|

سمینار پژوهشی به مناسبت 50سالگی جنبش فدایی با حضور یرواند آبراهامیان، افشین متین عسگری و علی‌رضا بهتویی

شورش علیه یأس

واقعه سیاهکل در 19 بهمن 1349 آغاز فاز مسلحانه اپوزیسیون رژیم شاه بود. در این رویداد چریک‌های فدایی خلق ایران با هدف آزاد‌کردن یکی از اعضای دستگیرشده این سازمان، به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله مسلحانه کردند. در درگیری پیش‌آمده، سه نفر از چریک‌ها کشته و 10 نفر دستگیر و سپس اعدام شدند. هرچند این عملیات با شکست روبه‌رو شد، اما در اذهان مبارزان به یک حماسه بدل شد و علیه یأس، رخوت، بی‌عملی و ترس‌خوردگی جامعه شورید و تجربه تازه‌ای را در جنبش چپ و در تاریخ سیاسی ایران به ارث گذاشت. این جنبش هم ضعف‌ها و خطاها و هم دستاوردهای عظیمی داشته است. شاید بتوان گفت بزرگ‌ترین دستاورد جنبش فدایی، شکل‌گیری یک چپ مستقل و باورمند به خود است که علی‌رغم فراز‌و‌فرودها تاکنون به حیات خود ادامه داده است. جنبش فدایی بخشی از تاریخ چپ و ایران بوده و تدوین تاریخ آن در دستور کار پژوهشگران قرار گرفته است. در دو دهه گذشته، ادبیات نسبتا وسیعی در این زمینه تولید شده و درباره نقش جنبش فدایی در پیروزی انقلاب و بازخوانی آن در سال‌های گذشته تحلیل‌های مختلفی صورت گرفته است. برخی رویکردی انتقادی و تاریخی داشته‌اند و برخی به گفته آبراهامیان در‌صدد خواندن تاریخ از زمان اکنون بوده‌اند که به تحریف تاریخ و اطلاق صفاتی همچون «تروریست» به فداییان رسیده است. در سمیناری مجازی که هفته گذشته به مناسبت گرامیداشت 50سالگی قیام سیاهکل و جنبش فدایی برگزار شد، استادان تاریخ و جامعه‌شناسی به بحث، بررسی و بازخوانی این رویداد تاریخی پرداختند. یرواند آبراهامیان، مورخ آمریکایی- ایرانی و استاد کالج باروک و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه سیتی نیویورک، سخنران اصلی و گشاینده سمینار بود. او مروری کلی داشت بر سیر تکوین و تأثیرگذاری چریک‌های فدایی خلق ایران. سخنران بعدی علیرضا بهتویی، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سودرتورن در استکهلم سوئد بود. کارهای پژوهشی او به‌طور عمده در عرصه‌های جامعه‌شناسی بازار کار، آموزش‌و‌پرورش و نیز جامعه‌شناسی سیاسی است. موضوع سخنرانی بهتویی مروری بر کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه»، (call to Arms) اثر علی رهنماست که ماه گذشته به زبان انگلیسی نشر یافته است. این کتاب حدودا 600‌صفحه‌ای جامع‌ترین تاریخ مدون جنبش فدایی است که رویدادهای مرتبط با تاریخ فداییان خلق را از سال 1342 تا هشتم تیر 1355 در بر می‌گیرد. سخنران بعدی رقیه دانشگری، عضو گروه مؤسس سازمان چریک‌های فدایی خلق و زندانی سیاسی بود. او به شکل‌گیری گروه تبریز، نکته‌هایی از زندگی تیمی به‌عنوان نخستین تجربه فداییان و چگونگی پیدایش نام و آرم چریک‌های فدایی خلق پرداخت. سخنران بعدی سیاوش رنجبر‌دائمی، استادیار تاریخ معاصر ایران در دانشگاه سنت‌اندروز اسکاتلند بود. رشته تخصصی او تاریخ سیاسی ایران پس از شهریور 1320 است. رنجبر یافته‌های خود را درباره حضور و نقش‌آفرینی فداییان خلق از 19 تا 22 بهمن عرضه کرد.در پايان افشین متین‌عسگری، استاد تاریخ و مذهب در دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس صحبت کرد. از‌جمله تألیفات او کتاب «کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج کشور» است. بررسی و تحلیل مناسبات متقابل سازمان‌های دانشجویی خارج کشور و سازمان چریک‌های فدایی خلق موضوع سخنرانی متین‌عسگری بود. در میان برنامه نیز هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سايه) سه شعری که درباره واقع سیاهکل سروده (مرثیه جنگل از مجموعه «خون سرو» که به تاریخ فروردین 1350 پس از اعدام فدائيان سیاهکل سروده شده است، شعر «هنر گام زمان» و شعر «زندگی») را به صورت تصویری برای مخاطبان بازخوانی کرد. در این صفحه گزیده‌ای از سخنرانی آبراهامیان، بهتویی و متین‌عسگری را می‌خوانید.

مروری بر کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه»
علیرضا بهتویی: نکته‌ای که امروز می‌خواهم درباره آن صحبت کنم، موضوعی است که یرواند آبراهایمان سخنرانی خود را با آن شروع کرد؛ یعنی اینکه گویا قرار است چریک‌های فدایی خلق در تاریخ معاصر ایران فراموش شوند یا اگر هم یادی از آنها می‌شود، به شکل جریانی باشد که هیچ‌وقت آدم‌های عاقلی نبودند، مثلا در برخی مجلات و نشریات اسم آنها را «فداییان جهل» یا «روشنفکران تروریست» گذاشتند یا فداییان را مثل گنگسترها معرفی کرده‌اند. بهتر است با این قضیه شروع کنیم که فیلسوفان و متفکران سیاسی به مسئله پارتیزان و چریک و تروریست چگونه نگاه کرده‌اند و راجع به این جریانات چه می‌گویند و به این مفاهیم چگونه نگاه می‌کنند. درباره پارتیزان و کار چریکی به آرای ارنستو لاکلائو و مایکل والزر اشاره می‌کنم. این دو می‌گویند جنگ چریکی مبارزه آزادی‌بخش و مقاومت مردم در مقابل حکومتی است که آن را دست‌نشانده بیگانه تلقی می‌کردند. همان‌طور که آبراهامیان هم گفت، بعد از کودتای 28 مرداد این تصور عمومی که رژیم شاه دست‌نشانده و آورده‌شده از سوی آمریکا و انگلیس است، بسیار جاافتاده بود.

جنگ چریکی در نظریه سیاسی
لاکلائو در تفسیری درباره رابطه میان دیپلماسی و جنگ، همچنین کار سیاسی و عمل مسلحانه، به نکات شایان تعمقی اشاره می‌کند. نکته مهم نوشته او، ویژگی‌هایی است که نویسنده درباره پارتیزان‌ها/ چریک‌ها و مبارزه مسلحانه ارائه می‌کند. اول: پارتیزان‌ها نماینده مقاومت مردمی در برابر یك قدرت اشغالگر هستند؛ در عین حال آنها می‌توانند مقاومت مردمی باشند در برابر حکومتی که دست‌نشانده بیگانگان تلقی می‌شود (برای مثال توجه کنید به مبارزه مردم ویتنام، الجزایر، فلسطین و کوبا در دهه‌های ۱۹۶۰-۱۹۷۰ میلادی). دوم: چریک‌ها، نیرویی نظامی اما نامنظم هستند. در واقع آنها بخشی از مردم غیرنظامی هستند که در مبارزات مسلحانه شرکت می‌کنند. سوم: پارتیزان/ چریک، با توجه به انگیزه‌های سیاسی‌اش، به‌هیچ‌روی قابل‌ مقایسه با یک جنایتکار/ گانگستر نیست؛ در‌عین‌حال او هیچ مرتبه نظامی تعریف‌شده‌ای هم ندارد. منش کار پارتیزانی، نامنظم‌بودن و تحرک بالای آن است (در مقایسه با ارتش منظم). چنین نیرویی لباس متحدالشکل و درجه ندارد، انگیزه‌اش برای جنگیدن در وهله نخست، سیاسی است و نه اطاعت از فرمان بوروکراتیک فرماندهان بالاتر. همه این ویژگی‌ها، دوگانه قانونی و غیرقانونی همچنین مبارزه سیاسی و مبارزه مسلحانه را زیر سؤال می‌برد. مایکل والزر، نظریه‌پرداز و فیلسوف سیاسی نیز در این زمینه می‌نویسد: «جنگ چریکی «نبرد مردم» است که اعتبار و مشروعیتش را از پایین گرفته‌؛ آن‌گونه که جبهه آزادی‌بخش ملی ویتنام تعریف می‌کند: «جنگ چریکی، مبارزه آزادی‌بخش» است. چریک‌ها می‌گویند اگر می‌خواهید با ما بجنگید، مجبور خواهید بود با یک ملت درگیر شوید. در واقع امر، چریک‌ها هنگام آغاز فعالیت مسلحانه، تنها موفق به بسیج بخش بسیار كوچكی از مردم می‌شوند و بسیج بخش بزرگ‌تری از ملت، منوط به ضد‌حمله دشمنان می‌شود». وقتی که کسی از غیرنظامیان را هم می‌کشند، این قتل و ترور کور نیست؛ هدف مقامات شناخته‌شده حکومت، همکاران و جاسوسان شناخته‌شده هستند و نه هرکس که دم دستشان باشد. مائو زمانی گفته بود چریک‌ها مثل ماهی در اقیانوس توده‌ها هستند. در واقع، رابطه چریک‌ها با مردم مثل حضور ماهی‌های کوچولو در میان انبوه ریزه‌ماهی‌های دیگر است. چریک‌ها هنگامی در کار مبارزاتی‌شان موفق می‌شوند که بتوانند پشتیبانی سیاسی جدی در بین مردم کسب کنند. ادامه مبارزه چریکی و بقای سازمان چریکی بدون همکاری مردم، بدون عضوگیری‌های تازه و جایگزین‌کردن نیروهای از‌دست‌رفته، غیرممکن است. کافی است در این زمینه به تلاش شکست‌خورده و مرگ «چه‌گوارا» در جنگل‌های بولیوی اشاره کنیم که نشان می‌دهد از‌میان‌برداشتن یک مبارزه چریکی که پشتیبانی مردمی ندارد، چقدر آسان و در کوتاه‌مدت ممکن است. توجه کنید که این به آن معنا نیست که مردم دنبال فرصت می‌گردند که به چریک‌ها کمک برسانند. مردم عادی حتی وقتی که همدلی همه‌جانبه با اهداف چریک‌ها دارند، از ته قلب آرزو می‌کنند که ای‌کاش می‌شد در یک روند دموکراتیک به آنها (به‌مثابه حزب مورد اعتمادشان) رأی بدهند، نه اینکه آنها را در خانه خود پنهان کنند. اما به این هم توجه کنید که وقتی مردم کمکی به چریک‌ها می‌کنند، نوع برخوردشان بسیار صمیمانه‌تر از وقتی است که روستاییان مجبور به ارائه خدمات به ارتش منظم هستند. این در حالی است که اگر قرار است سربازان از غیرنظامیانی که در پشت سر آنها قرار دارند محافظت کنند، چریک‌ها توسط غیرنظامیانی که در میان آنها هستند محافظت می‌شوند.
در تعریف تروریسم، والزر می‌نویسد: «تروریسم به معنای ایجاد رعب و وحشت سیستماتیک بر کل جمعیت یک کشور است. چنین استراتژی‌ای هم می‌تواند در جنگ‌های متعارف از سوی ارتش‌های منظم هم مورد استفاده قرار گیرد. روش تروریسم و ویژگی مهم آن قتل تصادفی و بی‌گزین مردم بی‌گناه است». از آنجا که هدف تروریست‌ها گسترش ترس و شدت‌یافتن آن در طول زمان است، بنابراین آنها دنبال کشتن افراد خاصی که به طریق معینی با یک رژیم یا سیاست ارتباط دارند، نیستند. ترس از مرگ باید به‌طور اتفاقی و برای تک‌تک فرانسوی‌ها (توسط FLN) یا خارجی‌تبار‌ها و یهودیان (به دست کله‌تراشیده‌ها) باشد. قربانیان این حملات فقط به این دلیل کشته می‌شوند که فرانسوی یا مهاجر و یهودی هستند. هدف تروریست‌ها آن است که روحیه گروه مورد آماج حمله‌ها را چنان تضعیف کنند و آنها را در مقابل احساس دائم مرگ قرار ‌دهند که دولت‌های حاکم را مجبور به مذاکره با مهاجمان و ایجاد امنیت دوباره در جامعه کنند. بمبی که در گوشه‌ خیابان منفجر می‌شود یا در یک ایستگاه اتوبوس جاگذاری می‌شود یا به یک کافه یا میخانه پرتاب شده، به دنبال کشتار بی‌هدف است. تنها فصل مشترک قربانیان این ترور‌ها، هویت جمعی آنان، تعلق به یک ملت یا گروه قومی است.
با این تعاریف، روشن است که نویسندگان نشریات فوق‌الذکر خواسته یا ناخواسته با برچسب گانگستر و تروریست برای فداییان، همان گفتاری را باز‌تولید می‌کنند که «مقامات امنیتی کشور» در سال‌های دهه 50 صورت‌بندی کرده بودند. به یاد بیاوریم که تعدادی از این فداییان، به خاطر احتراز از آسیب‌دیدن مردم عادی، در تیراندازی تردید کردند و در نتیجه کشته یا دستگیر شدند. دستگاه امنیتی رژیم شاه از انگ «تروریست»، «گانگستر» و «جنایتکار» برای چریک‌ها استفاده می‌کرد تا عاملان پیشبرد دیکتاتوری را که تمام دستگاه سرکوب خشن علیه اپوزیسیون به کار می‌گرفتند، قربانیان ترور و در مقابل جوانان و دانشجویانی را که علیه این خشونت دولتی برخاسته بودند و دسته‌دسته اعدام می‌شدند یا در خیابان‌ها به قتل می‌رسیدند، جنایتکار و گانگستر معرفی کند. اما سؤال آن است که گردانندگان این نشریات چرا چنین تصویر و تفسیری را از جنبش چریکی سال‌های دهه 50 ایران می‌دهند؟ آنچه در جنبش‌های مختلف سال ۱۹۶۸ در جهان می‌گذشت، آرزوهایی بود که گروه‌های مختلف مردم (به‌ویژه جوانان) آن زمان را در سراسر جهان، از ایتالیا، فرانسه، آلمان، لهستان و چکسلواکی گرفته تا ایران، تونس، ژاپن، برزیل و مکزیک متحد کرد. شعار‌های اساسی این جنبش‌ها انتقاد از سرمایه‌داری و استعمار، علیه نژادپرستی و آپارتاید و همچنین در یک چشم‌انداز عمومی‌تر، مبارزه علیه بی‌عدالتی‌ها در سراسر جامعه بود. مبارزات سال ۱۹۶۸، از جنبش‌های اجتماعی متفاوتی در اروپا، آمریکای شمالی و آسیا تغذیه می‌شد: از جنبش‌های زنان، جنبش‌های محیط‌زیستی، ضد جنگ و ضد استعمار گرفته تا جنبش‌های جوانان و دانشجویان و سایر جنبش‌های ضد‌استبدادی و ضد‌دیکتاتوری. این جنبش‌ها گاهی نزدیک به هم بودند و گاهی با یکدیگر همپوشانی داشتند‌ اما آنچه بیش از هر چیز آنها را متحد می‌کرد، اهداف مشخص آنها نبود بلکه اعتقاد مشترک همه آنها بود به امکان‌پذیربودن دنیای دیگر؛ دنیایی که با برابری و آزادی تعریف می‌شد. آنچه در تظاهرات مختلف در خیابان‌ها و میادین شهر‌های بزرگ فریاد زده می‌شد، صدا‌هایی بود که تا آن‌وقت کمتر شنیده شده بود و در قالب احزاب و سندیکا‌های سنتی نمی‌گنجید. موتور اصلی این جنبش‌ها، ناهموند‌های تا آن زمان جامعه بودند، آنها که به حساب‌شان نمی‌آوردند؛ زنان، سیاهان، مردمان کشورهای تحت سلطه جهان سوم و آنها که در دیکتاتوری‌ها جرئت نفس‌کشیدن نداشتند. پیر بوردیو درباره فعالان جوان این جنبش‌ها در فرانسه می‌نویسد: «وقتی بچه‌های طبقه کارگر و طبقه متوسط در سال‌های بعد از جنگ دوم به دانشگاه‌ها راه یافتند، هدف آن بود که کادر متخصص برای ساختن جامعه مدرن تربیت شود. دانشگاه تا قبل از آن جای جوانان طبقات بالای جامعه بود، تا نخبگان را تربیت کند. لکن جایی که برای این «تازه از راه رسیده‌ها» در نظر گرفته شده بود، تکیه‌زدن بر مسند نخبگان نبود. آنها که از طبقات بالایی بودند، بعد از فارغ‌التحصیلی، با روابط اجتماعی‌شان، در جایگاه‌های بلندپایه کار می‌گرفتند. این «دیگران»، باید به موقعیت‌های پایین‌تر رضایت دهند. مهندسان، معلمان و کادر درمان جوان در زمره این نیرو‌ها بودند که اکثرا به مناطق دورافتاده برای کار پرتاب می‌شدند. در‌عین‌حال این «تازه‌آمده‌ها» به روابط اطاعت کامل در دانشگاه و محل کار‌هاشان اعتراض داشتند، می‌خواستند که با شیوه دموکراتیک‌تری با آنها برخورد شود».
بیژن جزنی، ضدقهرمان کتاب رهنما
در کتاب اخیر «فراخوان به مبارزه مسلحانه»، پویان، احمدزاده و حمید اشرف، قهرمان‌های داستان و بیژن جزنی ضدقهرمان قصه است. از فصل ۲۱، صفحه ۳۴۵ کتاب با عنوان «جزنی مبارزه مسلحانه را زیر سؤال می‌برد»، ما با ایده اساسی نویسنده کتاب پیرامون چرایی آنچه رهنما «از‌میان‌رفتن فداییان در ۲۹ ژوئن ۱۹۷۶» می‌نامد، آشنا می‌شویم.
مهم‌ترین «گناه» جزنی از نگاه رهنما این بود که استفاده از روش‌های مسالمت‌آمیز مبارزه را به‌عنوان بخش دیگری از فعالیت‌های «جنبش مسلحانه»، پیشنهاد کرده بود و با این طرح قرار بر آن بود که فعالیت‌های فداییان روی دو پا مستقر شود. «یک پا متکی به فعالیت‌های قانونی، صلح‌آمیز و غیر‌مخفی بود. دیگری به عملیات غیر‌قانونی، مخفیانه و مسلحانه متکی بود». به قضاوت رهنما، این نظریه به نقطه ضعف و پاشنه‌آشیل فداییان تبدیل شد و در نهایت نابودی آنها را رقم زد؛ اما روایتی که نویسنده نقل می‌کند تا این فرضیه را به اثبات برساند، چه روند‌هایی را ترسیم می‌کند؟ آنچه در 10 بند زیر می‌آورم، روایتی است که نویسنده کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه» بازگو می‌کند.
اول: انتقاد اصلی جزنی این بود که «پس از حدود دو سال که از سیاهکل می‌گذرد، جنبش مبارزه مسلحانه هنوز نتوانسته بود از محدوده «جریان‌های مترقی رایج» فراتر رود و به یک مبارزه توده‌ای تبدیل شود و به‌همین‌دلیل این جنبش دچار بحران بود». او که از درون زندان قصر خود را به‌عنوان «مجهز به نظریه انقلابی» و یکی از «بنیان‌گذاران جنبش مسلحانه» معرفی می‌کرد، مدعی بود که برای تحول و تکامل این جنبش، روش منسوخ احمدزاده را مورد انتقاد قرار می‌دهد. «جزنی معتقد بود که مبارزه مسلحانه دیگر نباید محوری باشد و باید جای خود را به اشکال دیگر مبارزه‌ غیر‌نظامی واگذار کند».
روش‌هایی که او توصیه می‌کرد، همان‌هایی بود که گروه به رهبری خودش پیش‌تر، در سال‌های دهه ۱۳۴۰، به کار گرفته بودند؛ یعنی تلفیق کار دو شاخه: شاخه سیاسی- تبلیغاتی و شاخه عملیاتی- نظامی. این در حالی بود که «جزنی می‌دانست که گروه پویان، احمدزاده و مفتاحی، برخلاف بیشتر اعضای گروه اصلی او، مخالف کار سیاسی دانشجویی بودند. جزنی همچنین می‌دانست که حمید اشرف از سیاست دانشجویی اجتناب می‌کرد». قضاوت رهنما از نتایج این پیشنهادها به شرح زیر است: «جزنی در عمل به حمید اشرف، فرمانده چریک‌های فدایی، دستور می‌داد که تعداد معینی از چریک‌های خود را از کار مسلحانه بیرون بکشد و آنها را به بخش فعالیت‌های علنی و قانونی منتقل کند. مستقل از تعداد کادرهایی که از کار مسلحانه خارج می‌شدند و در خدمت فعالیت‌های قانونی قرار می‌گرفتند، پذیرش دستورالعمل جزنی عواقب زیر را در بر داشت: پذیرش این رهنمود به پراکندگی چریک‌ها می‌انجامید، سازمان نظامی و قدرت آتش آنها را ضعیف می‌کرد، عملیات آنها را کاهش می‌داد و چریک‌ها را به هنگام فعالیت‌های سیاسی علنی در معرض دستگیری قرار می‌داد». دوم: جزنی نوشته بود که: روشنفكران به دلیل تحصیلات‌شان نسبت به مسائل اجتماعی حساس‌اند، «بنابراین روشنفكران همواره نقش مهمی در تحوﻻت سیاسی و اجتماعی به‌عهده داشته‌اند»؛ در‌عین‌حال هشدار داده که «خصلت دوگانه خرده‌بورژوازی بر روشنفكران نیز اثر می‌گذارد» و در جنبش ما كه در‌حال‌حاضر اساسا یك جنبش روشنفكری است، زمینه‌ طبیعی برای این قبیل انحراف‌ها [خرده‌بورژوازی] وجود دارد. به‌این‌ترتیب جزنی- عمدی یا ناخواسته - رهبری جنبش مبارزات مسلحانه را که در حال جنگ با رژیم بود، با انگ روشنفکران خرده‌بورژوازی معرفی می‌کند. جزنی با همان اتهامات مارکسیست- لنینیستی سنتی (مرثیه‌های حزب توده) می‌خواست نشان دهد که چگونه ایده‌های «خرده‌بورژوازانه» مبارزه مسلحانه منجر به «ماجراجویی»، «جزم‌گرایی»، «قهرمان‌سازی»، «تروریسم»، «انحراف»، «فرقه‌گرایی»، «آوانگاردیسم» و سرانجام «بیماری کودکانه چپ‌روی» می‌شود. سوم: به گمان رهنما وقتی جزنی از روش‌های مسالمت‌آمیز مبارزه [سیاسی و صنفی] به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «جنبش مسلحانه» یاد می‌کند، این جنبش را در برابر یک ناسازه قرار می‌دهد؛ زیرا: «وقتی یک پا به قوانین رژیم احترام می‌گذاشت و پای دیگر قصد سرنگونی آن را داشت، این دو پا اهدافی متناقض را دنبال می‌کردند. علاوه‌بر‌این پای قانونی که همواره تحت نظارت دقیق ساواک بود، به‌راحتی می‌توانست موجودیت پای دیگر را به خطر بیندازد». چهارم: طبق فرمول‌های خوش‌خیالانه جزنی، رژیم شاه به سازمان‌های سیاسی اجازه می‌دهد تا نارضایتی‌های اقتصادی و کاری را از طریق اعتصابات ابراز کرده و نارضایتی سندیکالیست‌ها و اتحادیه‌های صنفی را به سمت فعالیت‌های سیاسی هدایت کنند. این در واقع «تکرار مواضع حزب توده بود (مندرج در روزنامه مردم در سال 1964). این ایده بر آن بود که ایران ممکن است در آینده از مراحل «نیمه‌دموکراسی» و «دموکراسی نیمه‌کاره» عبور کند. نتیجه منطقی این صورت‌‌بندی جزنی آن است که ایران در عین زمان هم غیر‌دموکراتیک و هم دموکراتیک بود و اجازه می‌داد هم روش‌های مسالمت‌آمیز و هم مبارزه مسلحانه به طور هم‌زمان به کار گرفته شوند». رهنما توجه می‌دهد که: «در‌حالی‌که جزنی اشکال سیاسی مبارزه را به‌عنوان ابزاری برای مبارزه با دیکتاتوری شاه توصیه می‌کرد، حمید اشرف اعلام کرد که مبارزه مسلحانه آنتی‌تز سرکوب دیکتاتوری و فاشیستی شاه است».پنجم: درباره «انتظارات غیر‌واقعی جزنی از چریک‌ها» برای متحد‌ساختن و رهبری اعتراضات پراکنده در سراسر کشور و هدایت‌گری همه صداهای نارضایتی، رهنما می‌نویسد: «در‌این‌میان، جزنی در‌حالی‌که منتظر ورود توده‌ها به جنبش بود، همه و همه کارها را به عهده پیشاهنگ مسلح می‌گذاشت؛ از مددکاری اجتماعی تا آموزش، از فعالیت‌های سیاسی و اقتصادی تا مبارزه مسلحانه علیه رژیم». امید جزنی، به نوشته رهنما، در واقع آن بود که «بتواند بر فدایی‌ها تأثیر بگذارد و آنها را از میدان نبرد دور کند».
ششم: به اعتقاد رهنما، با حملات بی‌رحمانه به «جوان‌ها و بی‌تجربه‌هایی» که جنبش را به «اختلالات کودکانه» کشانده‌اند، «جزنی بدون نام‌بردن، حتی بدتر از فرصت‌طلبان حزب توده به رهبران نخستین فدایی حمله می‌کرد». او بر آن بود که تأثیر آثار پویان و احمدزاده بر سیاسی‌شدن دانشجویان جوان در دوره پیش از سیاهکل را به حداقل رساند و می‌نوشت كه: «تنها پس از آغاز مبارزه مسلحانه بود كه این متون دفاع از مبارزه مسلحانه زنده شده و توسط نیروهایی كه جذب این جنبش شده بودند، مشتاقانه خوانده می‌شد و در صورت نبود مبارزه مسلحانه، این متون قادر به ایجاد هیجان و شور و شوق در میان اعضای فعال جامعه نبود. با این کار، جزنی اتوریته اخلاقی و نظری رهبران فدایی را متزلزل می‌کرد».
هفتم: رهنما می‌نویسد «اگرچه جزنی در سال‌های پس از انقلاب به یکی از نمادهای جنبش فدایی تبدیل شد؛ اما نظریات تئوریک و اندیشه‌های وی تأثیری در جریان جنبش چریکی در ایران بین سال‌های ۱۳۵۰-۱۳۵۴ نداشت». نویسنده با ذکر مثال‌های فراوان از حمید مؤمنی (تئوریسین سازمان فدایی در این دوره) معتقد است که «کارهای مؤمنی را می‌توان دفاع از اندیشه‌های احمدزاده و نکوهش ایده‌های جزنی دانست که نظریه ناب مبارزه مسلحانه را زیر سؤال می‌برد». در تأیید این مدعا، رهنما می‌نویسد: «در ابتدای انتقال نوشته‌های جزنی به خارج از زندان در سال ۱۳۵۳ [توسط زندانیان سیاسی مثل بهروز ارمغانی که سابقا توده‌ای بود]، فعالیت‌های نظامی فدایی‌ها نه‌تنها فروکش نکرد؛ بلکه برعکس، از نوروز ۱۳۵۳ تا فروردین ۱۳۵۴، ما شاهد یک توفان محسوس در عملیات نظامی چریک‌ها هستیم». هشتم: اما حدود شش ماه قبل از مرگش، «حمید اشرف در وضعیت ناراحت‌کننده‌ای در مقابل فرمول‌بندی‌های جدید جزنی در مورد تلاش برای ایجاد «پای دوم جنبش» قرار گرفت. به نظر می‌رسد او به خاطر وحدت و هماهنگی درون‌سازمان، حاضر به مخالفت آشکار با این فرمول‌بندی‌هایی که شیوه‌های بی‌بدیل سازمانی خودش را زیر سؤال می‌برد، نشد». در‌عین‌حال که اشرف در انتقاد از روش تلفیقی مبارزه جزنی قاطع بود؛ اما به خاطر حفظ انسجام و وحدت سازمان، کادرها را ترغیب کرد که همه آثار نظری درباره مبارزه مسلحانه «به‌ویژه جزوه درخشان رفیق شهید، بیژن جزنی، با عنوان چگونه مبارزه مسلحانه به یک مبارزه توده‌ای تبدیل می‌شود» را بخوانند.
نهم: از حدود بهار ۱۳۵۴ (بعد از ترور جزنی و یارانش در زندان)، تیم رهبری فدایی برخی از پیشنهاد‌های جزنی را در دستور کار خود قرار دادند تا مورد بحث قرار گیرد. در کتاب، از حیدر تبریزی نقل می‌شود که بنا بر تصمیم شورای‌عالی سازمان در تابستان ۱۳۵۴، «حدود ۸۰ درصد انرژی سازمان باید به جنبش کارگری متمرکز شود».
از عبدالرحیم‌پور در کتاب نقل می‌شود که با آزادی تعدادی از زندانیان فدایی در سال‌های 1352 و 1353 (که عمدتا طرفداران عقاید جزنی بودند) و انتقال نوشته‌های جزنی از زندان، آرام‌آرام تغییرات مهمی در فعالیت‌های فدایی‌ها رخ می‌دهد. در ارزیابی عبدالرحیم‌پور، تيم رهبری موضع خود را در مورد مبارزه ‌مسلحانه تغییر داده بود، تأکید بیش از حد بر عملیات نظامی مورد انتقاد قرار گرفت و توجه بیشتری به کارهای سیاسی می‌شد. در بهار ۱۳۵۴، رهبری سازمان فعالیت‌های صنفی و سیاسی را به مثابه یکی از «بنیان‌های» اصلی خط‌مشی فدایی پذیرفت و بر کار در بین کارگران و زحمتکشان تأکید شد. با این حال، عبدالرحیم‌پور معتقد بود که رهبری فدایی در مورد روش‌های اجرای هدف جدید خود کاملا مطمئن نبود.
در روایت رهنما، به این ترتیب است که تیم‌های جدیدی متشکل از اعضای مخفی در خانه‌های امن اما مشغول کار در کارخانه به وجود می‌آید. از این‌جاست که «پای دوم» (کار سیاسی) یا مبارزه‌ تلفیقی آغاز می‌شود. درست همین تیم‌ها نقطه ضعف اصلی فدایی‌ها و در نهایت باعث نابودی سازمان می‌شوند. در بهار ۱۳۵۴، ساواک دو نفر از اعضای فدایی یک تیم کارگری را شناسایی کرده تحت نظارت دقیق قرار می‌دهد و از طریق آنها به رهبری سازمان و حمید اشرف می‌رسد. تعقیب تیم‌های تلفیقی - کارگری ساواک را در بهار و تابستان 1976 به کشتار رهبری سازمان و ضرباتی مهلک به فداییان قادر می‌کند.
دهم: با مرگ حمید اشرف و تیم رهبری سازمان در تیرماه ۱۳۵۵، وحدت فداییان به پایان رسید و سه گرایش متفاوت در بین اعضای باقیمانده ظاهر شد. یک گروه به مواضع احمدزاده وفادار ماندند. گروه دیگری در حمایت از روش‌های مبارزه سیاسی به حزب توده و یا سازمان پیکار پیوستند. گروه سوم از گفتمان التقاطی جزنی دفاع کردند.
نتیجه‌گیری
بعد از حکایت علی رهنما، به روایتی برمی‌گردم که این نوشته را با آن شروع کردم. دغدغه‌های اساسی جزنی در سال‌های پایانی دهه چهل، حاصل تجربه‌های وی از سیر حوادث طی سال‌های ۱۳۳۹-۱۳۴۲ بود. در این دوره، علی‌رغم بازگشایی نسبی در فضای سیاسی جامعه، نیروی سکولار و چپ، نقشی در شکل‌دادن حوادث و رهبری آن نداشت. رهبری حزب توده ایران در تبعید بود و بدنه نیرو‌هایش در ایران قدرت تدوین سیاست مستقل و تشکیلات از آن خود را نداشتند. نیروی سوم خلیل ملکی كوچك‌تر از آن بود كه اثرگذار باشد. جبهه‌ ملی دوم هم در غیاب دکتر مصدق، آشفته بود، سیاست مدونی نداشت و نمی‌دانست که با امینی و اصلاحات پیشنهادی وی چه باید بکند.
پس از پایان گشایش سیاسی کوتاه‌مدت سال‌های نخست دهه‌ چهل، آن‌گونه که جزنی تصویر می‌کند، «گروه‌ها و محافل سیاسی ماركسیست - لنینيست سر در لاك خود فرو بردند و به كتاب‌خوانی بی‌پایان مشغول بودند كه آثار آن در این قرن آشكار نمی‌شد» (چگونه مبارزه مسلحانه توده‌ای می‌شود). همین محافل کوچک مطالعاتی هم، هنوز جان نگرفته بودند که یا با نفوذ پلیس امنیتی دستگیر یا با بحث‌های بی‌پایان متلاشی می‌شدند.جزنی نمی‌خواست یک فرصت گشایش سیاسی در آینده، بدون حضور مؤثر چپ‌ها و نیروهای دموکرات از دست برود. مبارزه مسلحانه در اندیشه او و دیگر آغازکنندگان مبارزه چریکی همانا ابتکار عمل برای ایجاد چنین نیرویی بود تا در لحظه‌ مناسب گشایش سیاسی، در شکل و سازمان‌دادن به جنبش ضد دیکتاتوری و دموکراتیک تأثیرگذار باشد.
حتی با دستگیری جزنی و شماری از یارانش در سال ۱۳۴۶، ایده‌های وی عقیم و بی‌بار نماند. باقیمانده گروه (علی‌اکبر صفایی‌فراهانی، غفور حسن‌پور و حمید اشرف) با همکاری گروه‌های دیگری که پویان و مفتاحی گرد آورده بودند، سازمان فداییان را به وجود آوردند. از منظر امروز که بنگریم، می‌توان گفت این جنبش، در پی آن بود که یک «گفتمان بدیل» بسازد تا شهروند عادی ایران را به درستی راه خویش قانع کند و از آن‌جایی که زمینه‌ای مساعد در میان بخش تحصیل‌کرده، مدرن و جوان جامعه ایران در آن روزگار وجود داشت، و با وجود مشکلات و بالا و پایین‌های فراوان، باقی ماند و به یک جنبش تبدیل شد.
پیش‌تر اشاره کردم که نخستین نظریه‌پردازان فدایی بر آن بودند که با شروع مبارزه از سوی آنها، مردم هم به این نبرد آزادی‌بخش می‌پیوندند. اما پس از دو سال حمله چریکی و عقب‌نشینی، جزنی که این حوادث را از زندان به‌دقت دنبال می‌کرد، نوشت: «ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﺗﺎ برخلاف واقعیت‌های اجتماعی یک‌شبه ره صدساله ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺣﺮﻛﺖ ﻧﻈﺎمی، ﺗﻮﺍﺯﻥ منفی ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺮ هم ﺯﻧﺪ. شیوه‌های ﺟﺪﻳﺪ مباﺭﺯﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﺎ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ انطباق ﻳﺎﺑﺪ. ﺷﻴﻮﻩ‌های ﻗﺪیمی ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ یعنی ﺷﻴﻮﻩ‌هایی ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺗﺠﺎﺭﺏ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﺷﻤﻦ به کار می‌بستند نمیﺗﻮﺍﻧﺪ ﻳﻜ‌‌‌‌‌ﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ به ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﻮﺩ. ﺷﻴﻮ‌ه‌هاي ﻧﻮﻳﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺷﻴﻮﻩ‌های کهن رابطه ﺩﻳﺎلکتیکی ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ». بر مبنای این استدلال‌ها، پیشنهاد تشکیل گروه‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی را داد که «وظیفه سازمان‌دهی اعتراضات وﺣﺮﻛﺖ‌‌های عمومی‌در صنف‌های مختلف را دارند». «ﮔﺮﻭ‌ه‌ها ﻭ هسته‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی ﺩﺭ هر ﻣﺮﻛﺰ ﻛﺎﺭ جمعی ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ هر ﺻﻨﻒ می‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺷﻮﻧﺪ. دانشگاه‌ها و مدارس، کارخانه‌ها، ﻛﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ فرهنگيان، ﻛﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎﻧﻚ‌ها، ﺍﺻﻨﺎﻑ، ﭘﻴﺸﻪ‌ﻭﺭﺍﻥ، ﻛﺴﺒﻪ، ﺻﻨﻒ‌‌های ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ سنتی، ﻣﺜﻞ ﺧﻴﺎﻁ، ﻛﻔﺎﺵ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ، ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭه‌ها ﻭ هسته‌هاﺳﺖ». ﺟﻨﺒﺶ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ به گمانِ جزنی تنها ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ ﻳﻚ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ و «استفاده ﺍﺯ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﻈﺎمی هدﻓﻲ ﺟﺰ ﺑﺴﻴﺞ ﺗﻮﺩﻩ‌ها ﻧﺪﺍﺭﺩ»، و اصرار دارد ﻛﻪ «ﺑﺪﻭﻥ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻤﺐ‌‌ها ﺁﺷﻜﺎﺭﺍ ﺑﻲ‌ﻗﺪرت‌اند». ﺍﺭﺯﺵ ﻧﻬﺎیی ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ به گمان او ﺩﺭ این است ﻛﻪ «ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮﺩه‌ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ حاکمه هدایت ﻛﻨﺪ. ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﻢ ﻣﺮﺯهاﻱ ﻗﺎﻃﻊ ﻭ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﺩ». جزنی می‌نویسد: «هرﮔﺎﻩ ﭼﺮﻳﻚ‌ها ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻋﺪﻩ دهند ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺮﻛﺖ فعال آنها ﺑﺮ ﺭﮊﻳﻢ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺧﻮﺍهند ﺷﺪ، هر ﮔﺎﻩ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻑ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺗﻮﺩﻩ‌‌ها ﺭﺍ ﺩﺭﻙ نکرده و آنها ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﺷﻤﻦ هداﻳﺖ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺟﻨﺒﺶ ﺑﻪ ﻧﻴﺮﻭی ﺗﻮﺩﻩ دست نخواهد یافت ﺑﻠﻜﻪ ﺗﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻴﻮﻩ‌هايﯼ ﻣﻤﻜﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺧﻮﺩ بی‌ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ‌ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﻧﻴﺰ ﺭﻭی ﻧﺨﻮﺍهد آﻭﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺑﻪ معنی ﺣﺬﻑ ﺗﻮﺩﻩ‌‌ها ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎچی‌ﺷﺪﻥ آنهاست». به لحاظ سازمانی و ساختار تشکیلاتی، جزنی تأکید جدی می‌کند که ﺩﺭ ﺷﺮﺍﻳﻂ فعلی ﮔﺮﻭﻩ‌‌های چریکی نمی‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ و نباید «ﺩﺭ ﺟﻨﺐ ﺧﻮﺩ، ﮔﺮﻭﻩ‌‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی ﺗﺸﻜﻴﻞ دهند. ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ فعلی ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ‌‌ها ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ‌ ﺩﺍئمی آنها ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺍﻳﺠﺎﺩ چنین سازمان‌هایی [ﮔﺮﻭﻩ‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی] ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ آنها ﺳﻠﺐ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ». جزنی در عین حال می‌نویسد: «ﮔﺮﻭﻩ‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻛﺸﻴﺪﻩ‌ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ‌های ﻧﻈﺎمی ﻳﺎ ﺷﺒﻪ‌ﻧﻈﺎمی ﺧﻮﺩﺩﺍﺭی کنند»، «نباﻳﺪ ﺷﻴﻮﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﭘﻠﻴﺲ ﻭ ﺍﺻﻮﻝ ﻛﺎﺭ مخفی ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻩ‌‌های چریکی ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﺎ ﺗﻮﺩﻩ صنف خود را از دست ﺑﺪهند»، «ﺩﺭﺣﺎلی ﻛﻪ ﺍﺳﺎﺳﺎ مخفی ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﭘﻠﻴﺲ ﺗﺸﻜﻴﻞ می‌ﺷﻮﻧﺪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻠﺖ ﻭﺟﻮﺩی آنها ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻭﺳﻴﻊ با مردم است... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ‌ﺟﺎ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ «ﺗﻴﻢ» ﻭ «ﺧﺎﻧﻪ‌ ﺍﻣﻦ» ﻭ «ﻛﻮپل» ﺧﺒﺮی ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻓﺮهنگ ﭼﺮیکی ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ‌‌ها به کار نمی‌رود». پیش‌تر هم جزنی (در نوشته‌ «ﻣﺸﯽ ﺳﻴﺎﺳﯽ و ﮐﺎﺭ ﺗﻮﺩﻩﺍﯼ») از منظری دیگر هشدار اکید داده بود که «ﺍﻳﺠﺎﺩ ﭘﺎﻳﮕﺎﻩ‌‌هاﯼ ﮐﺎﺭﮔﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻔﻮﺫ در این طبقه ﺑﺎ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﺻﺮﻳﺢ ﺭﻭبه‌رو ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ... ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ هرﮔﺰ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻧﺨﻮﺍهند ﺷﺪ». به‌عنوان پرانتز در این‌جا باید بگویم که این بازگویه‌ها از نوشته‌های جزنی نشان می‌دهد این مدعای رهنما که: «پای دوم» (یا هسته‌های سیاسی- صنفی پیشنهادشده از سوی بیژن جزنی) و تشکیل تیم‌های تلفیقی نقطه‌ضعف اصلی فدایی‌ها و در نهایت باعث نابودی سازمان شد، دقیق نیست. شاید به‌عکس اگر توصیه‌های جزنی در آن دوره به طور دقیق به کار بسته می‌شد، عواقب حملات پلیس امنیتی شاه چنان سهمگین نمی‌شد که شد. به روایتی که آغاز کردم اگر برگردم، می‌توان ایده‌های جزنی را به شکل زیر هم بیان کرد. مبارزه را نباید تنها به مطالعه در محافل آموزشی و انتظارکشیدن برای گشایش سیاسی محدود کرد، باید هم‌زمان در دو جبهه و یا دو سطح دیگر هم تلاش و فعالیت کرد:
اول: باید در شرایط تسلط دیکتاتوری هم کار صنفی و توده‌ای را پیش ببریم. وقتی زلزله‌ بوئین‌زهرا اتفاق افتاد، گفت که باید در صحنه باشیم و به مردم کمک کنیم، در سازمان‌دهی مراسم خاکسپاری جهان‌پهلوان تختی سازمانگر فعال بود، و برای تشکیل سازمان‌های صنفی دانشجویی و دانش‌آموزی تلاش می‌کرد. این فعالیت‌ها در نگاه جزنی، تبدیل توده‌ بی‌شکل به انسان‌های سازمان‌یافته، مستقل و با اعتماد به نفس در سازمان‌های مردمی است، فرهنگ‌سازی در جامعه‌ جهان سومی است و راه حضور بلاواسطه مردم در دفاع از حقوق‌شان را باز می‌کند. انبوه مهندسانی که طرفدار فداییان بودند و بعد از فارغ‌التحصیلی در کارخانه کار می‌کردند، پزشکانی که در روستاها خدمت می‌کردند، معلمانی که در مدارس تدریس می‌کردند، پژوهشگران و متخصصانی که در ادارات و مؤسسات دیگر فعالیت می‌کردند، (و آماده‌ کار مخفی چریکی نبودند)، می‌توانستند هسته‌های مستقل صنفی- توده‌ای تشکیل دهند و در بردن آگاهی سیاسی و ایجاد سازمان ‌و تشکل در میان گروه‌های مختلف اجتماعی تلاش کنند. دوم: اما این کار صنفی-توده‌ای هم به‌تنهایی کافی نیست. جزنی بر آن بود که با شروع مبارزه مسلحانه، ما بر یأس غلبه کردیم، فضای ترس را زیر سؤال بردیم و روشنفکران فعال شدند. صرف اینکه حالا فقط اعلام کنیم چپ، پیشاهنگ مبارزه اجتماعی است و برنامه‌های مفصل در همه‌ زمینه‌ها دارد، برای رهبری در جنبش کافی نیست. برای اینکه در تعادل نیرو‌ها به حساب بیاییم، باید تلاش کرد، تولید اندیشه کرد، باید رقیبان جدی را هم دید. به این ترتیب، برای پیشبرد آنچه گرامشی «جنگ گفتمان‌ها» نام می‌نهد، چپ باید در صحنه و فعال باشد. گفتمانی در جامعه مورد توجه قرار می‌گیرد که شهروندان را مجاب می‌کند که راه‌حل‌های مناسب در هر لحظه ارائه می‌دهد. نیروی هر جریان، منوط به آن است که چه اندازه از مردم و کدام گروه‌ها به راهکار‌های آن باور می‌آورند. حرف و حدیث‌های به طور کلی نامفهوم برای مردم و «با ایمان به پیروزی راه‌مان» هم کافی نیست. وقتی که حادثه‌ای در کشور اتفاق می‌افتد، باید حاضر در صحنه و در کنار مردم بود، اظهارنظر کرد و راه‌حل ارائه داد. وقتی مردم مشکلی دارند باید با آنها هم‌دردی کرد و راه چاره بدیل نشان داد. از این منظر اگر به ایده‌های جزنی نگاه کنیم، نتیجه می‌گیریم که مبارزه از نگاه او باید در هر دو سطح و هم‌زمان پیش برود. تنها کار صنفی- توده‌ای در سازمان‌های جامعه مدنی، کافی نیست. چپ باید در صحنه سیاست روز هم حضور داشته باشد و در امور روزمره‌ جامعه اظهار نظر کند و در هر بزنگاه، راه‌حل مشخص و قابل ‌اجرا ارائه دهد. سؤال این است که این ایده‌ها، کاربردی هم برای امروز دارند؟ و اگر پاسخ مثبت باشد، چگونه می‌شود آنها را به کار بست و به آنان جامه عمل پوشاند.

واقعه سیاهکل در 19 بهمن 1349 آغاز فاز مسلحانه اپوزیسیون رژیم شاه بود. در این رویداد چریک‌های فدایی خلق ایران با هدف آزاد‌کردن یکی از اعضای دستگیرشده این سازمان، به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله مسلحانه کردند. در درگیری پیش‌آمده، سه نفر از چریک‌ها کشته و 10 نفر دستگیر و سپس اعدام شدند. هرچند این عملیات با شکست روبه‌رو شد، اما در اذهان مبارزان به یک حماسه بدل شد و علیه یأس، رخوت، بی‌عملی و ترس‌خوردگی جامعه شورید و تجربه تازه‌ای را در جنبش چپ و در تاریخ سیاسی ایران به ارث گذاشت. این جنبش هم ضعف‌ها و خطاها و هم دستاوردهای عظیمی داشته است. شاید بتوان گفت بزرگ‌ترین دستاورد جنبش فدایی، شکل‌گیری یک چپ مستقل و باورمند به خود است که علی‌رغم فراز‌و‌فرودها تاکنون به حیات خود ادامه داده است. جنبش فدایی بخشی از تاریخ چپ و ایران بوده و تدوین تاریخ آن در دستور کار پژوهشگران قرار گرفته است. در دو دهه گذشته، ادبیات نسبتا وسیعی در این زمینه تولید شده و درباره نقش جنبش فدایی در پیروزی انقلاب و بازخوانی آن در سال‌های گذشته تحلیل‌های مختلفی صورت گرفته است. برخی رویکردی انتقادی و تاریخی داشته‌اند و برخی به گفته آبراهامیان در‌صدد خواندن تاریخ از زمان اکنون بوده‌اند که به تحریف تاریخ و اطلاق صفاتی همچون «تروریست» به فداییان رسیده است. در سمیناری مجازی که هفته گذشته به مناسبت گرامیداشت 50سالگی قیام سیاهکل و جنبش فدایی برگزار شد، استادان تاریخ و جامعه‌شناسی به بحث، بررسی و بازخوانی این رویداد تاریخی پرداختند. یرواند آبراهامیان، مورخ آمریکایی- ایرانی و استاد کالج باروک و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه سیتی نیویورک، سخنران اصلی و گشاینده سمینار بود. او مروری کلی داشت بر سیر تکوین و تأثیرگذاری چریک‌های فدایی خلق ایران. سخنران بعدی علیرضا بهتویی، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سودرتورن در استکهلم سوئد بود. کارهای پژوهشی او به‌طور عمده در عرصه‌های جامعه‌شناسی بازار کار، آموزش‌و‌پرورش و نیز جامعه‌شناسی سیاسی است. موضوع سخنرانی بهتویی مروری بر کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه»، (call to Arms) اثر علی رهنماست که ماه گذشته به زبان انگلیسی نشر یافته است. این کتاب حدودا 600‌صفحه‌ای جامع‌ترین تاریخ مدون جنبش فدایی است که رویدادهای مرتبط با تاریخ فداییان خلق را از سال 1342 تا هشتم تیر 1355 در بر می‌گیرد. سخنران بعدی رقیه دانشگری، عضو گروه مؤسس سازمان چریک‌های فدایی خلق و زندانی سیاسی بود. او به شکل‌گیری گروه تبریز، نکته‌هایی از زندگی تیمی به‌عنوان نخستین تجربه فداییان و چگونگی پیدایش نام و آرم چریک‌های فدایی خلق پرداخت. سخنران بعدی سیاوش رنجبر‌دائمی، استادیار تاریخ معاصر ایران در دانشگاه سنت‌اندروز اسکاتلند بود. رشته تخصصی او تاریخ سیاسی ایران پس از شهریور 1320 است. رنجبر یافته‌های خود را درباره حضور و نقش‌آفرینی فداییان خلق از 19 تا 22 بهمن عرضه کرد.در پايان افشین متین‌عسگری، استاد تاریخ و مذهب در دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس صحبت کرد. از‌جمله تألیفات او کتاب «کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج کشور» است. بررسی و تحلیل مناسبات متقابل سازمان‌های دانشجویی خارج کشور و سازمان چریک‌های فدایی خلق موضوع سخنرانی متین‌عسگری بود. در میان برنامه نیز هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سايه) سه شعری که درباره واقع سیاهکل سروده (مرثیه جنگل از مجموعه «خون سرو» که به تاریخ فروردین 1350 پس از اعدام فدائيان سیاهکل سروده شده است، شعر «هنر گام زمان» و شعر «زندگی») را به صورت تصویری برای مخاطبان بازخوانی کرد. در این صفحه گزیده‌ای از سخنرانی آبراهامیان، بهتویی و متین‌عسگری را می‌خوانید.

مروری بر کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه»
علیرضا بهتویی: نکته‌ای که امروز می‌خواهم درباره آن صحبت کنم، موضوعی است که یرواند آبراهایمان سخنرانی خود را با آن شروع کرد؛ یعنی اینکه گویا قرار است چریک‌های فدایی خلق در تاریخ معاصر ایران فراموش شوند یا اگر هم یادی از آنها می‌شود، به شکل جریانی باشد که هیچ‌وقت آدم‌های عاقلی نبودند، مثلا در برخی مجلات و نشریات اسم آنها را «فداییان جهل» یا «روشنفکران تروریست» گذاشتند یا فداییان را مثل گنگسترها معرفی کرده‌اند. بهتر است با این قضیه شروع کنیم که فیلسوفان و متفکران سیاسی به مسئله پارتیزان و چریک و تروریست چگونه نگاه کرده‌اند و راجع به این جریانات چه می‌گویند و به این مفاهیم چگونه نگاه می‌کنند. درباره پارتیزان و کار چریکی به آرای ارنستو لاکلائو و مایکل والزر اشاره می‌کنم. این دو می‌گویند جنگ چریکی مبارزه آزادی‌بخش و مقاومت مردم در مقابل حکومتی است که آن را دست‌نشانده بیگانه تلقی می‌کردند. همان‌طور که آبراهامیان هم گفت، بعد از کودتای 28 مرداد این تصور عمومی که رژیم شاه دست‌نشانده و آورده‌شده از سوی آمریکا و انگلیس است، بسیار جاافتاده بود.

جنگ چریکی در نظریه سیاسی
لاکلائو در تفسیری درباره رابطه میان دیپلماسی و جنگ، همچنین کار سیاسی و عمل مسلحانه، به نکات شایان تعمقی اشاره می‌کند. نکته مهم نوشته او، ویژگی‌هایی است که نویسنده درباره پارتیزان‌ها/ چریک‌ها و مبارزه مسلحانه ارائه می‌کند. اول: پارتیزان‌ها نماینده مقاومت مردمی در برابر یك قدرت اشغالگر هستند؛ در عین حال آنها می‌توانند مقاومت مردمی باشند در برابر حکومتی که دست‌نشانده بیگانگان تلقی می‌شود (برای مثال توجه کنید به مبارزه مردم ویتنام، الجزایر، فلسطین و کوبا در دهه‌های ۱۹۶۰-۱۹۷۰ میلادی). دوم: چریک‌ها، نیرویی نظامی اما نامنظم هستند. در واقع آنها بخشی از مردم غیرنظامی هستند که در مبارزات مسلحانه شرکت می‌کنند. سوم: پارتیزان/ چریک، با توجه به انگیزه‌های سیاسی‌اش، به‌هیچ‌روی قابل‌ مقایسه با یک جنایتکار/ گانگستر نیست؛ در‌عین‌حال او هیچ مرتبه نظامی تعریف‌شده‌ای هم ندارد. منش کار پارتیزانی، نامنظم‌بودن و تحرک بالای آن است (در مقایسه با ارتش منظم). چنین نیرویی لباس متحدالشکل و درجه ندارد، انگیزه‌اش برای جنگیدن در وهله نخست، سیاسی است و نه اطاعت از فرمان بوروکراتیک فرماندهان بالاتر. همه این ویژگی‌ها، دوگانه قانونی و غیرقانونی همچنین مبارزه سیاسی و مبارزه مسلحانه را زیر سؤال می‌برد. مایکل والزر، نظریه‌پرداز و فیلسوف سیاسی نیز در این زمینه می‌نویسد: «جنگ چریکی «نبرد مردم» است که اعتبار و مشروعیتش را از پایین گرفته‌؛ آن‌گونه که جبهه آزادی‌بخش ملی ویتنام تعریف می‌کند: «جنگ چریکی، مبارزه آزادی‌بخش» است. چریک‌ها می‌گویند اگر می‌خواهید با ما بجنگید، مجبور خواهید بود با یک ملت درگیر شوید. در واقع امر، چریک‌ها هنگام آغاز فعالیت مسلحانه، تنها موفق به بسیج بخش بسیار كوچكی از مردم می‌شوند و بسیج بخش بزرگ‌تری از ملت، منوط به ضد‌حمله دشمنان می‌شود». وقتی که کسی از غیرنظامیان را هم می‌کشند، این قتل و ترور کور نیست؛ هدف مقامات شناخته‌شده حکومت، همکاران و جاسوسان شناخته‌شده هستند و نه هرکس که دم دستشان باشد. مائو زمانی گفته بود چریک‌ها مثل ماهی در اقیانوس توده‌ها هستند. در واقع، رابطه چریک‌ها با مردم مثل حضور ماهی‌های کوچولو در میان انبوه ریزه‌ماهی‌های دیگر است. چریک‌ها هنگامی در کار مبارزاتی‌شان موفق می‌شوند که بتوانند پشتیبانی سیاسی جدی در بین مردم کسب کنند. ادامه مبارزه چریکی و بقای سازمان چریکی بدون همکاری مردم، بدون عضوگیری‌های تازه و جایگزین‌کردن نیروهای از‌دست‌رفته، غیرممکن است. کافی است در این زمینه به تلاش شکست‌خورده و مرگ «چه‌گوارا» در جنگل‌های بولیوی اشاره کنیم که نشان می‌دهد از‌میان‌برداشتن یک مبارزه چریکی که پشتیبانی مردمی ندارد، چقدر آسان و در کوتاه‌مدت ممکن است. توجه کنید که این به آن معنا نیست که مردم دنبال فرصت می‌گردند که به چریک‌ها کمک برسانند. مردم عادی حتی وقتی که همدلی همه‌جانبه با اهداف چریک‌ها دارند، از ته قلب آرزو می‌کنند که ای‌کاش می‌شد در یک روند دموکراتیک به آنها (به‌مثابه حزب مورد اعتمادشان) رأی بدهند، نه اینکه آنها را در خانه خود پنهان کنند. اما به این هم توجه کنید که وقتی مردم کمکی به چریک‌ها می‌کنند، نوع برخوردشان بسیار صمیمانه‌تر از وقتی است که روستاییان مجبور به ارائه خدمات به ارتش منظم هستند. این در حالی است که اگر قرار است سربازان از غیرنظامیانی که در پشت سر آنها قرار دارند محافظت کنند، چریک‌ها توسط غیرنظامیانی که در میان آنها هستند محافظت می‌شوند.
در تعریف تروریسم، والزر می‌نویسد: «تروریسم به معنای ایجاد رعب و وحشت سیستماتیک بر کل جمعیت یک کشور است. چنین استراتژی‌ای هم می‌تواند در جنگ‌های متعارف از سوی ارتش‌های منظم هم مورد استفاده قرار گیرد. روش تروریسم و ویژگی مهم آن قتل تصادفی و بی‌گزین مردم بی‌گناه است». از آنجا که هدف تروریست‌ها گسترش ترس و شدت‌یافتن آن در طول زمان است، بنابراین آنها دنبال کشتن افراد خاصی که به طریق معینی با یک رژیم یا سیاست ارتباط دارند، نیستند. ترس از مرگ باید به‌طور اتفاقی و برای تک‌تک فرانسوی‌ها (توسط FLN) یا خارجی‌تبار‌ها و یهودیان (به دست کله‌تراشیده‌ها) باشد. قربانیان این حملات فقط به این دلیل کشته می‌شوند که فرانسوی یا مهاجر و یهودی هستند. هدف تروریست‌ها آن است که روحیه گروه مورد آماج حمله‌ها را چنان تضعیف کنند و آنها را در مقابل احساس دائم مرگ قرار ‌دهند که دولت‌های حاکم را مجبور به مذاکره با مهاجمان و ایجاد امنیت دوباره در جامعه کنند. بمبی که در گوشه‌ خیابان منفجر می‌شود یا در یک ایستگاه اتوبوس جاگذاری می‌شود یا به یک کافه یا میخانه پرتاب شده، به دنبال کشتار بی‌هدف است. تنها فصل مشترک قربانیان این ترور‌ها، هویت جمعی آنان، تعلق به یک ملت یا گروه قومی است.
با این تعاریف، روشن است که نویسندگان نشریات فوق‌الذکر خواسته یا ناخواسته با برچسب گانگستر و تروریست برای فداییان، همان گفتاری را باز‌تولید می‌کنند که «مقامات امنیتی کشور» در سال‌های دهه 50 صورت‌بندی کرده بودند. به یاد بیاوریم که تعدادی از این فداییان، به خاطر احتراز از آسیب‌دیدن مردم عادی، در تیراندازی تردید کردند و در نتیجه کشته یا دستگیر شدند. دستگاه امنیتی رژیم شاه از انگ «تروریست»، «گانگستر» و «جنایتکار» برای چریک‌ها استفاده می‌کرد تا عاملان پیشبرد دیکتاتوری را که تمام دستگاه سرکوب خشن علیه اپوزیسیون به کار می‌گرفتند، قربانیان ترور و در مقابل جوانان و دانشجویانی را که علیه این خشونت دولتی برخاسته بودند و دسته‌دسته اعدام می‌شدند یا در خیابان‌ها به قتل می‌رسیدند، جنایتکار و گانگستر معرفی کند. اما سؤال آن است که گردانندگان این نشریات چرا چنین تصویر و تفسیری را از جنبش چریکی سال‌های دهه 50 ایران می‌دهند؟ آنچه در جنبش‌های مختلف سال ۱۹۶۸ در جهان می‌گذشت، آرزوهایی بود که گروه‌های مختلف مردم (به‌ویژه جوانان) آن زمان را در سراسر جهان، از ایتالیا، فرانسه، آلمان، لهستان و چکسلواکی گرفته تا ایران، تونس، ژاپن، برزیل و مکزیک متحد کرد. شعار‌های اساسی این جنبش‌ها انتقاد از سرمایه‌داری و استعمار، علیه نژادپرستی و آپارتاید و همچنین در یک چشم‌انداز عمومی‌تر، مبارزه علیه بی‌عدالتی‌ها در سراسر جامعه بود. مبارزات سال ۱۹۶۸، از جنبش‌های اجتماعی متفاوتی در اروپا، آمریکای شمالی و آسیا تغذیه می‌شد: از جنبش‌های زنان، جنبش‌های محیط‌زیستی، ضد جنگ و ضد استعمار گرفته تا جنبش‌های جوانان و دانشجویان و سایر جنبش‌های ضد‌استبدادی و ضد‌دیکتاتوری. این جنبش‌ها گاهی نزدیک به هم بودند و گاهی با یکدیگر همپوشانی داشتند‌ اما آنچه بیش از هر چیز آنها را متحد می‌کرد، اهداف مشخص آنها نبود بلکه اعتقاد مشترک همه آنها بود به امکان‌پذیربودن دنیای دیگر؛ دنیایی که با برابری و آزادی تعریف می‌شد. آنچه در تظاهرات مختلف در خیابان‌ها و میادین شهر‌های بزرگ فریاد زده می‌شد، صدا‌هایی بود که تا آن‌وقت کمتر شنیده شده بود و در قالب احزاب و سندیکا‌های سنتی نمی‌گنجید. موتور اصلی این جنبش‌ها، ناهموند‌های تا آن زمان جامعه بودند، آنها که به حساب‌شان نمی‌آوردند؛ زنان، سیاهان، مردمان کشورهای تحت سلطه جهان سوم و آنها که در دیکتاتوری‌ها جرئت نفس‌کشیدن نداشتند. پیر بوردیو درباره فعالان جوان این جنبش‌ها در فرانسه می‌نویسد: «وقتی بچه‌های طبقه کارگر و طبقه متوسط در سال‌های بعد از جنگ دوم به دانشگاه‌ها راه یافتند، هدف آن بود که کادر متخصص برای ساختن جامعه مدرن تربیت شود. دانشگاه تا قبل از آن جای جوانان طبقات بالای جامعه بود، تا نخبگان را تربیت کند. لکن جایی که برای این «تازه از راه رسیده‌ها» در نظر گرفته شده بود، تکیه‌زدن بر مسند نخبگان نبود. آنها که از طبقات بالایی بودند، بعد از فارغ‌التحصیلی، با روابط اجتماعی‌شان، در جایگاه‌های بلندپایه کار می‌گرفتند. این «دیگران»، باید به موقعیت‌های پایین‌تر رضایت دهند. مهندسان، معلمان و کادر درمان جوان در زمره این نیرو‌ها بودند که اکثرا به مناطق دورافتاده برای کار پرتاب می‌شدند. در‌عین‌حال این «تازه‌آمده‌ها» به روابط اطاعت کامل در دانشگاه و محل کار‌هاشان اعتراض داشتند، می‌خواستند که با شیوه دموکراتیک‌تری با آنها برخورد شود».
بیژن جزنی، ضدقهرمان کتاب رهنما
در کتاب اخیر «فراخوان به مبارزه مسلحانه»، پویان، احمدزاده و حمید اشرف، قهرمان‌های داستان و بیژن جزنی ضدقهرمان قصه است. از فصل ۲۱، صفحه ۳۴۵ کتاب با عنوان «جزنی مبارزه مسلحانه را زیر سؤال می‌برد»، ما با ایده اساسی نویسنده کتاب پیرامون چرایی آنچه رهنما «از‌میان‌رفتن فداییان در ۲۹ ژوئن ۱۹۷۶» می‌نامد، آشنا می‌شویم.
مهم‌ترین «گناه» جزنی از نگاه رهنما این بود که استفاده از روش‌های مسالمت‌آمیز مبارزه را به‌عنوان بخش دیگری از فعالیت‌های «جنبش مسلحانه»، پیشنهاد کرده بود و با این طرح قرار بر آن بود که فعالیت‌های فداییان روی دو پا مستقر شود. «یک پا متکی به فعالیت‌های قانونی، صلح‌آمیز و غیر‌مخفی بود. دیگری به عملیات غیر‌قانونی، مخفیانه و مسلحانه متکی بود». به قضاوت رهنما، این نظریه به نقطه ضعف و پاشنه‌آشیل فداییان تبدیل شد و در نهایت نابودی آنها را رقم زد؛ اما روایتی که نویسنده نقل می‌کند تا این فرضیه را به اثبات برساند، چه روند‌هایی را ترسیم می‌کند؟ آنچه در 10 بند زیر می‌آورم، روایتی است که نویسنده کتاب «فراخوان به مبارزه مسلحانه» بازگو می‌کند.
اول: انتقاد اصلی جزنی این بود که «پس از حدود دو سال که از سیاهکل می‌گذرد، جنبش مبارزه مسلحانه هنوز نتوانسته بود از محدوده «جریان‌های مترقی رایج» فراتر رود و به یک مبارزه توده‌ای تبدیل شود و به‌همین‌دلیل این جنبش دچار بحران بود». او که از درون زندان قصر خود را به‌عنوان «مجهز به نظریه انقلابی» و یکی از «بنیان‌گذاران جنبش مسلحانه» معرفی می‌کرد، مدعی بود که برای تحول و تکامل این جنبش، روش منسوخ احمدزاده را مورد انتقاد قرار می‌دهد. «جزنی معتقد بود که مبارزه مسلحانه دیگر نباید محوری باشد و باید جای خود را به اشکال دیگر مبارزه‌ غیر‌نظامی واگذار کند».
روش‌هایی که او توصیه می‌کرد، همان‌هایی بود که گروه به رهبری خودش پیش‌تر، در سال‌های دهه ۱۳۴۰، به کار گرفته بودند؛ یعنی تلفیق کار دو شاخه: شاخه سیاسی- تبلیغاتی و شاخه عملیاتی- نظامی. این در حالی بود که «جزنی می‌دانست که گروه پویان، احمدزاده و مفتاحی، برخلاف بیشتر اعضای گروه اصلی او، مخالف کار سیاسی دانشجویی بودند. جزنی همچنین می‌دانست که حمید اشرف از سیاست دانشجویی اجتناب می‌کرد». قضاوت رهنما از نتایج این پیشنهادها به شرح زیر است: «جزنی در عمل به حمید اشرف، فرمانده چریک‌های فدایی، دستور می‌داد که تعداد معینی از چریک‌های خود را از کار مسلحانه بیرون بکشد و آنها را به بخش فعالیت‌های علنی و قانونی منتقل کند. مستقل از تعداد کادرهایی که از کار مسلحانه خارج می‌شدند و در خدمت فعالیت‌های قانونی قرار می‌گرفتند، پذیرش دستورالعمل جزنی عواقب زیر را در بر داشت: پذیرش این رهنمود به پراکندگی چریک‌ها می‌انجامید، سازمان نظامی و قدرت آتش آنها را ضعیف می‌کرد، عملیات آنها را کاهش می‌داد و چریک‌ها را به هنگام فعالیت‌های سیاسی علنی در معرض دستگیری قرار می‌داد». دوم: جزنی نوشته بود که: روشنفكران به دلیل تحصیلات‌شان نسبت به مسائل اجتماعی حساس‌اند، «بنابراین روشنفكران همواره نقش مهمی در تحوﻻت سیاسی و اجتماعی به‌عهده داشته‌اند»؛ در‌عین‌حال هشدار داده که «خصلت دوگانه خرده‌بورژوازی بر روشنفكران نیز اثر می‌گذارد» و در جنبش ما كه در‌حال‌حاضر اساسا یك جنبش روشنفكری است، زمینه‌ طبیعی برای این قبیل انحراف‌ها [خرده‌بورژوازی] وجود دارد. به‌این‌ترتیب جزنی- عمدی یا ناخواسته - رهبری جنبش مبارزات مسلحانه را که در حال جنگ با رژیم بود، با انگ روشنفکران خرده‌بورژوازی معرفی می‌کند. جزنی با همان اتهامات مارکسیست- لنینیستی سنتی (مرثیه‌های حزب توده) می‌خواست نشان دهد که چگونه ایده‌های «خرده‌بورژوازانه» مبارزه مسلحانه منجر به «ماجراجویی»، «جزم‌گرایی»، «قهرمان‌سازی»، «تروریسم»، «انحراف»، «فرقه‌گرایی»، «آوانگاردیسم» و سرانجام «بیماری کودکانه چپ‌روی» می‌شود. سوم: به گمان رهنما وقتی جزنی از روش‌های مسالمت‌آمیز مبارزه [سیاسی و صنفی] به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «جنبش مسلحانه» یاد می‌کند، این جنبش را در برابر یک ناسازه قرار می‌دهد؛ زیرا: «وقتی یک پا به قوانین رژیم احترام می‌گذاشت و پای دیگر قصد سرنگونی آن را داشت، این دو پا اهدافی متناقض را دنبال می‌کردند. علاوه‌بر‌این پای قانونی که همواره تحت نظارت دقیق ساواک بود، به‌راحتی می‌توانست موجودیت پای دیگر را به خطر بیندازد». چهارم: طبق فرمول‌های خوش‌خیالانه جزنی، رژیم شاه به سازمان‌های سیاسی اجازه می‌دهد تا نارضایتی‌های اقتصادی و کاری را از طریق اعتصابات ابراز کرده و نارضایتی سندیکالیست‌ها و اتحادیه‌های صنفی را به سمت فعالیت‌های سیاسی هدایت کنند. این در واقع «تکرار مواضع حزب توده بود (مندرج در روزنامه مردم در سال 1964). این ایده بر آن بود که ایران ممکن است در آینده از مراحل «نیمه‌دموکراسی» و «دموکراسی نیمه‌کاره» عبور کند. نتیجه منطقی این صورت‌‌بندی جزنی آن است که ایران در عین زمان هم غیر‌دموکراتیک و هم دموکراتیک بود و اجازه می‌داد هم روش‌های مسالمت‌آمیز و هم مبارزه مسلحانه به طور هم‌زمان به کار گرفته شوند». رهنما توجه می‌دهد که: «در‌حالی‌که جزنی اشکال سیاسی مبارزه را به‌عنوان ابزاری برای مبارزه با دیکتاتوری شاه توصیه می‌کرد، حمید اشرف اعلام کرد که مبارزه مسلحانه آنتی‌تز سرکوب دیکتاتوری و فاشیستی شاه است».پنجم: درباره «انتظارات غیر‌واقعی جزنی از چریک‌ها» برای متحد‌ساختن و رهبری اعتراضات پراکنده در سراسر کشور و هدایت‌گری همه صداهای نارضایتی، رهنما می‌نویسد: «در‌این‌میان، جزنی در‌حالی‌که منتظر ورود توده‌ها به جنبش بود، همه و همه کارها را به عهده پیشاهنگ مسلح می‌گذاشت؛ از مددکاری اجتماعی تا آموزش، از فعالیت‌های سیاسی و اقتصادی تا مبارزه مسلحانه علیه رژیم». امید جزنی، به نوشته رهنما، در واقع آن بود که «بتواند بر فدایی‌ها تأثیر بگذارد و آنها را از میدان نبرد دور کند».
ششم: به اعتقاد رهنما، با حملات بی‌رحمانه به «جوان‌ها و بی‌تجربه‌هایی» که جنبش را به «اختلالات کودکانه» کشانده‌اند، «جزنی بدون نام‌بردن، حتی بدتر از فرصت‌طلبان حزب توده به رهبران نخستین فدایی حمله می‌کرد». او بر آن بود که تأثیر آثار پویان و احمدزاده بر سیاسی‌شدن دانشجویان جوان در دوره پیش از سیاهکل را به حداقل رساند و می‌نوشت كه: «تنها پس از آغاز مبارزه مسلحانه بود كه این متون دفاع از مبارزه مسلحانه زنده شده و توسط نیروهایی كه جذب این جنبش شده بودند، مشتاقانه خوانده می‌شد و در صورت نبود مبارزه مسلحانه، این متون قادر به ایجاد هیجان و شور و شوق در میان اعضای فعال جامعه نبود. با این کار، جزنی اتوریته اخلاقی و نظری رهبران فدایی را متزلزل می‌کرد».
هفتم: رهنما می‌نویسد «اگرچه جزنی در سال‌های پس از انقلاب به یکی از نمادهای جنبش فدایی تبدیل شد؛ اما نظریات تئوریک و اندیشه‌های وی تأثیری در جریان جنبش چریکی در ایران بین سال‌های ۱۳۵۰-۱۳۵۴ نداشت». نویسنده با ذکر مثال‌های فراوان از حمید مؤمنی (تئوریسین سازمان فدایی در این دوره) معتقد است که «کارهای مؤمنی را می‌توان دفاع از اندیشه‌های احمدزاده و نکوهش ایده‌های جزنی دانست که نظریه ناب مبارزه مسلحانه را زیر سؤال می‌برد». در تأیید این مدعا، رهنما می‌نویسد: «در ابتدای انتقال نوشته‌های جزنی به خارج از زندان در سال ۱۳۵۳ [توسط زندانیان سیاسی مثل بهروز ارمغانی که سابقا توده‌ای بود]، فعالیت‌های نظامی فدایی‌ها نه‌تنها فروکش نکرد؛ بلکه برعکس، از نوروز ۱۳۵۳ تا فروردین ۱۳۵۴، ما شاهد یک توفان محسوس در عملیات نظامی چریک‌ها هستیم». هشتم: اما حدود شش ماه قبل از مرگش، «حمید اشرف در وضعیت ناراحت‌کننده‌ای در مقابل فرمول‌بندی‌های جدید جزنی در مورد تلاش برای ایجاد «پای دوم جنبش» قرار گرفت. به نظر می‌رسد او به خاطر وحدت و هماهنگی درون‌سازمان، حاضر به مخالفت آشکار با این فرمول‌بندی‌هایی که شیوه‌های بی‌بدیل سازمانی خودش را زیر سؤال می‌برد، نشد». در‌عین‌حال که اشرف در انتقاد از روش تلفیقی مبارزه جزنی قاطع بود؛ اما به خاطر حفظ انسجام و وحدت سازمان، کادرها را ترغیب کرد که همه آثار نظری درباره مبارزه مسلحانه «به‌ویژه جزوه درخشان رفیق شهید، بیژن جزنی، با عنوان چگونه مبارزه مسلحانه به یک مبارزه توده‌ای تبدیل می‌شود» را بخوانند.
نهم: از حدود بهار ۱۳۵۴ (بعد از ترور جزنی و یارانش در زندان)، تیم رهبری فدایی برخی از پیشنهاد‌های جزنی را در دستور کار خود قرار دادند تا مورد بحث قرار گیرد. در کتاب، از حیدر تبریزی نقل می‌شود که بنا بر تصمیم شورای‌عالی سازمان در تابستان ۱۳۵۴، «حدود ۸۰ درصد انرژی سازمان باید به جنبش کارگری متمرکز شود».
از عبدالرحیم‌پور در کتاب نقل می‌شود که با آزادی تعدادی از زندانیان فدایی در سال‌های 1352 و 1353 (که عمدتا طرفداران عقاید جزنی بودند) و انتقال نوشته‌های جزنی از زندان، آرام‌آرام تغییرات مهمی در فعالیت‌های فدایی‌ها رخ می‌دهد. در ارزیابی عبدالرحیم‌پور، تيم رهبری موضع خود را در مورد مبارزه ‌مسلحانه تغییر داده بود، تأکید بیش از حد بر عملیات نظامی مورد انتقاد قرار گرفت و توجه بیشتری به کارهای سیاسی می‌شد. در بهار ۱۳۵۴، رهبری سازمان فعالیت‌های صنفی و سیاسی را به مثابه یکی از «بنیان‌های» اصلی خط‌مشی فدایی پذیرفت و بر کار در بین کارگران و زحمتکشان تأکید شد. با این حال، عبدالرحیم‌پور معتقد بود که رهبری فدایی در مورد روش‌های اجرای هدف جدید خود کاملا مطمئن نبود.
در روایت رهنما، به این ترتیب است که تیم‌های جدیدی متشکل از اعضای مخفی در خانه‌های امن اما مشغول کار در کارخانه به وجود می‌آید. از این‌جاست که «پای دوم» (کار سیاسی) یا مبارزه‌ تلفیقی آغاز می‌شود. درست همین تیم‌ها نقطه ضعف اصلی فدایی‌ها و در نهایت باعث نابودی سازمان می‌شوند. در بهار ۱۳۵۴، ساواک دو نفر از اعضای فدایی یک تیم کارگری را شناسایی کرده تحت نظارت دقیق قرار می‌دهد و از طریق آنها به رهبری سازمان و حمید اشرف می‌رسد. تعقیب تیم‌های تلفیقی - کارگری ساواک را در بهار و تابستان 1976 به کشتار رهبری سازمان و ضرباتی مهلک به فداییان قادر می‌کند.
دهم: با مرگ حمید اشرف و تیم رهبری سازمان در تیرماه ۱۳۵۵، وحدت فداییان به پایان رسید و سه گرایش متفاوت در بین اعضای باقیمانده ظاهر شد. یک گروه به مواضع احمدزاده وفادار ماندند. گروه دیگری در حمایت از روش‌های مبارزه سیاسی به حزب توده و یا سازمان پیکار پیوستند. گروه سوم از گفتمان التقاطی جزنی دفاع کردند.
نتیجه‌گیری
بعد از حکایت علی رهنما، به روایتی برمی‌گردم که این نوشته را با آن شروع کردم. دغدغه‌های اساسی جزنی در سال‌های پایانی دهه چهل، حاصل تجربه‌های وی از سیر حوادث طی سال‌های ۱۳۳۹-۱۳۴۲ بود. در این دوره، علی‌رغم بازگشایی نسبی در فضای سیاسی جامعه، نیروی سکولار و چپ، نقشی در شکل‌دادن حوادث و رهبری آن نداشت. رهبری حزب توده ایران در تبعید بود و بدنه نیرو‌هایش در ایران قدرت تدوین سیاست مستقل و تشکیلات از آن خود را نداشتند. نیروی سوم خلیل ملکی كوچك‌تر از آن بود كه اثرگذار باشد. جبهه‌ ملی دوم هم در غیاب دکتر مصدق، آشفته بود، سیاست مدونی نداشت و نمی‌دانست که با امینی و اصلاحات پیشنهادی وی چه باید بکند.
پس از پایان گشایش سیاسی کوتاه‌مدت سال‌های نخست دهه‌ چهل، آن‌گونه که جزنی تصویر می‌کند، «گروه‌ها و محافل سیاسی ماركسیست - لنینيست سر در لاك خود فرو بردند و به كتاب‌خوانی بی‌پایان مشغول بودند كه آثار آن در این قرن آشكار نمی‌شد» (چگونه مبارزه مسلحانه توده‌ای می‌شود). همین محافل کوچک مطالعاتی هم، هنوز جان نگرفته بودند که یا با نفوذ پلیس امنیتی دستگیر یا با بحث‌های بی‌پایان متلاشی می‌شدند.جزنی نمی‌خواست یک فرصت گشایش سیاسی در آینده، بدون حضور مؤثر چپ‌ها و نیروهای دموکرات از دست برود. مبارزه مسلحانه در اندیشه او و دیگر آغازکنندگان مبارزه چریکی همانا ابتکار عمل برای ایجاد چنین نیرویی بود تا در لحظه‌ مناسب گشایش سیاسی، در شکل و سازمان‌دادن به جنبش ضد دیکتاتوری و دموکراتیک تأثیرگذار باشد.
حتی با دستگیری جزنی و شماری از یارانش در سال ۱۳۴۶، ایده‌های وی عقیم و بی‌بار نماند. باقیمانده گروه (علی‌اکبر صفایی‌فراهانی، غفور حسن‌پور و حمید اشرف) با همکاری گروه‌های دیگری که پویان و مفتاحی گرد آورده بودند، سازمان فداییان را به وجود آوردند. از منظر امروز که بنگریم، می‌توان گفت این جنبش، در پی آن بود که یک «گفتمان بدیل» بسازد تا شهروند عادی ایران را به درستی راه خویش قانع کند و از آن‌جایی که زمینه‌ای مساعد در میان بخش تحصیل‌کرده، مدرن و جوان جامعه ایران در آن روزگار وجود داشت، و با وجود مشکلات و بالا و پایین‌های فراوان، باقی ماند و به یک جنبش تبدیل شد.
پیش‌تر اشاره کردم که نخستین نظریه‌پردازان فدایی بر آن بودند که با شروع مبارزه از سوی آنها، مردم هم به این نبرد آزادی‌بخش می‌پیوندند. اما پس از دو سال حمله چریکی و عقب‌نشینی، جزنی که این حوادث را از زندان به‌دقت دنبال می‌کرد، نوشت: «ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﺗﺎ برخلاف واقعیت‌های اجتماعی یک‌شبه ره صدساله ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺣﺮﻛﺖ ﻧﻈﺎمی، ﺗﻮﺍﺯﻥ منفی ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺮ هم ﺯﻧﺪ. شیوه‌های ﺟﺪﻳﺪ مباﺭﺯﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﺎ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ انطباق ﻳﺎﺑﺪ. ﺷﻴﻮﻩ‌های ﻗﺪیمی ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ یعنی ﺷﻴﻮﻩ‌هایی ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺗﺠﺎﺭﺏ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﺷﻤﻦ به کار می‌بستند نمیﺗﻮﺍﻧﺪ ﻳﻜ‌‌‌‌‌ﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ به ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﻮﺩ. ﺷﻴﻮ‌ه‌هاي ﻧﻮﻳﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺷﻴﻮﻩ‌های کهن رابطه ﺩﻳﺎلکتیکی ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ». بر مبنای این استدلال‌ها، پیشنهاد تشکیل گروه‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی را داد که «وظیفه سازمان‌دهی اعتراضات وﺣﺮﻛﺖ‌‌های عمومی‌در صنف‌های مختلف را دارند». «ﮔﺮﻭ‌ه‌ها ﻭ هسته‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی ﺩﺭ هر ﻣﺮﻛﺰ ﻛﺎﺭ جمعی ﻭ ﻳﺎ ﺩﺭ هر ﺻﻨﻒ می‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺷﻮﻧﺪ. دانشگاه‌ها و مدارس، کارخانه‌ها، ﻛﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ فرهنگيان، ﻛﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎﻧﻚ‌ها، ﺍﺻﻨﺎﻑ، ﭘﻴﺸﻪ‌ﻭﺭﺍﻥ، ﻛﺴﺒﻪ، ﺻﻨﻒ‌‌های ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ سنتی، ﻣﺜﻞ ﺧﻴﺎﻁ، ﻛﻔﺎﺵ ﻭ ﻏﻴﺮﻩ، ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭه‌ها ﻭ هسته‌هاﺳﺖ». ﺟﻨﺒﺶ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ به گمانِ جزنی تنها ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ ﻳﻚ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ و «استفاده ﺍﺯ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﻈﺎمی هدﻓﻲ ﺟﺰ ﺑﺴﻴﺞ ﺗﻮﺩﻩ‌ها ﻧﺪﺍﺭﺩ»، و اصرار دارد ﻛﻪ «ﺑﺪﻭﻥ ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻤﺐ‌‌ها ﺁﺷﻜﺎﺭﺍ ﺑﻲ‌ﻗﺪرت‌اند». ﺍﺭﺯﺵ ﻧﻬﺎیی ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ به گمان او ﺩﺭ این است ﻛﻪ «ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﻮﺩه‌ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ حاکمه هدایت ﻛﻨﺪ. ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﻭﺭﻳﺴﻢ ﻣﺮﺯهاﻱ ﻗﺎﻃﻊ ﻭ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﺩ». جزنی می‌نویسد: «هرﮔﺎﻩ ﭼﺮﻳﻚ‌ها ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻋﺪﻩ دهند ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺮﻛﺖ فعال آنها ﺑﺮ ﺭﮊﻳﻢ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺧﻮﺍهند ﺷﺪ، هر ﮔﺎﻩ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻑ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺗﻮﺩﻩ‌‌ها ﺭﺍ ﺩﺭﻙ نکرده و آنها ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﺷﻤﻦ هداﻳﺖ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺟﻨﺒﺶ ﺑﻪ ﻧﻴﺮﻭی ﺗﻮﺩﻩ دست نخواهد یافت ﺑﻠﻜﻪ ﺗﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻴﻮﻩ‌هايﯼ ﻣﻤﻜﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺧﻮﺩ بی‌ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ‌ ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﻧﻴﺰ ﺭﻭی ﻧﺨﻮﺍهد آﻭﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺑﻪ معنی ﺣﺬﻑ ﺗﻮﺩﻩ‌‌ها ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎچی‌ﺷﺪﻥ آنهاست». به لحاظ سازمانی و ساختار تشکیلاتی، جزنی تأکید جدی می‌کند که ﺩﺭ ﺷﺮﺍﻳﻂ فعلی ﮔﺮﻭﻩ‌‌های چریکی نمی‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ و نباید «ﺩﺭ ﺟﻨﺐ ﺧﻮﺩ، ﮔﺮﻭﻩ‌‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی ﺗﺸﻜﻴﻞ دهند. ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ فعلی ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ‌‌ها ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ‌ ﺩﺍئمی آنها ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺍﻳﺠﺎﺩ چنین سازمان‌هایی [ﮔﺮﻭﻩ‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی] ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ آنها ﺳﻠﺐ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ». جزنی در عین حال می‌نویسد: «ﮔﺮﻭﻩ‌های ﺳﻴﺎسی- صنفی ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻛﺸﻴﺪﻩ‌ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ‌های ﻧﻈﺎمی ﻳﺎ ﺷﺒﻪ‌ﻧﻈﺎمی ﺧﻮﺩﺩﺍﺭی کنند»، «نباﻳﺪ ﺷﻴﻮﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﭘﻠﻴﺲ ﻭ ﺍﺻﻮﻝ ﻛﺎﺭ مخفی ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻩ‌‌های چریکی ﺗﻘﻠﻴﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﺎ ﺗﻮﺩﻩ صنف خود را از دست ﺑﺪهند»، «ﺩﺭﺣﺎلی ﻛﻪ ﺍﺳﺎﺳﺎ مخفی ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﭘﻠﻴﺲ ﺗﺸﻜﻴﻞ می‌ﺷﻮﻧﺪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﻠﺖ ﻭﺟﻮﺩی آنها ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻭﺳﻴﻊ با مردم است... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ‌ﺟﺎ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ «ﺗﻴﻢ» ﻭ «ﺧﺎﻧﻪ‌ ﺍﻣﻦ» ﻭ «ﻛﻮپل» ﺧﺒﺮی ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻓﺮهنگ ﭼﺮیکی ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ‌‌ها به کار نمی‌رود». پیش‌تر هم جزنی (در نوشته‌ «ﻣﺸﯽ ﺳﻴﺎﺳﯽ و ﮐﺎﺭ ﺗﻮﺩﻩﺍﯼ») از منظری دیگر هشدار اکید داده بود که «ﺍﻳﺠﺎﺩ ﭘﺎﻳﮕﺎﻩ‌‌هاﯼ ﮐﺎﺭﮔﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻔﻮﺫ در این طبقه ﺑﺎ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﺻﺮﻳﺢ ﺭﻭبه‌رو ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ... ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ هرﮔﺰ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻧﺨﻮﺍهند ﺷﺪ». به‌عنوان پرانتز در این‌جا باید بگویم که این بازگویه‌ها از نوشته‌های جزنی نشان می‌دهد این مدعای رهنما که: «پای دوم» (یا هسته‌های سیاسی- صنفی پیشنهادشده از سوی بیژن جزنی) و تشکیل تیم‌های تلفیقی نقطه‌ضعف اصلی فدایی‌ها و در نهایت باعث نابودی سازمان شد، دقیق نیست. شاید به‌عکس اگر توصیه‌های جزنی در آن دوره به طور دقیق به کار بسته می‌شد، عواقب حملات پلیس امنیتی شاه چنان سهمگین نمی‌شد که شد. به روایتی که آغاز کردم اگر برگردم، می‌توان ایده‌های جزنی را به شکل زیر هم بیان کرد. مبارزه را نباید تنها به مطالعه در محافل آموزشی و انتظارکشیدن برای گشایش سیاسی محدود کرد، باید هم‌زمان در دو جبهه و یا دو سطح دیگر هم تلاش و فعالیت کرد:
اول: باید در شرایط تسلط دیکتاتوری هم کار صنفی و توده‌ای را پیش ببریم. وقتی زلزله‌ بوئین‌زهرا اتفاق افتاد، گفت که باید در صحنه باشیم و به مردم کمک کنیم، در سازمان‌دهی مراسم خاکسپاری جهان‌پهلوان تختی سازمانگر فعال بود، و برای تشکیل سازمان‌های صنفی دانشجویی و دانش‌آموزی تلاش می‌کرد. این فعالیت‌ها در نگاه جزنی، تبدیل توده‌ بی‌شکل به انسان‌های سازمان‌یافته، مستقل و با اعتماد به نفس در سازمان‌های مردمی است، فرهنگ‌سازی در جامعه‌ جهان سومی است و راه حضور بلاواسطه مردم در دفاع از حقوق‌شان را باز می‌کند. انبوه مهندسانی که طرفدار فداییان بودند و بعد از فارغ‌التحصیلی در کارخانه کار می‌کردند، پزشکانی که در روستاها خدمت می‌کردند، معلمانی که در مدارس تدریس می‌کردند، پژوهشگران و متخصصانی که در ادارات و مؤسسات دیگر فعالیت می‌کردند، (و آماده‌ کار مخفی چریکی نبودند)، می‌توانستند هسته‌های مستقل صنفی- توده‌ای تشکیل دهند و در بردن آگاهی سیاسی و ایجاد سازمان ‌و تشکل در میان گروه‌های مختلف اجتماعی تلاش کنند. دوم: اما این کار صنفی-توده‌ای هم به‌تنهایی کافی نیست. جزنی بر آن بود که با شروع مبارزه مسلحانه، ما بر یأس غلبه کردیم، فضای ترس را زیر سؤال بردیم و روشنفکران فعال شدند. صرف اینکه حالا فقط اعلام کنیم چپ، پیشاهنگ مبارزه اجتماعی است و برنامه‌های مفصل در همه‌ زمینه‌ها دارد، برای رهبری در جنبش کافی نیست. برای اینکه در تعادل نیرو‌ها به حساب بیاییم، باید تلاش کرد، تولید اندیشه کرد، باید رقیبان جدی را هم دید. به این ترتیب، برای پیشبرد آنچه گرامشی «جنگ گفتمان‌ها» نام می‌نهد، چپ باید در صحنه و فعال باشد. گفتمانی در جامعه مورد توجه قرار می‌گیرد که شهروندان را مجاب می‌کند که راه‌حل‌های مناسب در هر لحظه ارائه می‌دهد. نیروی هر جریان، منوط به آن است که چه اندازه از مردم و کدام گروه‌ها به راهکار‌های آن باور می‌آورند. حرف و حدیث‌های به طور کلی نامفهوم برای مردم و «با ایمان به پیروزی راه‌مان» هم کافی نیست. وقتی که حادثه‌ای در کشور اتفاق می‌افتد، باید حاضر در صحنه و در کنار مردم بود، اظهارنظر کرد و راه‌حل ارائه داد. وقتی مردم مشکلی دارند باید با آنها هم‌دردی کرد و راه چاره بدیل نشان داد. از این منظر اگر به ایده‌های جزنی نگاه کنیم، نتیجه می‌گیریم که مبارزه از نگاه او باید در هر دو سطح و هم‌زمان پیش برود. تنها کار صنفی- توده‌ای در سازمان‌های جامعه مدنی، کافی نیست. چپ باید در صحنه سیاست روز هم حضور داشته باشد و در امور روزمره‌ جامعه اظهار نظر کند و در هر بزنگاه، راه‌حل مشخص و قابل ‌اجرا ارائه دهد. سؤال این است که این ایده‌ها، کاربردی هم برای امروز دارند؟ و اگر پاسخ مثبت باشد، چگونه می‌شود آنها را به کار بست و به آنان جامه عمل پوشاند.