مباد که فراموشي به سراغمان آيد!
فخرالسادات محتشميپور. پژوهشگر تاريخ
روز دوشنبه درست نيمه مرداد و نيمه تابستان داغ سال 97 تعدادي از دانشجويان دختر دکتر احسان اشراقي، بعضي از کتابخانه انجمن زنان پژوهشگر تاريخ در پي برگزاري جلسه معرفي کتاب ماهانه و برخي از منازل و دفاتر کارشان، راهي ميدان هفتتير شدند تا در يکي از مجتمعهاي مسکوني آن حوالي خودشان را به محضر استاد برسانند.
همسر مهربان و يار وفادار دکتر دعوتکننده و ميزبان و يکي از شاگردان قديمي اين پيشکسوت تاريخ پيامرسان و باني خير بود.
بعضي دوستان را پس از سالها ميديديم و به واقع اين ديدار يک تير و چند نشان بود.
دکتر احسان اشراقي زماني که من در مهر 1364 وارد دانشگاه تهران شدم، رئيس گروه تاريخ بود و طبيعتا بيش از ديگر استادان با او ارتباط داشتيم. از او پرسيدم استاد فارغ از فعاليتهاي انجمن زنان پژوهشگر تاريخ، من را از آن هنگام که در دانشکده ادبيات دانشگاه تهران، دانشجوي زباندرازتان بودم، يادتان ميآيد؟ گفت بله کاملا يادم هست اين چهره شما را. پرسيدم شيطنتهايم را هم يادتان هست؟ دانشجوي انقلابي تازهواردي که شده بود نماينده دانشجويان همدورهاش تا زيرآب بعضي استادان گرامي را بزند؟! با لبخندي مهربان نگاهم کرد. گفتم چه سر پرشوري داشتيم ما جوانان آن روز و چه درايت و متانتي داشتيد شما نسل ديروز در مواجهه با ما سربرآوردگان خام! نه سرکوبمان کرديد و نه تشويق و تأييد! محکم و بامتانت و آرام مانديد تا موجها بيايند و بروند و ما خود نهفقط از کلامتان؛ بلکه از کردار و رفتارتان درس بياموزيم و حالا پس از گذشت چند دهه همان استادي که فکر ميکرديم بايد برود، معتبرترين و بهترين مشاور ماست در پژوهشهاي تاريخي بلکه حتي در کنشهاي اجتماعي!
دکتر احسان اشراقي از همان آغاز که قصد تشکيل انجمن زنان پژوهشگر تاريخ را داشتيم، در زمره مشاوران عالي ما قرار داشتند. برخلاف خيليها که سعي ميکردند به بهانهها و عناوين مختلف رأيمان را بزنند، مشوق بودند و بعد از تشکيل انجمن هم همراهي کردند و مشاوره دادند و در بيشتر همايشهاي بينالمللي و ملي انجمن از اعضاي هيئت علميمان بودند.
گفتم: استاد انجمنمان دارد 20ساله ميشود. گفت آفرين خوب راهش انداختيد و خوب نگاهش داشتيد. لبخند رضايت استاد هميشه يک نوع آرامش به شاگردان ميدهد و من و ديگر دوستان حاضر در جلسه ديروز از رضايت استادمان بسيار آرامش گرفتيم و از ديدار ايشان و ديدار دوستان قديم که به توصيه استاد قرار است نامهرباني کم کنند و حضور کيفيشان در انجمن و فعاليتهاي آن بيشتر شود، فراوان انرژي گرفتيم. همانجا دوستي قول راهاندازي شعبه قزوين را داد که گفتيم اول بايد خودتان عضو شويد، بعد بر تعداد اعضاي انجمن و دايره فعاليتهايش بيفزاييد. دورادور استاد حلقه زديم، متن لوح تقدير را خوانديم و دستهگل و هديه ناقابلي را تقديم کرديم. عکس يادگاري گرفتيم. گفتيم و شنيديم و از مصاحبت اهل تاريخ لذت برديم و به خانههايمان برگشتيم. دلمان ميخواست از استاد نکتهها بياموزيم حيف که دير است و ديرتر هم ميشود، اگر قدر لحظهها را ندانيم.
روز دوشنبه درست نيمه مرداد و نيمه تابستان داغ سال 97 تعدادي از دانشجويان دختر دکتر احسان اشراقي، بعضي از کتابخانه انجمن زنان پژوهشگر تاريخ در پي برگزاري جلسه معرفي کتاب ماهانه و برخي از منازل و دفاتر کارشان، راهي ميدان هفتتير شدند تا در يکي از مجتمعهاي مسکوني آن حوالي خودشان را به محضر استاد برسانند.
همسر مهربان و يار وفادار دکتر دعوتکننده و ميزبان و يکي از شاگردان قديمي اين پيشکسوت تاريخ پيامرسان و باني خير بود.
بعضي دوستان را پس از سالها ميديديم و به واقع اين ديدار يک تير و چند نشان بود.
دکتر احسان اشراقي زماني که من در مهر 1364 وارد دانشگاه تهران شدم، رئيس گروه تاريخ بود و طبيعتا بيش از ديگر استادان با او ارتباط داشتيم. از او پرسيدم استاد فارغ از فعاليتهاي انجمن زنان پژوهشگر تاريخ، من را از آن هنگام که در دانشکده ادبيات دانشگاه تهران، دانشجوي زباندرازتان بودم، يادتان ميآيد؟ گفت بله کاملا يادم هست اين چهره شما را. پرسيدم شيطنتهايم را هم يادتان هست؟ دانشجوي انقلابي تازهواردي که شده بود نماينده دانشجويان همدورهاش تا زيرآب بعضي استادان گرامي را بزند؟! با لبخندي مهربان نگاهم کرد. گفتم چه سر پرشوري داشتيم ما جوانان آن روز و چه درايت و متانتي داشتيد شما نسل ديروز در مواجهه با ما سربرآوردگان خام! نه سرکوبمان کرديد و نه تشويق و تأييد! محکم و بامتانت و آرام مانديد تا موجها بيايند و بروند و ما خود نهفقط از کلامتان؛ بلکه از کردار و رفتارتان درس بياموزيم و حالا پس از گذشت چند دهه همان استادي که فکر ميکرديم بايد برود، معتبرترين و بهترين مشاور ماست در پژوهشهاي تاريخي بلکه حتي در کنشهاي اجتماعي!
دکتر احسان اشراقي از همان آغاز که قصد تشکيل انجمن زنان پژوهشگر تاريخ را داشتيم، در زمره مشاوران عالي ما قرار داشتند. برخلاف خيليها که سعي ميکردند به بهانهها و عناوين مختلف رأيمان را بزنند، مشوق بودند و بعد از تشکيل انجمن هم همراهي کردند و مشاوره دادند و در بيشتر همايشهاي بينالمللي و ملي انجمن از اعضاي هيئت علميمان بودند.
گفتم: استاد انجمنمان دارد 20ساله ميشود. گفت آفرين خوب راهش انداختيد و خوب نگاهش داشتيد. لبخند رضايت استاد هميشه يک نوع آرامش به شاگردان ميدهد و من و ديگر دوستان حاضر در جلسه ديروز از رضايت استادمان بسيار آرامش گرفتيم و از ديدار ايشان و ديدار دوستان قديم که به توصيه استاد قرار است نامهرباني کم کنند و حضور کيفيشان در انجمن و فعاليتهاي آن بيشتر شود، فراوان انرژي گرفتيم. همانجا دوستي قول راهاندازي شعبه قزوين را داد که گفتيم اول بايد خودتان عضو شويد، بعد بر تعداد اعضاي انجمن و دايره فعاليتهايش بيفزاييد. دورادور استاد حلقه زديم، متن لوح تقدير را خوانديم و دستهگل و هديه ناقابلي را تقديم کرديم. عکس يادگاري گرفتيم. گفتيم و شنيديم و از مصاحبت اهل تاريخ لذت برديم و به خانههايمان برگشتيم. دلمان ميخواست از استاد نکتهها بياموزيم حيف که دير است و ديرتر هم ميشود، اگر قدر لحظهها را ندانيم.