|

حالا با ابزار وفاق چه کنیم؟

اگر از کسانی هستید که قبلا هم یادداشت‌های مرا خوانده‌اید، این را می‌دانید که بارها در موضوع شرکت در انتخابات نوشته‌ام و این را هم گفته‌ام که فقط دو بار رأی نداده‌ام؛ یکی رفراندوم جمهوری اسلامی در 12 فروردین 58 که از لحاظ سنی شش ماه کم داشتم و پای صندوق رأی هم رفتم ولی مسئولان صندوق مانع رأی‌دادنم شدند و یک‌ بار هم به اراده شخصی و از این منظر که رأی‌دادن بی‌نتیجه است و تصمیم جای دیگری گرفته می‌شود و رأی ما زینت‌المجالس است.

اگر از کسانی هستید که قبلا هم یادداشت‌های مرا خوانده‌اید، این را می‌دانید که بارها در موضوع شرکت در انتخابات نوشته‌ام و این را هم گفته‌ام که فقط دو بار رأی نداده‌ام؛ یکی رفراندوم جمهوری اسلامی در 12 فروردین 58 که از لحاظ سنی شش ماه کم داشتم و پای صندوق رأی هم رفتم ولی مسئولان صندوق مانع رأی‌دادنم شدند و یک‌ بار هم به اراده شخصی و از این منظر که رأی‌دادن بی‌نتیجه است و تصمیم جای دیگری گرفته می‌شود و رأی ما زینت‌المجالس است. غیر از این دو بار، همیشه پای صندوق رأی رفته‌ام و تلاش بسیاری هم کرده‌ام که دیگران را نیز راضی به مشارکت کنم؛ حتی در انتخابات 1400 که از این بابت تهمت‌هایی نیز شنیده‌ام که به مرور زمان بیشتر و بیشتر شده و احتمالا از آنجایی که همچنان معتقد به شرکت در انتخابات هستم، پس از این هم افزایشی تصاعدی خواهد یافت. بااین‌حال، از آنجا که به هر دلیل، هیچ‌وقت نفعی از این حمایت تمام‌قد از انتخابات نبرده‌ام، همه آن تهمت‌ها قابل تحمل است؛ چون نمی‌دانم بگویم خوشبختانه یا بدبختانه، در همه این 46 سال نه پستی دولتی گرفته‌ام و نه از موهبت‌های ریز و درشتی که بسیاری از آن بهره‌مند بوده‌اند و حالا علم اپوزیسیون به دوش گرفته‌اند، برخوردار و حتی ریالی از آن مبلغ واریزی یارانه که تقریبا همه از آن برخوردار بوده‌اند‌ و این همه مطلقا برنمی‌گردد به هیچ گرایشی خاص؛ چرا‌که شاید به دلیل زبان صیقل‌نخورده‌ام که حسابگری ندارد، چه بر موافق یا مخالف، بدون محاسبه‌گری منفعت‌طلبانه، نقد کرده‌ام و هیچ دولتی، نه اصلاح‌طلب و نه اصولگرا، تمایلی در نزدیک نگه‌داشتن من ندارد و دیگر عمرم را هم کرده‌ام و بازگشت از این مسیر برایم دشوار است.

هر‌چه هست، بارها از این گفته‌ام که «انتخابات مهم‌تر از منتخب است» و اتفاقا یادداشتی در همین روزنامه «شرق» با این عنوان داشته‌ام و گفته‌ام در اینجایی که ما هستیم و نامش خاورمیانه است، غیر از ترکیه که در غرب ماست و پاکستان (اگر با تسامح آن را هم یک‌جورهایی به خاورمیانه بچسبانیم) چیزی به نام انتخابات نداریم و در ترکیه هم این انتخابات به یمن تلاش بیش از یک قرن آن کشور برای پذیرفته‌شدن در جمع کشورهای اروپایی بوده که هنوز در جمع خود نمی‌پذیرندش و در پاکستان هم به خاطر سنت به‌جا‌مانده از فرهنگ انگلستان زمان استعمار. در باقی این خطه خونریز، حتی مصر با آن سابقه تمدنی کهن هم چیزی به نام انتخابات، در همین حد کشور خود ما را هم ندارد و «سنت انتخابات» در این خاورمیانه بلاخیز، گوهری نایاب است. از همین‌رو، برای منی که سعی می‌کنم اگر بتوانم‌ کمی با فاصله به آنچه در این منطقه می‌گذرد نگاه کنم، همین انتخابات نیم‌بند هم که نه، چند‌بندِ مانند آن قوری بندزده‌های قدیم هم، چون لنگه‌کفش پاره‌ای در بیابان خاورمیانه غنیمت است.

اما حالا و در همین ایام که این را می‌نویسم، گفتن از اهمیت انتخابات و حفظ همین حد محدود هم جرئت می‌خواهد؛ به‌خصوص با اتفاقات این هفت ماه بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری و به‌ویژه آنچه در هفته گذشته با حذف دو عضو کابینه شاهد بودیم. سال گذشته در همین ایام بود که جمعی شدیم 110‌نفره و بیانیه‌ای منتشر کردیم که به «روزنه‌گشایی» معروف شد و البته تهمت بسیار هم شنیدیم، ولی اصرار داشتیم که باید تلاش کرد که این در بسته نشود. هرچند آن بیانیه موجی به وجود نیاورد و مجلسی از آن انتخابات حاصل شد که معروف شد به مجلس حداقلی و هفته پیش همان نمایندگان‌ نشان دادند‌ وقتی روی کرسی مجلس بنشینند، چه کارهایی از آنها برمی‌آید، ولی زمان گذشت و با رخدادهای بعدی، انتخابات ریاست‌جمهوری‌ای برگزار شد که با وجود مشارکت فقط 39 درصد واجدین شرایط (در مرحله اول)، یعنی همان‌ها که تاکنون در انتخابات شرکت کرده‌اند، اتفاق دیگری رخ داد و ما که روزنه‌گشا بودیم، خوشحال از اینکه بالاخره بعضی از همان‌ها که چند ماه قبل به ما حمله می‌کردند و در تحقیرمان چیزی کم نمی‌گذاشتند‌ هم پای صندوق رأی آمدند. 

اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد. مسئله این بود و حرف ما روزنه‌گشایان این بود که با همه دشواری‌ها می‌توان به انتخابات و صندوق رأی امید بست و با مشارکت در آن و باور به ارزشمند‌بودن رأی، می‌توان تحولی را سبب شد و اینکه برخی می‌گویند این راه بسته است و اصلاح ناممکن، سخن خطایی است و اتفاقا استناد می‌کردیم به همین انتخابات ریاست‌جمهوری که آی مردم دیدید که روزنه امیدی هست و باید آن را باز نگه داشت؟

اما حالا و فقط بعد از هفت ماه و سال به پایان نرسیده، گوشه رینگ رفته‌ایم و از هر سو بر ما می‌تازند و ما جوابی برای گفتن نداریم. جوابی به یک عده که می‌گویند دیدید از تنور انتخابات نانی برای مردم گرم نمی‌شود و آن عده که می‌گویند دیدید هر‌چه بکنید باز ما هستیم که تصمیم می‌گیریم این دریچه باز باشد یا بسته و نه شما که خیال می‌کنید با روزنه‌گشایی‌تان شق‌القمر کردید. و جواب به آنها که می‌گویند دیدید که این راه بسته‌ای است؟ هرچه هست ما الان گوشه رینگیم و «ابزار وفاق»مان هم ناکارآمد و معلوم شد که بدون داشتن تئوری و فقط با تکیه بر ابزار، سریع‌ترین بن‌بست در بین همه دولت‌های پس از انقلاب (حتی سریع‌تر از دولت مهندس بازرگان که همه بر او می‌تاختند و در میانه معرکه تنها بود) از آن همین دولت وفاق شده و ما بدون داشتن تئوری، حالا حتی نمی‌توانیم دیگر بگوییم بیایید وفاق کنیم و جالب اینکه آنهایی که هفته پیش در مجلس‌ زدند و پای «اسب زین‌کرده» معروف را قلم کردند، تنها کسانی بودند که روز چهارشنبه گذشته در همین مجلس از اهمیت وفاق گفتند. به نظر می‌رسد آنها خوب فهمیده‌اند که وفاق چقدر کارآمد است، اما فقط برای آنان. حالا باید منتظر ماند و دید آیا باز رئیس‌جمهور از وفاق می‌گوید یا ابزار دیگری در انبان خود دارد.