|

روزها؛ فصل آخر

آخرین سفر دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن، بازگشت پیکر او بود از تورنتوی کانادا به ایران، به وطن. او که در 1395 برای سفری چندماهه و دیدار با فرزندان به آن کشور زمهریر رفته بود، به دلیل آسیب ناشی از زمین‌خوردگی و پس از آن شرایط خاص و دشوار کرونایی که جهان را درنوردیده بود، اجازه پرواز طولانی و بازگشت به میهن نداشت.

روزها؛ فصل آخر

علیرضا جلالی‌ندوشن

 

رنج و عَنای جهان اگرچه دراز است‌/ با بد و با نیک بی‌گمان به سر آید

چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز‌/ هر‌چه یکی رفت بر اثر دگر آید

ما سفرِ برگذشتنی گذرانیم‌/ تا سفرِ ناگذشتنی به در آید

ناصر‌خسرو. سفرنامه

آخرین سفر دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن، بازگشت پیکر او بود از تورنتوی کانادا به ایران، به وطن. او که در 1395 برای سفری چندماهه و دیدار با فرزندان به آن کشور زمهریر رفته بود، به دلیل آسیب ناشی از زمین‌خوردگی و پس از آن شرایط خاص و دشوار کرونایی که جهان را درنوردیده بود، اجازه پرواز طولانی و بازگشت به میهن نداشت. اکنون و یک‌سال‌ونیم پس از مرگ، پیکر او بر اساس وصیتش به ایران باز‌می‌گردد و افسوس و دریغ که دیگر از این سفر، این سفر ناگذشتنی، برخلاف سفرهای پیشین، سفرنامه‌ای به قلم او نخواهیم خواند. آزادی مجسمه، در کشور شوراها، کارنامه سفر چین، صفیر سیمرغ و بازتاب‌ها، سفرنامه‌هایی هستند که در آنها اسلامی‌ندوشن با نثر پرمحتوا اما ساده و بی‌پیرایه خویش، از دید یک ایرانی که عمری را صرف شناخت فرهنگ و ایران کرده، ایران و جهان را به ما دوباره باز می‌شناساند. من این افتخار را داشتم که در این چند روز، همراه او باشم؛ از لحظه ورود به فرودگاه امام خمینی تا آنگاه‌ که در فاصله‌ای نزدیک با عطار و اندکی دورتر از خیام در خاک پُرمِهر وطن آرام گرفت. طی این سفر بیش از پیش دریافتم که اسلامی‌ندوشن جاودانه است و از این‌ پس نیز همچنان با ما صحبت خواهد کرد. اسلامی‌ندوشن در مقامی است که ناشی از ایستادن اوست در جایگاهی میان دانشگاه و جامعه؛ چندان ‌که می‌توان او را روشنفکری دانشگاهی نامید. او که روزگاری استاد دانشگاه تهران بود و طی عمر خویش سخنرانی‌های فراوانی در دانشگاه‌های شوروی سابق، چین، اروپا و... ایراد کرده، موضوع پروژه فکری خود را ایران گُزیده بود. ایرانی متفاوت با آنچه شرق‌شناسان بازنمودند؛ زیرا ایشان ایران را از دریچه چشم غربی خود می‌شناسانند و هر آنچه را آنجاست، معادل تمدن و آنچه را این ‌سو است، بربریت می‌پندارند. علاوه بر این، ایران او ایران روشنفکرانی نبود که دل‌بسته «ایسم»های مختلف بودند و هستند و رُستنگاه آنان جامعه‌ای دیگر است و پاسخی به پرسش‌های محیطی دیگر. «ایسم»هایی زمان‌زدوده، مکان‌زدوده و زمینه‌زدوده که چون در اینجا به تن جامعه پوشانده می‌شوند، لباس‌های بدقواره‌ای‌اند که بر تن این ملت زار می‌زند و مایه ملال است. من در این جستار، برخی اتفاقات رخ‌داده در این پنج روز پرحادثه را با شما در میان خواهم گذاشت.

1- فرودگاه امام خمینی )نیمه‌شب 28 آبان 1402(

در زمانه‌ای که ترک ایران برای تحصیل و زندگی، بیشتر مصداق فرار و بریدن از این خاک است، تأکید اسلامی‌ندوشن بر بازگشت پیکرش به ایران، نشان از آن داشت که او در خارج از ایران، خود را غریبه می‌پندارد. او که در عمر خویش از ایجاد زحمت برای دیگران به‌شدت احتراز داشت، رنج این واپسین سفر را در وصیت‌نامه خود گنجانید. ورود او به ایران در پگاهی پاییزی با حضور تنی‌چند از خانواده او، مدیران انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و وکیل مدنی خانواده‌اش انجام شد. آنچه در فرودگاه مشهود بود، دل‌تنگی همه بود برای او و احساس تعلق همه به او. تفاوتی نمی‌کرد که از کدام جنبه، در اینجا حاضر شده بودند، از آن جمع که شاید کمتر از نیمی از آنان اسلامی‌ندوشن را دیده بودند یا حتی مجموعه آثار او را تورقی کرده بودند. اسلامی‌ندوشن آشنایی بود که برای بازگشتش لحظه‌شماری می‌کردند؛ آن‌‌هم در جایی که چند متر آن‌سوتر، جوانان و پیرانی از خانواده‌هایی یا پای در راه مهاجرت بودند یا دست در کار افسوس‌خوردن بر کوچ نزدیکانشان. شاید همین حس در اندرون همه در غوغا بود که‌ ای کاش زندگان و رفتگان ما، با تغییر اوضاع و زمانه، می‌توانستند بمانند یا اگر رفتند، بازمی‌گشتند. اسلامی‌ندوشن، با انتخاب ایران برای خاکسپاری خویش یادآور ‌شد که برای ماندن در ایران یا بازگشت به آن از هیچ تلاشی نباید دریغ کرد.

2- دانشگاه تهران )ساعت 8 صبح، بیست‌ونهم آبان(

اسلامی‌ندوشن خواسته بود که پیکر او از دانشگاه تهران گذرانده شود. وی که از 1348 تا 1385 در این دانشگاه دانشجو پرورش داده بود، پایان‌نامه راهنمایی و داوری کرده بود، پس از سال‌ها دوری باز در 29 آبان 1402 این بار نه بر پای خویش که بر دوش دوستداران و دانشجویان، بار دیگر به این دانشگاه و دانشکده ادبیات و علوم انسانی بازگشت. رئیس دانشکده که چندی پیش اظهاراتش درباره بیهقی در شبکه‌های اجتماعی وایرال شد و موجبات مقایسه مدیریت فعلی دانشگاه با گذشتگان پرافتخار آنجا را خود فراهم کرد، شاگرد او و علاقه‌مند به او بود و با خیرخواهی و مهر فراوان پیشنهاد من و علی غیاثی‌ندوشن را برای اجرای این بند از وصیت‌نامه پذیرفت و تا آن حد که دانشکده توان داشت، از همراهی دریغ نکرد. همراهی بی‌نظیر انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیات فارسی این دانشکده که در سالگرد درگذشت او نیز حضورشان موجب رونق بسیار مراسم در خانه اندیشمندان علوم انسانی شده بود، خبر از این می‌داد چیزی که نمی‌تواند جز ایران باشد، اسلامی‌ندوشن را به این نسل می‌پیوندد؛ نسلی که دیگران بر پایه همان نظریه‌پردازی‌ها نسل «زد» و «ایکس» و... می‌نامندش. من انتظار هر چیزی را داشتم جز اشک دانشجویان دختر و پسر، آن هم یک‌سال‌ونیم پس از مرگ استاد نادیده‌شان. از سوی دیگر در میان حاضران در مراسم دانشگاه، مخاطب اصلی نامه اسلامی‌ندوشن در اعتراض به آنچه برنامه‌سازان «هویت» در مورد او بافته بودند نیز حضور داشت؛ علی لاریجانی از آغاز تا پایان در مراسم حضور داشت و این گواهی بود که دکتر اسلامی‌ندوشن، چنان‌که خود در آن نامه نوشته، در زندگی‌ کارنامه‌ای داشت روشن‌تر از روشن. حضور علی لاریجانی در کنار محمدرضا حسینی‌بهشتی، مصطفی ملکیان و دیگرانی از دسته‌ها و گروه‌های متفاوت و متضاد، نشان می‌دهد که دکتر اسلامی‌ندوشن می‌تواند حلقه وصل کسانی باشد که گردآوردنشان در یک قاب، چندان آسان نیست.

3- ساختمان روزنامه اطلاعات )ساعت 9:30 صبح بیست‌ونهم آبان(

پیکر دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن پس از تشییع در دانشگاه تهران، به مؤسسه روزنامه اطلاعات در خیابان دکتر مصدق تهران منتقل شد تا پس از مراسمی در تالار سید‌محمود دعایی این مؤسسه با حضور فرهنگیان و اهل ادب و فرهنگ، نماز میت نیز بر او خوانده شود. آیینی که همه می‌دانستند غایبی بزرگ خواهد داشت و آن کسی نیست جز خود سیدمحمود دعایی. آخرین سخنرانی‌ مرحوم دعایی نیز در مراسم بزرگداشت اسلامی‌ندوشن در خانه اندیشمندان علوم انسانی بود. سیدمحمود دعایی، این دوست و همشهری اسلامی‌ندوشن بود که زمینه آشتی او را با نوشتن در روزنامه‌های پس از انقلاب فراهم کرد. پس از غیبت دعایی، استقبال گسترده و حضور صدها چهره نام‌آشنا در این آیین چشمگیر بود؛ به‌نحوی‌که برخی کسان که جز در صف اول این مراسم‌ها نمی‌نشستند، ناگریز به نشستن در ردیف‌های وسط و آخر شدند. ابستراکسیون شرکت‌کنندگان مراسم به هنگام سخنرانی غلامعلی حدادعادل لحظه‌ای را شبیه لحظاتی مشابه در مراسم ختم و فاتحه مساجد کرد که گروهی در پایان سخنرانی هر خطیبی، فرصت را برای خروج مغتنم می‌شمرند؛ البته با این تفاوت که چهره‌ها و غرولندهای آنان که خارج می‌شدند، از اعتراضی مدنی خبر می‌داد و طُرفه آنکه خروجی‌ها، منتظر ماندند تا پس از پایان سخنرانی حدادعادل، دوباره برای بزرگداشت اسلامی‌ندوشن در جلسه حضور یابند. گویا خوانندگان و علاقه‌مندان اسلامی‌ندوشن، همچون او، همواره می‌خواستند فاصله خود را با سیاست رسمی که در بیشتر دوره‌هادر فاصله‌ای بعید از خواست مردم بود، این‌گونه اعلام کنند و هرگز مایه ملال اسلامی‌ندوشن نشوند.

4- یزد: دبیرستان ایرانشهر )صبح 30 آبان(

عصری پاییزی (دوشنبه 29 آبان) و درحالی‌که بارانکی خُردگونه در تهران می‌بارید، عازم یزد شدیم. دوشنبه‌ای پیش ‌از ‌این، محمدجواد حق‌شناس، وکیل مدنی خانواده اسلامی‌ندوشن، در کنفرانسی مطبوعاتی اعلام کرده بود که بر ‌اساس نظر خانواده پیکر استاد در تهران و نیشابور تشییع می‌شود؛ اما در فعل‌وانفعالاتی که در آن ردپای خواسته ردناشدنی و چشم‌پوشی‌ناپذیر یزدی‌ها و ندوشنی‌ها در آن بود، برنامه تشییعی در یزد و ندوشن هم به این رویداد که «سفر سیمرغ» نام گرفته بود، اضافه شد. پیکر استاد نیز که نحوه نگهداری آن در دوران امانت در غربت کانادا، آن را سالم نگه داشته بود -‌چندان‌ که در بهشت‌ زهرا، غسل بر آن امکان‌پذیر بود و اجرا نیز شد‌- با آمبولانس عازم یزد شده بود. صبح سه‌شنبه مراسم در دبیرستان ماندگار ایرانشهر که محل تحصیل دوره دبیرستان او بود، انجام شد. مراسم ایرانشهر را باید اندوه‌واره‌ای از نمادها و خاطره‌ها نامید. دانش‌آموزانی از پشت همان نیمکت‌هایی که روزگاری اسلامی‌ندوشن نیز بر آنها درس خوانده بود، با در دست داشتن پوسترهایی از او، در ستونی منظم به همه خوشامد می‌گفتند. حضور بانوان زرتشتی که اسلامی‌ندوشن را گرامی می‌داشتند و همراهی مقامات استان که بی‌چشمداشت نام و عنوان، در کنار برگزارکنندگان بودند، حاکی از نظم و هماهنگی فوق‌العاده‌ای بود در کنار استقبال طبقات و اقشار مختلف. برای من، همه این صحنه‌ها شاهدی بود که این نمادها و خاطره‌های مشترک مردمان یزد با اسلامی‌ندوشن است و گواهی بود بر اینکه این جماعت را به او که اندیشمندی است با اندیشه‌ای جهانی، عاشق‌تر از همه کرده است.

5- ندوشن )عصر 30 آبان(

آن جمعیتی که ساعت 14 آن روز در میدان صنعت یزد دیدم و تماس‌هایی تلفنی که از صبح از سوی همشهری‌های من می‌شد، من را به‌ یقین رساند که هیچ ندوشنی دیگری در یزد، ندوشن و دیگر نقاط استان نیست که در خانه مانده باشد و به مراسم تشییع نیامده باشد. این علاقه وافر به‌ویژه در آنها که اسلامی و ندوشن را تا ابد در کنار هم می‌خواستند، موجب شد دردسری پدید آید که گره آن جز با اخذ تعهد از بزرگان و مدیران شهر گشوده نشد. گرچه موجب ساعت‌ها انتظار در هوای سرد و خستگی بیش‌ از حد مردم شد، اما همه اینها نشان می‌داد اگر قرار است اسلامی‌ندوشن در نیشابور به خاک سپرده شود، وداع در ندوشن با او تعطیل‌ناپذیر است و فراموش‌ناشدنی. این همان‌گونه که اسلامی‌ندوشن خود نوشته، از بخت خوش اوست که در ندوشن زاده شد؛ زیرا حتی کودکانی که تنها نام او را همین روزها شنیده بودند، مشتاق گُل‌باران قدم او بودند که به تدبیر و البته درخواست گسترده اجتماعی مردم، سرانجام پایانی خوش یافت و اسلامی پس از تشییع پیکر تا خانه پدری او تشییع شد و برای انتقال به مشهد و نیشابور عازم یزد شد (اگرچه از بدو تأسیس این خانه به نام مادر اسلامی‌ندوشن، حاج بی‌بی خاور، «فرهنگسرای خاور» نام گرفته است، اما من تابلویی به این نام بر سر‌در آن ندیدم). در لحظه انتقال جسد او به آمبولانس، نگاه من، خیره به همان نهر آبی شد که اسلامی‌ندوشن اهمیت آن را برای مردمان این قریه مانند نیل برای مصریان می‌دانست. این آب که مدیریت بهینه منابع آب در نزد کویریان، جاری‌بودنش را تا سال‌ها تضمین کرده، بی‌شباهت به جاری‌بودن نام اسلامی‌ندوشن و پیوند همیشگی آن با نام این قریه نیست؛ ندوشنی که به یُمن نام او اکنون و تا همیشه عالم‌گیر شده است.

6- نیشابور )پنجشنبه 2 آذر(

بماند از اینکه اصرار بر سرعت انتقال پیکر او از مشهد به نیشابور برای تسریع در تشییع، جز از اراده‌ای بر پایان سریع این ماجرا خبر نمی‌داد. صبح پنجشنبه به آرامگاه عطار رسیدیم. پس از حضور با تأخیر میهمانانی از تهران، جمعیت مشتاق مردم و صف مسئولان که به احترام استاد از همان ابتدای صبح در آرامگاه حضور داشتند، شایان توجه بود. آنها آمده بودند که هدیه ندوشن به نیشابور را تحویل بگیرند. پس از تشییع او در آرامگاه عطار و قرائت شعری از افشین علاء، پیکر به محل اصلی مراسم در آرامگاه مشاهیر منتقل شد و پس از قرائت زیارت خاصه امام رضا، خوشامدگویی و سخنرانی، برای چندمین بار اقامه نماز میت بر او و سخنرانی دکتر اصغر دادبه در وصف نیشابور و یزد، بخش‌های دیگر این وداع بود. گرچه انتظار آن بود که اسلامی‌ندوشن در کنار آرامگاه خیام آرام گیرد، اما آیین‌نامه‌های دست‌وپاگیر و لطف‌های ویژه به دیگران که اسلامی‌ندوشن هرگز تمایل به پذیرفتن آن نداشت، شاید اسلامی‌ندوشن را به صرافت آن انداخته بود که در وصیت‌نامه، خواست خود را دفن‌شدن در دامنه کوه‌های بینالود اعلام کند، نه در آرامگاه خیام یا عطار. با وجود تلاش‌هایی هم که شد و دستور رئیس‌جمهور برای دفن که با شوق فراوان از سوی وزیر ارشاد اعلام شد، همان‌جا بود که سال پیش با موافقت متولیان آرامگاه در نیشابور آن را تعیین کرده بودند. محل دفن او حالا در سایه بینالود است؛ اما تشییع بر او با حضور چند هزار نفر از شهری که اینک مانند سده‌ها پیش یک میلیون جمعیت ندارد، بلکه تعداد ساکنان آن تنها نیمی از آن جمعیت تاریخی است و مهر دوستان نیشابوری همه را امیدوار کرد که اسلامی‌ندوشن در آن سامان غریب نمی‌ماند و قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند؛ چنان‌که شایسته و درخور اوست. امید آنکه آرامگاه اسلامی‌ندوشن همان‌گونه که خود نوشته است، سرنوشتی مانند قبر بیش از دو هزار نفر امیر و وزیر و عالم و فقیه و حکیم و ادیب که در آن شهر خفته‌اند، نیابد و مانند گور عطار و خیام باقی بماند و زیارتگه رندان جهان و اهالی اندیشه و ادب باشد، مانند آرا و اندیشه‌های او که به ‌یقین جاودانه خواهد بود. پس از پایان خاکسپاری در ضیافت ناهاری که از سوی مقامات شهر ترتیب یافته بود، خبر رسید که مراسم عصر لغو شده؛ مراسمی که هم فرهنگسرای شهر و هم دانشگاه به‌عنوان محل برگزاری آن یاد شده بود. عجیب که صبح آن روز همه مسئولان شهر از امام‌جمعه و وکلای پیشین و وکلای کنونی و علاقه‌مندان پوشیدن این کسوت در آینده در مراسم صف کشیده بودند؛ اما مراسم عصر به دلایلی که لاجرم امنیتی بود و واگویه آن به مصلحت نیست، لغو شد. وکیل پرتلاش خانواده نیز که از هیچ فرصتی برای ابلاغ وصیت استاد نمی‌گذشت، ناگزیر به اعلام خبر و خواندن متن پیام تسلیت خانم دکتر شیرین بیانی (اسلامی‌ندوشن) در رستوران شد و ما از شنیدن صدای بامداد فلاحتی، هنرمند یزدی که در دانشگاه تهران نیز «دُخت پریوار...» را برای ما خوانده بود، محروم شدیم. قرار بود اجرای بامداد به همراه سخنرانی از طرف نمایندگانی از ندوشن و نیشابور و شنیدن وصیت استاد نیز برای چندمین بار از طرف وکیل مدنی خانواده او بخش‌هایی از برنامه عصر باشد که این هم نشد.

به پایان رسید این دفتر اما حکایت اسلامی‌ندوشن همچنان باقی. این رویداد با انعکاس گسترده‌ای که یافت و استقبالی که از آن در شهرهای مختلف شد، نشان داد در همین زمانه تیره‌و‌تار، عشق و امید به ایران همچنان در دل ایرانیان زنده است. آنچه اسلامی همواره به آن توصیه داشت: «در روزگاری که گویی ایران در ابری از فراموشی پیچیده شده است، اگر کار دیگری از دست ما برنیاید، دست‌کم خوب است بکوشیم تا فکر او و غم او را در دل خود زنده نگه داریم و اعتقاد به زایندگی دوران را در سینه نپژمرانیم».