|

سفر به انتهای شهر

شیما بهره‌مند

«در تهرون هر کس فیلم فارسیِ خودش را می‌ساخت و بچه‌های شهرستان با دستمزدی نازل سیاهی‌لشکر این فیلم‌ها بودند. بر سطحِ دریاچه پنهان حباب‌ها یکی پس از دیگری می‌ترکید و گازهای مسموم چون چتری سیاه در آسمان شهر معلق می‌ماند.» این وصفِ شهری در آستانه کودتایی تاریخی است. امیرحسن چهل‌تن در رمانِ «تهران شهر بی‌آسمان» شهری را توصیف می‌کند که در آستانه هجومِ سربازهای اجنبی است: «همه‌جا صحبت از این بود که سربازهای اجنبی به همین زودی‌ها به تهرون می‌رسند. تهرون بزرگ و درندشت بود. لاله‌زار داشت، بهارستان و لقانطه داشت، سینما و میدان توپخانه داشت، باغ ملی و ایستگاه قطار داشت!» کرامت، شخصیت اصلی رمان، که آن روزها پسرکِ ده دوازده‌ساله‌ای است گذرش به تهران می‌افتد، شهری پُرهیاهو که می‌توانست خود را در آن گم کند. کرامت در تهران می‌ماند، مثلِ همان بچه‌شهرستانی‌هایی که سیاهی‌لشکرِ فیلم‌ها بودند و می‌شود یکی از ایادیِ شعبون بی‌مخ که آن روزها از مهم‌ترین سیاهی‌لشکرهای تهران بود و به‌قولِ کرامت «قادر بود چیزی به بزرگی تقدیر را در فضای شهر جابه‌جا کند.» زمینه تاریخی رمان وقایع کودتای 28 مرداد و حوالی آن است که تهران به‌دستِ امثالِ شعبون بی‌مخ‌ها و کرامت‌ها افتاده. اما مسئله رمانِ چهل‌تن فراتر از روایتِ تکه‌ای سمپاتیک از تاریخِ معاصر ما است. ازقضا او به‌جای آنکه سراغِ داستانِ سرراستِ 28 مرداد و مسببان و آمران و سیاهی‌لشکرهای صحنه کودتا برود، این بستر تاریخی را به‌کار می‌گیرد تا مُدالیته یا سلوکِ فرومایگی این سیاهی‌لشکرها را نشان دهد، همان سلوکی که در هر دوره از حیاتِ سیاسی جامعه به رنگی و به جامه‌ای درآمده و نخستین‌بار صادق هدایت آن را با تعبیرِ رجالگی صورت‌بندی کرد. چهل‌تن این رجالگی را در بسترِ اجتماع و سیاست چنان بازخوانی می‌کند که شناختِ این روحیه در هر دوره ممکن شود. چهل‌تن در این رمان و دیگر داستان‌هایش هروقت سراغِ بخشی از تاریخ می‌رود، خرده‌ریزها و جامانده‌ها و ارواحِ سرگردان تاریخ را احضار می‌کند. در «تهران شهر بی‌آسمان» نیز زرق‌وبرقِ تهران قدیم نیست که به چشمِ رمان‌نویس می‌آید، بلکه سرداب‌ها و زیرزمین‌هایی است که با ساختِ بافت تازه شهر، سیاستِ شهر را می‌سازند. شهری که گرفتار هجومِ مهاجران شده بود به‌حدی که زمین آن برای حفر چاه دیگر تکافو نمی‌کرد، «چاه‌ها به یکدیگر راه پیدا می‌کردند؛ تهرون روی دریاچه‌ای از فضولات شناور بود. این دریاچه پنهان به هر تکان به‌سمت کاخ نیاوران لب‌پر می‌زد.» این تصاویر پُرمعنا و نمادین از تهرانِ اواخر دهه بیست است که جمعیت انبوهی خود را به آن رسانده بودند تا شاید آنجا سری توی سرها دربیاورند. چهل‌تن در این رمان وجه تاریکِ تاریخ را با امر رؤیت‌ناپذیرِ شهر به‌طرزی خلاقه پیوند می‌زند. نزدِ او کودتا تنها در یک روز و آن‌هم به ابتکار اجنبی یا به‌دستِ لمپن‌های شهر اتفاق نمی‌افتد، برای همین رَد آن را از جایی دنبال می‌کند که ازقضا چندان به‌ چشم نمی‌آید؛ از زیر زمین شهری، که در آستانه کودتاست: «روز جمعه تا لنگ ظهر خوابید. سر ظهر سوار ماشین شد. از دزاشیب که پایین انداخت، شهر را آشفته دید. از سمت فرح‌آباد دود به آسمان می‌رفت و در سر چهارراهی جمعیت پراکنده‌ای دید. پیرهن خونینی سر دست... یکی بالای چهارپایه با مشت گره‌کرده فریاد می‌کشید: کودتا... مصدق... سگی ولگرد با عینکی به چشم و پتویی به دوش توی خیابان می‌دوید. شعبون بی‌مخ را دید و جمعیتی سوار کامیون‌های روباز عکس شاه جوان در دست از خیابان کاخ بالا می‌رفتند... شاه رفته بود و اوضاع تهرون حسابی به‌هم ریخته بود. شب حکومت نظامی بود اما شعبون بی‌خیال این حرف‌ها بروبچه‌ها را دسته کرد و برد... رمضان یخی از بیخ حلق زنده‌باد شاه می‌گفت و بچه‌ها تکرار می‌کردند... بهارستان قیامت بود، اوضاع حسابی قمر در عقرب. جلوی مجلس از بالای چهارپایه‌ها هرچه بدوبیراه بود نثار شاه می‌کردند. مجسمه‌ها را پایین می‌کشیدند. صحبت از جمهوری و رفراندم بود. روز بعد ورق برگشت.» به‌سمت خیابان کاخ راه افتادند، شعبون با جمعیتی به خانه 109 زده بود و هرکس با چیزی در دست از قالی و جامه‌دان و صندلی تا صندوق و دفتر و دستک و جارختی از خانه بیرون می‌زد. «خانه مصدق مثل کف دست پاک شد.» کرامت هم تا دو سه سال بعد افسر توده‌ای می‌فروخت تا اینکه مرگِ تختی راه او را از شعبون و دیگران جدا کرد، اما در جامه دیگری به‌نحوِ دیگری همان سلوک را ادامه داد.
چهل‌تن رَد تهران را از سال 1221 میلادی گرفته است، از نخستین‌باری که نام تهران در متون فارسی آمده و این مربوط می‌شود به ده قرن پیش. یاقوت حموی، هنگام فرار از دست مغولان و گذشتن از تهران، این شهر را دهی بزرگ می‌خواند که در زیر زمین بنا شده. چهل‌تن در مجموعه‌‌ مقالاتش با عنوان «تهران کیوسک» از تهرانی می‌نویسد که «شبکه تودرتوی دهلیزها و نقب‌ها و سردابه‌هایی بود که ساکنان قریه و اموال‌شان را از گزند مهاجمان و باج‌خواهان حفظ می‌کرد.» او با نقب‌زدن به همین فضای نادیده از شهر است که روایت‌ها را پیش می‌بَرد و تصویری از جغرافیای سیاسیِ شهر به‌دست می‌دهد. در پیوندِ تاریخ شهر با جغرافیای آن است که نویسنده به نقب‌ها و پستوهای شهر می‌رسد. دو قرن بیشتر است که سلسله‌ای از شاهان تهران را انتخاب می‌کنند تا بساطِ سلطنت خود را آنجا پهن کنند و تهران با ساختِ بارویی میان کویر و کوه برپا شد. اما با حفاری شهر برای ساختِ قنات است که قریه روی دیگر خود را نمایان می‌کند: «در زیر شهر دخمه‌هایی بود که در میان آن اسکلتی خم سکه‌ای را بغل کرده و حفره خالی چشمانش هنوز پر از اضطراب حضور ناگهانی یغماگران بود و سردابه‌هایی که پر از پیه‌سوزهای خاموش و جمجمه مردگان بود». البته آن‌طور که چهل‌تن می‌نویسد کشف تمامِ این لابیرنت زیرزمینی و ملاقات ارواح آن تا حفر تونل‌های متروی شهر به تعویق می‌افتد. این است تهرانی که چهل‌تن بی‌هیچ پروایی به دخمه‌های تاریک آن سرک می‌کشد تا از میان صدای خاموشِ جمجمه‌های مردگان یا اسکلت‌هایی که تا دَم آخر دارایی‌شان را چسبیده بودند، شهری را روایت کند که هر دوره به‌نوعی دگرگون شد و جنبه تاریکِ این دگرگونی شهری، همان تغییرِ چهره شهر به‌نفعِ انباشت سرمایه‌ای است که با توسعه شهری نسبتی انکارناپذیر دارد. شهرستانی‌ها از هر طرف به تهران سرازیر شدند و تهران هر روز حاشیه‌نشینان بیشتری پیدا کرد، تهرانِ گرسنه حومه‌هایش را می‌بلعید و تهران حاشیه‌نشینان تازه‌ای پیدا می‌کرد و به‌تعبیرِ چهل‌تن همچون روغنی که بر زمین بریزد مدام بسط یافت. همزمان با دگرگونیِ شهر چهره‌هایی همچون کرامت هم پوست انداختند و در این مدارِ تولید و انباشت سرمایه به رجالگی‌شان ادامه دادند و در هیاهوی مناسباتِ بازار به رنگِ تازه‌ای درآمدند. دستاورد «تهران شهر بی‌آسمان» یکی، همین نشان‌دادنِ روحیه‌ای است که در نسبت با دگرگونی شهر و تاریخِ آن همچنان برقرار است گیرم دیگر از لمپن‌های کلاه‌مخملی خبری نباشد که بی‌هیچ کنشگری در خدمتِ اربابان سیاست بودند.

«در تهرون هر کس فیلم فارسیِ خودش را می‌ساخت و بچه‌های شهرستان با دستمزدی نازل سیاهی‌لشکر این فیلم‌ها بودند. بر سطحِ دریاچه پنهان حباب‌ها یکی پس از دیگری می‌ترکید و گازهای مسموم چون چتری سیاه در آسمان شهر معلق می‌ماند.» این وصفِ شهری در آستانه کودتایی تاریخی است. امیرحسن چهل‌تن در رمانِ «تهران شهر بی‌آسمان» شهری را توصیف می‌کند که در آستانه هجومِ سربازهای اجنبی است: «همه‌جا صحبت از این بود که سربازهای اجنبی به همین زودی‌ها به تهرون می‌رسند. تهرون بزرگ و درندشت بود. لاله‌زار داشت، بهارستان و لقانطه داشت، سینما و میدان توپخانه داشت، باغ ملی و ایستگاه قطار داشت!» کرامت، شخصیت اصلی رمان، که آن روزها پسرکِ ده دوازده‌ساله‌ای است گذرش به تهران می‌افتد، شهری پُرهیاهو که می‌توانست خود را در آن گم کند. کرامت در تهران می‌ماند، مثلِ همان بچه‌شهرستانی‌هایی که سیاهی‌لشکرِ فیلم‌ها بودند و می‌شود یکی از ایادیِ شعبون بی‌مخ که آن روزها از مهم‌ترین سیاهی‌لشکرهای تهران بود و به‌قولِ کرامت «قادر بود چیزی به بزرگی تقدیر را در فضای شهر جابه‌جا کند.» زمینه تاریخی رمان وقایع کودتای 28 مرداد و حوالی آن است که تهران به‌دستِ امثالِ شعبون بی‌مخ‌ها و کرامت‌ها افتاده. اما مسئله رمانِ چهل‌تن فراتر از روایتِ تکه‌ای سمپاتیک از تاریخِ معاصر ما است. ازقضا او به‌جای آنکه سراغِ داستانِ سرراستِ 28 مرداد و مسببان و آمران و سیاهی‌لشکرهای صحنه کودتا برود، این بستر تاریخی را به‌کار می‌گیرد تا مُدالیته یا سلوکِ فرومایگی این سیاهی‌لشکرها را نشان دهد، همان سلوکی که در هر دوره از حیاتِ سیاسی جامعه به رنگی و به جامه‌ای درآمده و نخستین‌بار صادق هدایت آن را با تعبیرِ رجالگی صورت‌بندی کرد. چهل‌تن این رجالگی را در بسترِ اجتماع و سیاست چنان بازخوانی می‌کند که شناختِ این روحیه در هر دوره ممکن شود. چهل‌تن در این رمان و دیگر داستان‌هایش هروقت سراغِ بخشی از تاریخ می‌رود، خرده‌ریزها و جامانده‌ها و ارواحِ سرگردان تاریخ را احضار می‌کند. در «تهران شهر بی‌آسمان» نیز زرق‌وبرقِ تهران قدیم نیست که به چشمِ رمان‌نویس می‌آید، بلکه سرداب‌ها و زیرزمین‌هایی است که با ساختِ بافت تازه شهر، سیاستِ شهر را می‌سازند. شهری که گرفتار هجومِ مهاجران شده بود به‌حدی که زمین آن برای حفر چاه دیگر تکافو نمی‌کرد، «چاه‌ها به یکدیگر راه پیدا می‌کردند؛ تهرون روی دریاچه‌ای از فضولات شناور بود. این دریاچه پنهان به هر تکان به‌سمت کاخ نیاوران لب‌پر می‌زد.» این تصاویر پُرمعنا و نمادین از تهرانِ اواخر دهه بیست است که جمعیت انبوهی خود را به آن رسانده بودند تا شاید آنجا سری توی سرها دربیاورند. چهل‌تن در این رمان وجه تاریکِ تاریخ را با امر رؤیت‌ناپذیرِ شهر به‌طرزی خلاقه پیوند می‌زند. نزدِ او کودتا تنها در یک روز و آن‌هم به ابتکار اجنبی یا به‌دستِ لمپن‌های شهر اتفاق نمی‌افتد، برای همین رَد آن را از جایی دنبال می‌کند که ازقضا چندان به‌ چشم نمی‌آید؛ از زیر زمین شهری، که در آستانه کودتاست: «روز جمعه تا لنگ ظهر خوابید. سر ظهر سوار ماشین شد. از دزاشیب که پایین انداخت، شهر را آشفته دید. از سمت فرح‌آباد دود به آسمان می‌رفت و در سر چهارراهی جمعیت پراکنده‌ای دید. پیرهن خونینی سر دست... یکی بالای چهارپایه با مشت گره‌کرده فریاد می‌کشید: کودتا... مصدق... سگی ولگرد با عینکی به چشم و پتویی به دوش توی خیابان می‌دوید. شعبون بی‌مخ را دید و جمعیتی سوار کامیون‌های روباز عکس شاه جوان در دست از خیابان کاخ بالا می‌رفتند... شاه رفته بود و اوضاع تهرون حسابی به‌هم ریخته بود. شب حکومت نظامی بود اما شعبون بی‌خیال این حرف‌ها بروبچه‌ها را دسته کرد و برد... رمضان یخی از بیخ حلق زنده‌باد شاه می‌گفت و بچه‌ها تکرار می‌کردند... بهارستان قیامت بود، اوضاع حسابی قمر در عقرب. جلوی مجلس از بالای چهارپایه‌ها هرچه بدوبیراه بود نثار شاه می‌کردند. مجسمه‌ها را پایین می‌کشیدند. صحبت از جمهوری و رفراندم بود. روز بعد ورق برگشت.» به‌سمت خیابان کاخ راه افتادند، شعبون با جمعیتی به خانه 109 زده بود و هرکس با چیزی در دست از قالی و جامه‌دان و صندلی تا صندوق و دفتر و دستک و جارختی از خانه بیرون می‌زد. «خانه مصدق مثل کف دست پاک شد.» کرامت هم تا دو سه سال بعد افسر توده‌ای می‌فروخت تا اینکه مرگِ تختی راه او را از شعبون و دیگران جدا کرد، اما در جامه دیگری به‌نحوِ دیگری همان سلوک را ادامه داد.
چهل‌تن رَد تهران را از سال 1221 میلادی گرفته است، از نخستین‌باری که نام تهران در متون فارسی آمده و این مربوط می‌شود به ده قرن پیش. یاقوت حموی، هنگام فرار از دست مغولان و گذشتن از تهران، این شهر را دهی بزرگ می‌خواند که در زیر زمین بنا شده. چهل‌تن در مجموعه‌‌ مقالاتش با عنوان «تهران کیوسک» از تهرانی می‌نویسد که «شبکه تودرتوی دهلیزها و نقب‌ها و سردابه‌هایی بود که ساکنان قریه و اموال‌شان را از گزند مهاجمان و باج‌خواهان حفظ می‌کرد.» او با نقب‌زدن به همین فضای نادیده از شهر است که روایت‌ها را پیش می‌بَرد و تصویری از جغرافیای سیاسیِ شهر به‌دست می‌دهد. در پیوندِ تاریخ شهر با جغرافیای آن است که نویسنده به نقب‌ها و پستوهای شهر می‌رسد. دو قرن بیشتر است که سلسله‌ای از شاهان تهران را انتخاب می‌کنند تا بساطِ سلطنت خود را آنجا پهن کنند و تهران با ساختِ بارویی میان کویر و کوه برپا شد. اما با حفاری شهر برای ساختِ قنات است که قریه روی دیگر خود را نمایان می‌کند: «در زیر شهر دخمه‌هایی بود که در میان آن اسکلتی خم سکه‌ای را بغل کرده و حفره خالی چشمانش هنوز پر از اضطراب حضور ناگهانی یغماگران بود و سردابه‌هایی که پر از پیه‌سوزهای خاموش و جمجمه مردگان بود». البته آن‌طور که چهل‌تن می‌نویسد کشف تمامِ این لابیرنت زیرزمینی و ملاقات ارواح آن تا حفر تونل‌های متروی شهر به تعویق می‌افتد. این است تهرانی که چهل‌تن بی‌هیچ پروایی به دخمه‌های تاریک آن سرک می‌کشد تا از میان صدای خاموشِ جمجمه‌های مردگان یا اسکلت‌هایی که تا دَم آخر دارایی‌شان را چسبیده بودند، شهری را روایت کند که هر دوره به‌نوعی دگرگون شد و جنبه تاریکِ این دگرگونی شهری، همان تغییرِ چهره شهر به‌نفعِ انباشت سرمایه‌ای است که با توسعه شهری نسبتی انکارناپذیر دارد. شهرستانی‌ها از هر طرف به تهران سرازیر شدند و تهران هر روز حاشیه‌نشینان بیشتری پیدا کرد، تهرانِ گرسنه حومه‌هایش را می‌بلعید و تهران حاشیه‌نشینان تازه‌ای پیدا می‌کرد و به‌تعبیرِ چهل‌تن همچون روغنی که بر زمین بریزد مدام بسط یافت. همزمان با دگرگونیِ شهر چهره‌هایی همچون کرامت هم پوست انداختند و در این مدارِ تولید و انباشت سرمایه به رجالگی‌شان ادامه دادند و در هیاهوی مناسباتِ بازار به رنگِ تازه‌ای درآمدند. دستاورد «تهران شهر بی‌آسمان» یکی، همین نشان‌دادنِ روحیه‌ای است که در نسبت با دگرگونی شهر و تاریخِ آن همچنان برقرار است گیرم دیگر از لمپن‌های کلاه‌مخملی خبری نباشد که بی‌هیچ کنشگری در خدمتِ اربابان سیاست بودند.