل ساخت. درواقع از همان آغاز به کار شوستر در ایران، روسیه کمر به عزل او بست. مخالفت روسیه با شوستر از ماهیت اصلاحاتش ناشی میشد که با منابع دولت روسیه متضاد بود. به نظر روسها، شوستر فقط در صورتی میتوانست به کارش در ایران ادامه دهد که میپذیرفت تمام اعمال او باید با منافع دولت و روس و البته با منافع انگلیس هم موافقت داشته باشد.
کتاب «نمایشگهی باشد این روزگار» هفت بخش دارد: بسی آرزو که خاک شد، صدای مردم یا صداهای مردم؟، حفظ بیضه اسلام، جدال قدرتطلبان، سخنوران در خانه ملت، تاوان عاقبتاندیشی، به جستوجوی گناهکار. نهچیری در بخش «صدای مردم یا صداهای مردم؟» نشان میدهد که اولتیماتوم روسیه به ایران، غرور ملی ایرانیان وطندوست را بهشدت جریحهدار کرد، و واکنش مردم را چنین توصیف میکند: در بیشتر شهرهای بزرگ، خریدوفروش کالاهای روسی و انگلیسی تحریم شد و اعتراضکنندگان از خرد و کلان بازارها و مدرسهها و دکانها را بستند، به خیابانها آمدند، شعار «یا مرگ یا استقلال» سر دادند و از دولت و مجلس خواستند تن به پذیرش اولتیماتوم ندهند. در تهران حدود ده هزار مرد و زن در میدان بهارستان جمع شدند تا صدای تظلمخواهیشان را به گوش تمام دول و ملل برسانند. جالب آنکه، نهچیری در این اعتراضات رد پای زنان را پیگیری میکند و به نقل از «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» ملکزاده، مینویسد جنبش و کنش شدید زنان برای رویارویی با اولتیماتوم بهراستی شگفتانگیز بود: «آنان، گذشته از اینکه دوشادوش مردان در گردهماییها شرکت داشتند، «در حالی که از چادر و روبنده سیاه مستور شده بودند، کفن به گردن انداخته و روی کرسی خطابه رفتند و نطقهای باحرارت و مهیج ایراد کردند و مردم را با ادای جمله یا مرگ یا استقلال به فداکاری در راه وطن و بذل جان و مال تشویق نمودند». همچنین بنابر روایت شوستر، در حدود سیصد تن «از جنس لطیف با گونههایی افروخته از خشم»، در حالی که «زیر لباسهای خود تپانچه مخفی کرده بودند»، به ملاقات رئیس مجلس رفتند، تپانچههای خود را به او نشان دادند و قسم خوردند که «اگر مجلس از وظیفه حفظ آزادی و شرف مُلک و ملت ایران کوتاه بیاید، با دست خود شوهران و پسرانشان را میکشند و خود را هم در کنار آنها هلاک میکنند». دست آخر، نهچیری غرض از بازخوانی تاریخ را نهتنها پندآموزی بلکه توجه به واقعیات سیاسی میداند و به تبعیت از ماکیاولی مینویسد: «کسی که بهگمان خویش تاریخ سیاسی مینویسد اما گویا هنوز درنیافته است که سیاست عرصه مبارزه برای دستیابی به ممکنات است و بهجای بازآفرینی امر واقع به شرحوبسط آرزوهایش میپردازد و توجه نمیکند که شکاف میان زندگی واقعی و زندگی آرمانی چندان است که هرگاه کسی واقعیت را به آرمان بفروشد بهجای پایستنِ خویش راه نابودی را در پیش میگیرد، همانا نه از سیاست چیزی نمیداند و نه از تاریخ».