برگی از تاریخ
بازخوانی رویدادهای تاریخ معاصر در ایران از جنبههای گوناگون حائز اهمیت و درخورتوجه است. یکی از این وجوه بازاندیشانه که عرصهای از مواجهه میان نهاد قدرت و عناصر پویا و فعال جامعه را نمایان میکند، برخورد صاحبان قدرت با اهالی قلم است که همواره مناقشههای عدیدهای را برانگیخته است.
محمد آخوندپور امیری
بازخوانی رویدادهای تاریخ معاصر در ایران از جنبههای گوناگون حائز اهمیت و درخورتوجه است. یکی از این وجوه بازاندیشانه که عرصهای از مواجهه میان نهاد قدرت و عناصر پویا و فعال جامعه را نمایان میکند، برخورد صاحبان قدرت با اهالی قلم است که همواره مناقشههای عدیدهای را برانگیخته است. یکی از همین مواجهههای دردناک را میتوان در عصر رضاشاهی بعینه مشاهده کرد. شاعران، ادیبان و نویسندگان بیشماری در این دوران، طعم تلخ مواجهه قهرآمیز و عدم تابآوری شخصیت اقتدارطلبی همچون رضاشاه را به سختی چشیدهاند و مورد بیمهریها، عتابها و شکنجههای جسمی و روحی فراوانی قرار گرفتهاند. یکی از همین شخصیتها که اتفاقا از سر مهرورزی و با دیدی خیراندیشانه سعی کرد که نقدی به یک رویه معمول ناصحیح در حوزه فرهنگ و ادب کند و خود نیز در دستگاه قدرت رضاشاهی به مقام و منصبهای عدیدهای نیز دست یافته بود، «سیدحسن تقیزاده» است.
تقیزاده بنا بر درخواستهای مکرر علیاصغر حکمت (وزیر معارف وقت) که از او برای ارسال چند مقاله به مجله «تعلیم و تربیت» تقاضا میکند، این دعوت را اجابت کرده و چند مقاله بی اسم و امضا را برای نشر ارسال میکند. یکی از این مقالات، مقاله «جنبش ملی ادبی» است. تقیزاده درباره این مقاله مینویسد: «من این دفعه یکی نوشتم که حالا هست. آن را بر ضد فرهنگستان که لغت تازه میساختند نوشتم. گفتم این کار بیخود است و فارسی را خراب میکنند. آنجا یک چیزی هم نوشتم که حکم شده این عبارات و لغات را استعمال بکنند. میگفتند به تصویب همایونی رسیده. لغت درست میکردند و میبردند به شاه نشان میدادند. آن وقت همه چیز اینطوری شده بود. او هم تصویب میکرد، مثل حکم میشد. من در آن مقاله نوشته بودم این کار اهل علم است که از آن بصیرتی داشته باشند و این با حکم و اینها نمیشود. گفتم از قدیم گفتهاند که شمشیر در کار قلم نباید مداخله بکند. آقای حکمت این (مقاله) را چاپ کرده بود. در این کار در تهران دودستگی بود. بعضیها عقیده مرا داشتند، میگفتند این لغتسازی بیمعنی و نامربوط است. بعضیها خود آن لغتسازها بودند. رضا شاه مجلهخوان نبود. مجله و اینها دستش نمیآمد. ظاهراً روزنامههای روزانه را میخواند. آنها که بر ضد هم مینوشتند و ضد لغات جدید بودند، برای کمک به خودشان مقاله مرا از آن مجله تعلیم و تربیت برداشته و در روزنامه اطلاعات مقابل مدعی خودشان چاپ کرده بودند. آن وقت مقاله من به او رسیده و یکمرتبه دیگر آتش گرفت. بعد از اینکه میانه ما یکقدری اصلاح شده بود یکمرتبه دیگر ترکید. خیلی عصبانی شد و گفت آنهایی که سواد دارند به مقاله من جواب بنویسند. در آن وقت آنقدر بیعقلی بود که کار و بار با نظمیه جاری میشد.
من که در رم بودم یکمرتبه تمام روزنامهها شروع کردند و همه بر ضد من نوشتند و خجالت هم نمیکشیدند. اگر حکمت در تهران بود (برای کاری رفته بود مسکو) ممکن بود کتک بخورد. چند نفر زیردست او (مِنجمله آقای رعدی و غیره) را گرفتند، حبس کردند. آقای حکمت جانی به در برد. چون مسافرت او طول کشید از یاد رضاشاه رفته بود». همین روایت دردناک از زبان تقیزاده بر ما عیان میسازد که نقدهای خیراندیشانه (نه از سوی مخالفان که اتفاقا از سوی دلسوزان و عناصر نظام وقت) آنچنان خشمی را در ساختار قدرت دگماندیش و اقتدارگرا ایجاد میکرد که نتیجه قهری آن، عریانسازی برخوردهای قهری و تحمیل هزینههای سنگین بر پیکره جامعه بود. دقیقا نتیجه این برخوردها نیز چیزی جز انشقاق و شکاف میان جامعه (و روشنفکران بهعنوان زبان گویای جامعه) و نهاد قدرت نبود. تداوم این وضعیت، دلخوری جمعیت منورالفکر را تبدیل به عزلتنشینی، مهاجرت از ایران و بعضا پیوستن به جبهه مخالفان و اپوزیسیون کرد. به دیگر سخن گرهی که با دست میشد باز کرد، با نشاندادن دندانهای تیز عناصر قدرتطلب، پاره کردند. نتیجه آنکه پژوهشگران جامعه با نگاهی دوراندیشانه و از سر خیرمندی، همواره نصایح خود را به دولتمردان در طبق اخلاص میگذارند و بدون هیچ گونه چشمداشتی بهرهای از آن را بازگو میکنند، اما تاریخ این سرزمین گواه آن است که شوربختانه دولتمردان، با نگاهی مثبت و به دور از بدبینی، این نصایح را به جان نپذیرفته و به جای تقدیر، تحسین و گرامیداشت مقام بزرگان اهل علم و ادب، همواره آنها را مورد بیمهریهای مکرر قرار داده و خاطر آنها را از خود رنجاندهاند.