|

علم و نفت

داستانی از 110 سال نبود تفکر علمی در فراز و نشیب سیاسی و اقتصادی

29 اسفند و 28 مرداد یادآور دو حادثه بزرگ در تاریخ معاصر ایران است. یکی از ملی‌شدن صنعت نفت سخن می‌گوید؛ جایی که دست انگلیسی‌ها از نفت ایران کوتاه شد و دکتر «محمد مصدق» توانست حق حاکمیت ایران را بر منابع خود به کرسی بنشاند.

علم و نفت

عبدالرضا ناصرمقدسی:29 اسفند و 28 مرداد یادآور دو حادثه بزرگ در تاریخ معاصر ایران است. یکی از ملی‌شدن صنعت نفت سخن می‌گوید؛ جایی که دست انگلیسی‌ها از نفت ایران کوتاه شد و دکتر «محمد مصدق» توانست حق حاکمیت ایران را بر منابع خود به کرسی بنشاند. دیگری اما یکی از بزرگ‌ترین تراژدی‌های تاریخ معاصر ایران است؛ وقتی دولت محمد مصدق سقوط می‌کند و فضایی از ناامیدی بر ایران حاکم می‌شود. بی‌شک داستان مصدق داستان نفت نیست. بلکه تقابلات سیاسی و روابط قدرت حرف اصلی را در این بین زده و نفت به‌نوعی وصل‌کننده این موضوعات به یکدیگر بوده است. وقتی روزنامه «شرق» موضوع آخرین پرونده قرن خود را به ملی‌شدن صنعت نفت اختصاص داد، فهمیدم چقدر منابع برای نوشتن موضوع مهم «علم و ملی‌شدن صنعت نفت»، اندک و ناچیز است. واقعا نقش علم در ملی‌شدن صنعت نفت چه بود؟ دانشگاه‌ها چه کمکی به دکتر محمد مصدق کردند؟ تقاضای محمد مصدق از دانشگاه‌ها جهت تسهیل ملی‌شدن و تداوم آن چه بود؟ آیا عدم توجه مصدق به نهادهای علمی می‌توانست یکی از دلایل سقوطش باشد؟ آیا ملی‌شدن صنعت نفت به علم نیاز نداشت؟ آیا نهادهای علمی سبب نهادینه‌شدن یک مفهوم در سطح جامعه نمی‌شوند؟ نقش نهادهای علمی در تداوم یک تفکر سیاسی و جلوگیری از اضمحلال و سقوط آن چیست؟ اینها همه سؤالاتی بود که ناگهان برای من مطرح شد؛ سؤالاتی که گرچه بسیار مهم می‌نمود، اما متأسفانه چندان به آن پرداخته نشده و چه‌بسا همین موضوع یکی از دلایل سقوط جنبش‌های سیاسی در ایران است. وقتی به این سؤال‌های مهم فکر کردم، ناگهان یاد دوران محمد خاتمی افتادم؛ زمانی که من هم یک دانشجوی پرشور بودم که به تحولات سیاسی ایران بسیار دلبسته بود. تحولاتی که البته بعد از چند سال دیگر چیزی از آن باقی نماند و وقتی خوب فکر کردم متوجه شدم چیزی به نام رشد نهادهای علمی نیز در این دوران وجود نداشت تا مفهوم اصلاحات را نهادینه کند و باز جالب است که داستان تمام دولت‌های صد سال اخیر به ‌شکلی با نفت و نحوه استفاده از آن گره خورده است، اما ما هنوز با نفت همان رفتاری را می‌کنیم که در گذشته انجام شده بود.

تفکر علمی و فرازوفرودهای سیاسی

همان‌طور که گفتم بررسی دوران دکتر مصدق من را به یاد دوران اصلاحات و محمد خاتمی می‌اندازد. با این تفاوت که من صرفا خواننده گزارش‌ها و کتاب‌هایی هستم که در دوران محمد مصدق به چاپ رسیده است. البته سعی کرده‌ام در این خوانش‌ها به نظریات متفاوت در مورد این دوره مهم تاریخی توجه کنم و این‌طور نباشد که با قهرمان ساختن محمد مصدق چشم بر اشتباهات او ببندم. اما دوره سید‌محمد خاتمی دورانی بود که من آن را به‌طور کامل تجربه کردم. من ورودی سال 1375 دانشگاه علوم پزشکی شیراز بودم و مثل بسیاری دیگر سری پرشور داشتم و نه‌تنها وقایع سیاسی را دنبال می‌کردم، بلکه به وسع خود نیز در آنها مشارکت داشتم. در سخنرانی‌ها و جلسات شرکت می‌کردم. روز دوم خرداد 1376 را به خوبی به یاد دارم؛ وقتی بر درِ دانشکده پزشکی به‌طور مرتب آمار رأی‌های اعلام‌شده توسط وزارت کشور را می‌چسباندند. برای من که خیره به این آرا شده بودم، چنین موفقیتی باورپذیر نبود. دوران بعد از دوم خرداد بسیار پر‌شور بود و من واقعا برای دانشجویان کنونی متأسفم که چرا چنین دورانی را تجربه نمی‌کنند. سخنرانی‌های بسیار، جلسات متعدد، روزنامه‌ها، نشریات و کتاب‌ها همه و همه محیط بسیار باروری را به‌ وجود آورده بودند. البته باید به آنها موارد بسیاری از اتفاقات سیاسی را هم اضافه کرد که سیمای جامعه را به‌شدت دستخوش تأثیر قرار می‌داد. با گذشت زمان اما انگار همه چیز تغییر کرد. تمام آمال ما به هیچ رسید و من مثل بسیاری دیگر سرخورده‌تر از همیشه به کار خود مشغول شدم. دیگر از آن شور و شر خبری نبود. من بودم و بیمارستان و بیمارانم. همین. اما چرا این‌گونه شد؟ با تمام احترامی که برای سیدمحمد خاتمی قائلم، حالا که با فاصله زمانی به آن روزها نگاه می‌کنم، نمی‌توانم همه تقصیرات را بر کارشکنی‌ها و دشمنی‌ها و سنگ‌اندازی‌های گروه‌های مخالف نسبت دهم. حالا خیلی بیشتر از آن روزها خود آقای خاتمی را نیز مسئول بخشی از این شکست می‌دانم. می‌توانم از نرم‌خویی بیش از حد او که شاید در مقام بالاترین مقام اجرائی چندان محلی از اعراب نداشته باشد، بنویسم. از اینکه چگونه قدم به قدم از تمام وعده‌ها و اهداف خود عقب‌نشینی کرد. جایی که می‌توانست و می‌بایست امتیاز بگیرد، نگرفت و سرآخر هم همه چیز را واگذار کرد. اما به یکی از مواردی که به آن فکر نکرده بودم، ایجاد نهادهای علمی بود. دانشگاه‌های ما به دلیل جو نسبتا باز آن روزها و آن همه صداهای متفاوتی که بعد از سال‌ها حالا به گوش می‌رسید از رونق بسیاری برخوردار شده بودند، اما از نظر رشد تفکر علمی یعنی امری که به نهادینه‌شدن ارزش‌ها در فرهنگ جامعه منتهی می‌شود کوتاهی بسیاری شد. حالا که آن تجربه را ورق می‌زنم و به تمام آن سال‌ها فکر می‌کنم، مهم‌ترین ضعف این جامعه و فرهنگش را نقص بزرگ در سیستم آموزشی می‌دانم. مهم‌ترین جایی که هر سیاست‌مدار و نیز مصلح اجتماعی و هر کسی که به فکر بهبود شرایط این سرزمین است باید هم و غم خود را در بهبود آن بگذارد، توجه به ارتقای و بهبود سیستم آموزشی از پایین‌ترین سطوح تحصیلی تا دانشگاه‌های ماست. توجه به این موضوع با فراز و نشیب‌های بسیاری در تاریخ معاصر روبه‌رو بوده است و اکثرا هم در این زمینه کوتاهی شده و آن را موضوعی ثانویه تلقی کرده‌اند. اما هرجا که این تفکر بوده ولو بنیان‌گذار آن فرصت کمی داشته، بذر و دانه‌ای که کاشته به چنان درخت باروری بدل شده که حتی محصول آن را در این روزهای نه‌چندان مناسب آموزش ما نیز می‌توان چید و چشید. کسانی چون «عباس‌میرزا» یا «امیرکبیر» از این‌گونه افراد بودند. کاری به قهرمان‌سازی پیرامون این دو شخصیت تأثیرگذار ندارم. آنها نیز مانند هر سیاست‌مدار بزرگی اشتباهاتی نیز داشتند و نقد درست آنها و نشان‌دادن نقاط قوت و ضعف‌شان می‌تواند راهنمایی برای آینده کشتی سرگردان توسعه در دریای پرتلاطم وقایع ایران باشد. آنها به‌درستی دریافتند که جز با پایه‌گذاری سیستم درست آموزشی هیچ‌گاه اوضاع این مملکت به‌صلاح نخواهد نشد. این بود که امیرکبیر دست به تأسیس دارالفنون زد که اولین شکل آموزش مدرن در ایران بود. اگرچه امیرکبیر عمر وزارت بسیار کوتاهی داشت و به سرعت خونش در فین کاشان به خاک رسید، اما هیچ‌کس نیست که نداند دارالفنون چه نقش مهمی در سیستم آموزشی این مملکت و تربیت چندین نسل از بزرگ‌ترین و مؤثرترین افراد و شخصیت‌های تاریخ ما داشته است. در ادامه این افراد باید از مرحوم «ذکاءالملک فروغی» یاد کرد که با نقش حیاتی در تأسیس دانشگاه تهران، فرهنگستان ایران و انجمن مفاخر ملی همین راه را آن هم به‌صورت بسیار گسترده‌تر انجام داد و هرچه اکنون به‌عنوان آموزش مدرن در این مملکت داریم، مرهون تلاش‌های او و سایر افرادی‌ است که این مهم را دریافته و همت بسیاری برای انجام آن به عمل آوردند. اما این اتفاقی نبود که چه در دوران مرحوم مصدق و چه در دوران آقای خاتمی بیفتد. شاید وجود دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزشی در دوران هر دو این بزرگواران سبب شد که آنها چندان به این موضوع نپرداخته و در دنیای مشغله‌های سیاسی و حوادثی که هر روز اتفاق می‌افتاد رها شوند. برای من جای تعجب است که امیرکبیر نیز که از هر سو با دسیسه و دشمنی روبه‌رو بود چگونه بر این امر اهتمام ورزید.

نفت و نهادهای علمی

اما به ملی‌شدن صنعت نفت بپردازیم که با نام مرحوم دکتر مصدق گره خورده و چند روز دیگر سالگرد آن است. قبل از هر چیز باید عنوان کرد که علی‌رغم انتقادات ذکرشده، از ارزش کار بزرگی که دکتر محمد مصدق انجام داد کاسته نمی‌شود. اینکه نفت مال ایرانیان باشد و آنها از منافع آن به‌صورت تمام و کمال استفاده کنند، تنها در سایه همت و مبارزه دکتر محمد مصدق حاصل شد. قانون ملی‌شدن صنعت نفت که در 24 اسفند 1329 به تصویب مجلس شورای ملی و سپس در 29 اسفند به تصویب مجلس سنا رسید، این‌گونه می‌گوید: «به‌نام سعادت ملت ایران و به‌منظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد می‌کنیم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شود؛ یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرارگیرد». و این چیزی نیست که هیچ ایرانی‌ای نخواهد و به تصویب رسیدن آن جز با همت دکتر محمد مصدق ممکن و میسر نمی‌شد. اما همان‌طور که محققان بی‌طرف گفته‌اند، این دلیلی نمی‌شود که چشم بر خطاهای او بسته و از او به جای یک انسان به مثابه یک اسطوره نام برده شود. چه شد که مصدق شکست خورد؟ و آیا نباید یک سیاست‌مدار به همان اندازه که در موفقیت‌هایش ستایش می‌شود برای شکست‌هایش نکوهیده شود؟ آیا قهرمان‌شدن می‌تواند باعث بهبود روند پیشرفت یک مملکت شود؟ و یا نه، برای پیشرفت یک مملکت نباید به قهرمان‌شدن اندیشید؟ چرا مصدق مجلس را منحل کرد؟ چرا باب گفت‌وگو با محمدرضاشاه را نگشود؟ چرا بسیاری از دوستانش –علی‌رغم تمام حب و بغض‌های آنها و اشکالات عدیده‌شان- در نهایت به دشمنان او بدل شدند؟ چرا با دولت‌های غربی باب گفت‌وگو را باز نکرد؟ و هزار چرای دیگر که در نهایت به سقوط دولت وی در کودتای 28 مرداد 1332 انجامید. بی‌شک منافع عظیم دشمنان داخلی و خارجی از عوامل بسیار مهم در سقوط دولت وی بود، اما نقش یک سیاستمدار بزرگ آن‌هم در مملکت استبدادزده‌ای چون ایران علاوه بر پافشاری بر بسیاری از اهداف خود، گسترده کردن هرچه بیشتر دایره موافقان و تبدیل مخالف به موافق است. شاید در دنیای سیاست هنر گفت‌وگو و دوراندیش بودن مهم‌ترین شرط برای رسیدن به این مهم باشد. ما همه از مصدق به‌عنوان قهرمان بزرگ ملی خود یاد می‌کنیم. اما واقعیت عملی این است که دولت او در 28 مرداد 1332 سقوط کرد و دایره تأثیرات منفی این سقوط تا همین اکنون نیز گریبان ما را گرفته است. همانطور که گفتم بنده صرفا یک خواننده تاریخم. تاریخ معاصر از آن رو برای من مهم است که همانطوری که گفته شد من نیز اصطلاحا یک دوم خردادی بودم و به دورانی تعلق دارم که با دوران مصدق مقایسه می‌شد. به درست یا غلط بودن این مقایسه کاری ندارم اما این سؤال برای من مطرح است که چرا تمام تلاش‌ها برای اصلاحات در این سرزمین باید به شکست منجر شود؟ و حالا که از سال‌های پر شور اصلاحات گذشته علی‌رغم تمام احترام من به شخص سیدمحمد خاتمی او را نیز مسئول بخشی از این شکست می‌دانم. و باز وقتی به همان دوران فکر می‌کنم مهم‌ترین ضعف را مشکل آموزش در ایران می‌دانم و تا زمانی که این مشکل برطرف نشود و سعی در نهادینه کردن مفاهیمی چون آزادی بیان و دموکراسی در ذهن تمام کودکان ما نشود در بر همین پاشنه خواهد چرخید. این کار میسر نخواهد شد جز با یک سیستم درست آموزشی که اجازه تفکر، خلاقیت و اندیشیدن را به کودکان و دانشجویان ما بدهد. همسو با همین جست‌وجو در چرایی نقص و ناکارآمد بودن سیستم آموزشی در ایران این سؤال برای من پیش آمد که پشتوانه‌های علمی صنعت ملی شدن نفت چه بود؟ آیا همزمان با خلع ید بیگانگان از منابع نفتی، دانشکده‌های نفت نیز گسترش یافت؟ آیا سعی شد که علم روز مربوط به استخراج و بهره‌برداری از نفت در ایران تدریس شود؟ شاید در آن بحبوحه مجادلات بزرگ سیاسی این سؤال بی‌معنا به نظر برسد، اما وقتی با کمال ناباوری پاسخ آن را دیدم فهمیدم که عمق مشکلات ما در این سرزمین خیلی بیشتر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. وقتی شروع به جست‌وجو در این باب کردم در کمال ناباوری متوجه شدم که در آن زمان هیچ دانشکده نفتی در ایران وجود نداشته است. طبق مستنداتی که در سایت دانشگاه نفت موجود است و می‌توان جزئیات بیشتر آن را در مذاکرات مجلس سنا یافت در سال 1318 شرکت نفت ایران و انگلیس، آموزشگاهی را در شهر آبادان تأسیس کرد. افراد با مدرک دیپلم وارد این آموزشگاه می‌شدند و پس از سه سال به آنها مدرک مهندسی داده می‌شد. نکته قابل توجه اینجاست که با ملی شدن صنعت نفت این آموزشگاه تعطیل شد و در سال 1333 بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332، دانشکده نفت آبادان گشایش یافت. وقتی از منظر آموزشی به موضوع نگاه کرده شود این انتظار هست که همسو با تحولات مربوط به ملی شدن صنعت نفت، به ابعاد آموزشی آن نیز توجه شود، همانند دارالفنونی که توسط امیرکبیر تأسیس شد تا آن نقص بزرگ نبود دانش در این مملکت جبران شود. اما به نظر می‌رسد که هیچ دغدغه‌ای در این زمینه وجود نداشته است. حقیقتا هرچه گشتم نتوانستم علت تعطیلی این آموزشگاه را پیدا کنم. آیا نمی‌شد از همان مهندسینی که در آن پرورش یافته بودند برای ادامه کار آموزشگاه و حتی توسعه آن استفاده کرد؟ هرچه بوده دغدغه‌ای در مورد آن وجود نداشته است. طوفان وقایع سیاسی لزوم آموزش و رشد علم را در محاق برده بود. همه چیز حول محور ملی شدن صنعت نفت به‌عنوان رها کردن آن از دست انگلیس تمرکز یافته بود. ملی کردن به معنای استقلال بود. نشانی از علم، رشد نهادهای علمی، کمک به فناوری‌های نفتی و استفاده از نفت برای رشد اقتصاد بدون نفت، رشد اقتصاد بدون نفت برای حفظ نفت برای آیندگان و هزار چیز دیگر در آن دیده نمی‌شد. لذا گرچه به نظر می‌رسد در توفان حوادث آن سال‌ها علم باید آخرین چیزی باشد که بدان پرداخت، اما همانطور که از همین لیست کوتاه مشخص است علم جواب تمام سؤالات حتی مفهوم ملی شدن و استقلال بود.

اما چه بر سر صنعت نفت ما آمد؟

صنعت نفت ما همان چیزی شد که اکنون مشاهده می‌کنیم. باز ذکر می‌کنم که من هیچ تخصصی در این زمینه نداشته و مطالعات من بیشتر به دلیل علاقه من به جنبه‌های عمومی‌ای است که سرنوشت مملکتم را تحت‌الشعاع قرار داده و نفت و گاز به‌عنوان مهم‌ترین محل درآمد دولت‌های معاصر از مهم‌ترین این جنبه‌ها محسوب می‌شود. پس من چیزی را می‌نویسم که به‌عنوان یک شهروند شاهد آن هستم. ایران به‌عنوان یکی از مهم‌ترین دارندگان ذخایر نفت و گاز متأسفانه به دلایل مختلف نمی‌تواند تأثیرگذاری چندانی بر بازارهای جهانی و تحولات سیاسی داشته باشد. و از آن مهم‌تر این روزها که همه نگران مذاکرات برجام هستیم و امیدواریم هرچه زودتر به نتیجه برسد می‌دانیم که فروش نفت نیز چندان وضعیت مناسبی نداشته و از آن رو که اقتصاد ما اقتصادی نفتی است بالطبع سفره خانواده‌ها هم کوچک‌تر و کوچک‌تر شده است. اکنون همه به دنبال آن هستیم که ایران بتواند در بازارهای جهانی نفت خود را بفروشد و این تنها سهم ما از بازار بزرگ انرژی است. و البته باید ناتوانایی در تأثیرگذاری بر موارد سیاسی را هم در نظر گرفت که یک قدرت بزرگ نفتی به غیر از منافع اقتصادی، می‌توانست چنین پتانسیلی را نیز داشته باشد. در میانه تجاوز روسیه به اوکراین و مشکلات انرژی در اروپا، ایران می‌توانست بهترین استفاده را از این موضوع کرده و نفت و گاز اروپا را تعیین کند. موضوعی که همانند هزار فرصت دیگر به دلیلی که گفته شد، از دست رفت. انگار از نظر محتوایی هنوز درگیر همان موضوع ملی شدن به همان شکلی هستیم که در سال 1329 به تصویب رسید. اصلا صحبتی از رشد پتروشیمی بخصوص رشد صنایع پایین‌دستی که می‌تواند مشاغل بسیاری را ایجاد کند، نیست. صحبت از این نیست که به نفت به‌عنوان سرمایه ملی نگاه کرده شود که متعلق به ما و نسل ما نبوده و باید برای آیندگان حفظ شود و حفظ آن صرفا از طریق تبدیل نفت به یک ارزش افزوده میسر می‌شود. تمام اینها و صدها چیز دیگر که از دایره درک من خارج است تنها در سایه رشد علم ممکن می‌شود و می‌بینیم که چنین علمی هنوز که هنوز است وجود ندارد. اگر هم بتوانیم نفت‌مان را در نهایت بفروشیم این ناآگاهی ما فقط به قیمت تمام شدن ذخایر نفتی‌مان تمام می‌شود. آیندگان وقتی تاریخ ما را بخوانند سؤالات بسیاری خواهند داشت که همه و همه زیر سایه نبود تفکر علمی در مدیریت این مملکت پنهان است.