تحولات افغانستان معادلات جهانی و محاسبات چین
محمدحسین عمادی*
تحولات افغانستان و خروج شتابزده نیروهای آمریکایی همراه با حاکمیت سریع و بهتآور طالبان معادلات منطقه و جهان را بهشدت تحتالشعاع خود قرار داده است. بیشک خروج نیروهای آمریکا از افغانستان و منطقه خاورمیانه به دلیل مواجهه و رویارویی با اژدهای در حال ظهور در اقیانوس آرام و دریای چین است. صفبندیهای جدید و جسورانه ایجاد ائتلاف نظامی امنیتی با استرالیا و انگلستان AUKUS حتی به بهای بیثباتی در اقیانوس آرام و تحریک تایوان همگی نشان از قصد جدی آمریکا در مواجهه با دومین قدرت اقتصادی جهان دارد. الگوی ذهنی سیاستمداران آمریکا بر مبنای معادلات جنگ سرد شکل گرفته و معتقدند که باید چین را مانند شوروی سابق، با همکاری همپیمانان سنتی خود از جوانب مختلف کنترل و محدود کرد. چین نیز با بهرهگیری از الگوی خود به محاسبه دقیق شرایط پرداخته و با روشهای دیپلماتیک و «اقتصادمحور» خود سعی در پرکردن خلأ قدرت بهوجودآمده در منطقه و افغانستان دارد. فعالیتها و اقدامات دیپلماتیک اخیر چین در نزدیکی با حکومت موقت و نوپای طالبان نشانگر اشتیاق و نقش فعال چین در تعامل با امارت اسلامی افغانستان است. طالبان نیز بهصورت مکرر به نقش چین و اهمیت همکاری با این کشور تأکید داشته و در آخرین مصاحبه سخنگوی خود (ذبیحالله مجاهد) صراحتا اعلام کردند که چین مهمترین شریک راهبردی ما خواهد بود و فرصتهای فراوانی برای ما فراهم میکنند. حال باید دید بر اساس معادلات جهانی و آخرین مشاهدات از تحولات افغانستان و محاسبات چین، برنده این بازی در بلندمدت کیست و چه خطرات و فرصتهایی در انتظار ماست؟ چین در رقابت با آمریکا شش اصل بالقوه را متأثر از اصول مارکسیسم، فرهنگ سنتی چین و تجربه تاریخی خود پس از جنگ جهانی دوم دنبال میکند. این اصول عبارتاند از: ۱- رعایت تعادل بین مأموریت رهبران سیاسی و عوامل تاریخی ۲- تأکید بر نقش حیاتی و ساختاری اقتصاد ۳- پیروی از الزامات راهبردی برای شناخت دقیق رقیب ۴- تلاش برای بهدستآوردن هرچهبیشتر دوستان و شرکای سیاسی ۵- اجتناب از جنگ و مبارزه ایدئولوژیک ۶- حفظ سازگاری و انطباق سیاست داخلی با فضای جهان بیرون. بر همین اساس میتوان اهمیت افغانستان از دیدگاه چین را بررسی کرد. چین از یکسو با تاریخ تحولات نیمقرن اخیر افغانستان عمیقا آشناست و شکست نیروهای انگلیس، روسیه و آمریکا را نظاره کرده است و در 20 سال گذشته در تمامی نشستها و مجامع مربوط به افغانستان شرکت و از نزدیک تمامی وقایع را دنبال کرده و همواره با تمامی طرفهای درگیر در ارتباط بوده است. از طرف دیگر و بر اساس سیاستهای بنیادی فوق دستیابی به سه هدف اصلی و حفظ سه فرصت بهدستآمده در افغانستان و منطقه را با قدرت دنبال میکند. چین بر مبنای شش اصل استراتژیک گفتهشده بهصورت خاص در حوزه افغانستان بر سه هدف راهبردی تکیه میکند: ۱- بههیچوجه گرایش به مداخله مستقیم و حضور نظامی-امنیتی در معادلات منطقه و بهویژه افغانستان در مقطع کنونی نخواهد داشت ۲- در راستای پروژه راه جدید ابریشم BRI از جایگاه جغرافیایی استراتژیک، منابع غنی متنوع معدنی و بازار مصرف 40 میلیونی همسایه خود افغانستان چشمپوشی نخواهد کرد ۳- جهت کنترل و تأمین امنیت منطقه سینکیانگ از خطر اسلامگرایان افراطی، چین میتواند از کمک طالبان بهرهمند شود. حاکمیت موقت طالبان در افغانستان و چیدمان کنونی قدرتهای منطقهای برای چین فقط در یک ماه گذشته فرصتهای فراوانی به همراه داشته که میتوان به برخی از آنان اشاره کرد: ۱- خروج شتابزده و شرمآور آمریکا از افغانستان هژمونی آمریکا را باوجود هزاران میلیارد دلار هزینه در این کشور با چالش جدی روبهرو کرده و الگوی صدور دموکراسی و آزادی (مبانی قدرت نرم آمریکا در جهان) را از طریق مداخله نظامی و اقتصادی در سطح جهان زیر سؤال برده. ۲- حذف هندوستان از معادلات افغانستان که همواره مهمترین رقیب منطقهای چین و پروژه راه ابریشم بوده است، دستاورد آشکار چین در صحنه معادلات منطقه است. ۳-احیا و قدرتگرفتن سیاسی-امنیتی پاکستان در منطقه بهعنوان شریک استراتژیک چین در احداث کریدور ششم از پروژه راه ابریشم جدید (بندر گوادر، اسلام آباد، کاشغر). با درنظرگرفتن اهمیت سه هدف راهبردی چین و ضرورت حفظ سه فرصت طلایی بهوجودآمده در کوتاهمدت، باید به افق درازمدت این دستاوردها بر اساس تجربه چین و مبانی محاسباتی آنها در طراحی معادله رویارویی با شرایط جدید اشاره کرد.
نحوه تفکر راهبردی و دیپلماسی چین برگرفته از فرهنگ سنتی این کشور است. در فرهنگ چین دو لغت خاص برای واژه خطر و فرصت وجود ندارد، آنها از لغتی استفاده میکنند بهنام «خطر/فرصت» و معتقدند نحوه تعامل و برخورد با یک پدیده و شرایط میتواند آن را برای شما به یک خطر یا فرصت تبدیل کند. بنابراین نحوه محاسبه و تصمیمسازی چین بسیار پویا و عملگراست و بستگی کامل به نحوه شناخت و تعامل شما با آن پدیده دارد. از سوی دیگر در فرهنگ سنتی چین و در نحوه تفکر استراتژیستهای چین در برابر حریف معتقدند که بر اساس قول معروف سان تزو، استراتژیست چین باستان، «اگر خودت و دشمنت را بشناسی، از نتیجه مواجهه نگران نباش» به همین دلیل تلاش اصلی را در شناخت خود و شرایط میکنند تا با تبدیل هزینهها به فرصت همواره یک مواجهه کمهزینه و پیروزمندانه داشته باشند. چین با آنکه خود یک سیستم حکومتی مبتنی بر ایدئولوژی است با تکیه بر تعالیم باستانی و عملگرای کنفوسیوس و تجارب تاریخی خود معتقد است که دیپلماسی خارجی برخاسته از ایدئولوژی غالبا باعث گسترش جنگ و مایه بدبینی دیگر کشورها شده و نهایتا خلاف منافع ملی خواهد بود. به همین دلیل چین در نیمقرن اخیر
بهشدت از جنگ ایدئولوژیک با آمریکا پرهیز کرده و با عملگرایی به ارتقای سیستم متکی بر اقتصاد و کارایی تکنولوژیک خود متمرکز شده و از واکنش و جدال ایدئولوژیک رودررو با آمریکا اجتناب میکند. اما از نظر تجربی اقدامات وسیع چین در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در امر سرمایهگذاری و بازسازی کشورهای فقیر و سنتی بدون مداخله در سیستم سیاسی و اعتقادی این کشورها در دو دهه گذشته همگی نشان از توانمندی بالقوه چین درحضور و همکاری بلندمدت با گروه بنیادگرای طالبان دارد تا جایی که هر دو طرف تمایل خود را نشان داده و سخنگوی طالبان چین را یک شریک استراتژیک خود نامیده است. در مدت کوتاهی که از سلطه طالبان بر افغانستان میگذرد نیز میتوان شاهد ظهور علائمی از عملگرایی آنان در فرایند کسب و تثبیت قدرت از یکسو و تفکیک عنصر قدرت و شریعتمداری در فرایند سلطه سیاسی بود. با گرایشهای عملگرایی در بین طرفین و در افق میانمدت، امکان همکاری فعال چین و طالبان امری امکانپذیر به نظر میرسد. در کشورهای منطقه و همسایه نیز میتوان نشانههای آن را در ابراز تمایل روسیه، خرسندی بیش از حد پاکستان و سکوت دیگر همسایگان افغانستان که خود معاهداتی
راهبردی با چین دارند، شاهد بود. اما این امر با دو مانع اصلی روبهروست. اولین مانع قطعا ناامنی دوباره افغانستان و ظهور و رشد گروههای تروریستی در جغرافیای این کشور و مرزهای آن است. آتش ظهور داعش و القاعده در افغانستان نهتنها سلطه طالبان را بیاعتبار خواهد کرد بلکه دامن همه بازیگران صحنه و همسایگان را خواهد گرفت و معادلات را بهسمت جنگ داخلی و ناامنی منطقهای میکشاند. مانع دوم که میتواند ثبات و امنیت هر دولتی را در کابل به خطر بیندازد تنگنظری طالبان به بهانه تعهد به شریعت و عدم مشارکت عادلانه تمامی قومیتها در دولتی فراگیر است. تجربه نیمقرن اخیر افغانستان بهوضوح نشان داده است که رمز پایداری بلندمدت هر نظام سیاسی و صلح ماندگار در این کشور منوط به مشارکت آحاد مردم افغانستان در پروسه حکمرانی است. بیشک در مواجهه با شرایط پیچیده و خطرناک موجود، تدبیر و دوراندیشی همه جناحهای سیاسی داخلی و رسانهها در قبال تحولات افغانستان و دیپلماسی فعال و خلاق دستگاه سیاست خارجی ایران با همسایگان و جامعه جهانی، یک ضرورت حیاتی است. عضویت رسمی ایران در اجلاس شانگهای و حضور در نشست ادواری وزرای خارجه کشورهای همسایه افغانستان
فرصتی است بینظیر تا خطر تروریسم در حال ظهور در افغانستان و ضرورت تشکیل یک دولت فراگیر با دیپلماسی فعال، مجدانه دنبال شود. بدیهی است عدم تمکین طالبان در استقرار امنیت و دولت فراگیر باید با به کارگیری اهرمهای کنترل خارجی (مانند بهرسمیتنشناختن، قطع کمکهای بینالمللی و اعمال تحریم) و حمایت از معترضان داخلی از سوی تمامی کشورها و بهصورت هماهنگ پاسخ مناسب داده شود.
* مشاور ارشد سابق سازمان ملل در بازسازی افغانستان و مدرس دانشگاههای چین
تحولات افغانستان و خروج شتابزده نیروهای آمریکایی همراه با حاکمیت سریع و بهتآور طالبان معادلات منطقه و جهان را بهشدت تحتالشعاع خود قرار داده است. بیشک خروج نیروهای آمریکا از افغانستان و منطقه خاورمیانه به دلیل مواجهه و رویارویی با اژدهای در حال ظهور در اقیانوس آرام و دریای چین است. صفبندیهای جدید و جسورانه ایجاد ائتلاف نظامی امنیتی با استرالیا و انگلستان AUKUS حتی به بهای بیثباتی در اقیانوس آرام و تحریک تایوان همگی نشان از قصد جدی آمریکا در مواجهه با دومین قدرت اقتصادی جهان دارد. الگوی ذهنی سیاستمداران آمریکا بر مبنای معادلات جنگ سرد شکل گرفته و معتقدند که باید چین را مانند شوروی سابق، با همکاری همپیمانان سنتی خود از جوانب مختلف کنترل و محدود کرد. چین نیز با بهرهگیری از الگوی خود به محاسبه دقیق شرایط پرداخته و با روشهای دیپلماتیک و «اقتصادمحور» خود سعی در پرکردن خلأ قدرت بهوجودآمده در منطقه و افغانستان دارد. فعالیتها و اقدامات دیپلماتیک اخیر چین در نزدیکی با حکومت موقت و نوپای طالبان نشانگر اشتیاق و نقش فعال چین در تعامل با امارت اسلامی افغانستان است. طالبان نیز بهصورت مکرر به نقش چین و اهمیت همکاری با این کشور تأکید داشته و در آخرین مصاحبه سخنگوی خود (ذبیحالله مجاهد) صراحتا اعلام کردند که چین مهمترین شریک راهبردی ما خواهد بود و فرصتهای فراوانی برای ما فراهم میکنند. حال باید دید بر اساس معادلات جهانی و آخرین مشاهدات از تحولات افغانستان و محاسبات چین، برنده این بازی در بلندمدت کیست و چه خطرات و فرصتهایی در انتظار ماست؟ چین در رقابت با آمریکا شش اصل بالقوه را متأثر از اصول مارکسیسم، فرهنگ سنتی چین و تجربه تاریخی خود پس از جنگ جهانی دوم دنبال میکند. این اصول عبارتاند از: ۱- رعایت تعادل بین مأموریت رهبران سیاسی و عوامل تاریخی ۲- تأکید بر نقش حیاتی و ساختاری اقتصاد ۳- پیروی از الزامات راهبردی برای شناخت دقیق رقیب ۴- تلاش برای بهدستآوردن هرچهبیشتر دوستان و شرکای سیاسی ۵- اجتناب از جنگ و مبارزه ایدئولوژیک ۶- حفظ سازگاری و انطباق سیاست داخلی با فضای جهان بیرون. بر همین اساس میتوان اهمیت افغانستان از دیدگاه چین را بررسی کرد. چین از یکسو با تاریخ تحولات نیمقرن اخیر افغانستان عمیقا آشناست و شکست نیروهای انگلیس، روسیه و آمریکا را نظاره کرده است و در 20 سال گذشته در تمامی نشستها و مجامع مربوط به افغانستان شرکت و از نزدیک تمامی وقایع را دنبال کرده و همواره با تمامی طرفهای درگیر در ارتباط بوده است. از طرف دیگر و بر اساس سیاستهای بنیادی فوق دستیابی به سه هدف اصلی و حفظ سه فرصت بهدستآمده در افغانستان و منطقه را با قدرت دنبال میکند. چین بر مبنای شش اصل استراتژیک گفتهشده بهصورت خاص در حوزه افغانستان بر سه هدف راهبردی تکیه میکند: ۱- بههیچوجه گرایش به مداخله مستقیم و حضور نظامی-امنیتی در معادلات منطقه و بهویژه افغانستان در مقطع کنونی نخواهد داشت ۲- در راستای پروژه راه جدید ابریشم BRI از جایگاه جغرافیایی استراتژیک، منابع غنی متنوع معدنی و بازار مصرف 40 میلیونی همسایه خود افغانستان چشمپوشی نخواهد کرد ۳- جهت کنترل و تأمین امنیت منطقه سینکیانگ از خطر اسلامگرایان افراطی، چین میتواند از کمک طالبان بهرهمند شود. حاکمیت موقت طالبان در افغانستان و چیدمان کنونی قدرتهای منطقهای برای چین فقط در یک ماه گذشته فرصتهای فراوانی به همراه داشته که میتوان به برخی از آنان اشاره کرد: ۱- خروج شتابزده و شرمآور آمریکا از افغانستان هژمونی آمریکا را باوجود هزاران میلیارد دلار هزینه در این کشور با چالش جدی روبهرو کرده و الگوی صدور دموکراسی و آزادی (مبانی قدرت نرم آمریکا در جهان) را از طریق مداخله نظامی و اقتصادی در سطح جهان زیر سؤال برده. ۲- حذف هندوستان از معادلات افغانستان که همواره مهمترین رقیب منطقهای چین و پروژه راه ابریشم بوده است، دستاورد آشکار چین در صحنه معادلات منطقه است. ۳-احیا و قدرتگرفتن سیاسی-امنیتی پاکستان در منطقه بهعنوان شریک استراتژیک چین در احداث کریدور ششم از پروژه راه ابریشم جدید (بندر گوادر، اسلام آباد، کاشغر). با درنظرگرفتن اهمیت سه هدف راهبردی چین و ضرورت حفظ سه فرصت طلایی بهوجودآمده در کوتاهمدت، باید به افق درازمدت این دستاوردها بر اساس تجربه چین و مبانی محاسباتی آنها در طراحی معادله رویارویی با شرایط جدید اشاره کرد.
نحوه تفکر راهبردی و دیپلماسی چین برگرفته از فرهنگ سنتی این کشور است. در فرهنگ چین دو لغت خاص برای واژه خطر و فرصت وجود ندارد، آنها از لغتی استفاده میکنند بهنام «خطر/فرصت» و معتقدند نحوه تعامل و برخورد با یک پدیده و شرایط میتواند آن را برای شما به یک خطر یا فرصت تبدیل کند. بنابراین نحوه محاسبه و تصمیمسازی چین بسیار پویا و عملگراست و بستگی کامل به نحوه شناخت و تعامل شما با آن پدیده دارد. از سوی دیگر در فرهنگ سنتی چین و در نحوه تفکر استراتژیستهای چین در برابر حریف معتقدند که بر اساس قول معروف سان تزو، استراتژیست چین باستان، «اگر خودت و دشمنت را بشناسی، از نتیجه مواجهه نگران نباش» به همین دلیل تلاش اصلی را در شناخت خود و شرایط میکنند تا با تبدیل هزینهها به فرصت همواره یک مواجهه کمهزینه و پیروزمندانه داشته باشند. چین با آنکه خود یک سیستم حکومتی مبتنی بر ایدئولوژی است با تکیه بر تعالیم باستانی و عملگرای کنفوسیوس و تجارب تاریخی خود معتقد است که دیپلماسی خارجی برخاسته از ایدئولوژی غالبا باعث گسترش جنگ و مایه بدبینی دیگر کشورها شده و نهایتا خلاف منافع ملی خواهد بود. به همین دلیل چین در نیمقرن اخیر
بهشدت از جنگ ایدئولوژیک با آمریکا پرهیز کرده و با عملگرایی به ارتقای سیستم متکی بر اقتصاد و کارایی تکنولوژیک خود متمرکز شده و از واکنش و جدال ایدئولوژیک رودررو با آمریکا اجتناب میکند. اما از نظر تجربی اقدامات وسیع چین در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در امر سرمایهگذاری و بازسازی کشورهای فقیر و سنتی بدون مداخله در سیستم سیاسی و اعتقادی این کشورها در دو دهه گذشته همگی نشان از توانمندی بالقوه چین درحضور و همکاری بلندمدت با گروه بنیادگرای طالبان دارد تا جایی که هر دو طرف تمایل خود را نشان داده و سخنگوی طالبان چین را یک شریک استراتژیک خود نامیده است. در مدت کوتاهی که از سلطه طالبان بر افغانستان میگذرد نیز میتوان شاهد ظهور علائمی از عملگرایی آنان در فرایند کسب و تثبیت قدرت از یکسو و تفکیک عنصر قدرت و شریعتمداری در فرایند سلطه سیاسی بود. با گرایشهای عملگرایی در بین طرفین و در افق میانمدت، امکان همکاری فعال چین و طالبان امری امکانپذیر به نظر میرسد. در کشورهای منطقه و همسایه نیز میتوان نشانههای آن را در ابراز تمایل روسیه، خرسندی بیش از حد پاکستان و سکوت دیگر همسایگان افغانستان که خود معاهداتی
راهبردی با چین دارند، شاهد بود. اما این امر با دو مانع اصلی روبهروست. اولین مانع قطعا ناامنی دوباره افغانستان و ظهور و رشد گروههای تروریستی در جغرافیای این کشور و مرزهای آن است. آتش ظهور داعش و القاعده در افغانستان نهتنها سلطه طالبان را بیاعتبار خواهد کرد بلکه دامن همه بازیگران صحنه و همسایگان را خواهد گرفت و معادلات را بهسمت جنگ داخلی و ناامنی منطقهای میکشاند. مانع دوم که میتواند ثبات و امنیت هر دولتی را در کابل به خطر بیندازد تنگنظری طالبان به بهانه تعهد به شریعت و عدم مشارکت عادلانه تمامی قومیتها در دولتی فراگیر است. تجربه نیمقرن اخیر افغانستان بهوضوح نشان داده است که رمز پایداری بلندمدت هر نظام سیاسی و صلح ماندگار در این کشور منوط به مشارکت آحاد مردم افغانستان در پروسه حکمرانی است. بیشک در مواجهه با شرایط پیچیده و خطرناک موجود، تدبیر و دوراندیشی همه جناحهای سیاسی داخلی و رسانهها در قبال تحولات افغانستان و دیپلماسی فعال و خلاق دستگاه سیاست خارجی ایران با همسایگان و جامعه جهانی، یک ضرورت حیاتی است. عضویت رسمی ایران در اجلاس شانگهای و حضور در نشست ادواری وزرای خارجه کشورهای همسایه افغانستان
فرصتی است بینظیر تا خطر تروریسم در حال ظهور در افغانستان و ضرورت تشکیل یک دولت فراگیر با دیپلماسی فعال، مجدانه دنبال شود. بدیهی است عدم تمکین طالبان در استقرار امنیت و دولت فراگیر باید با به کارگیری اهرمهای کنترل خارجی (مانند بهرسمیتنشناختن، قطع کمکهای بینالمللی و اعمال تحریم) و حمایت از معترضان داخلی از سوی تمامی کشورها و بهصورت هماهنگ پاسخ مناسب داده شود.
* مشاور ارشد سابق سازمان ملل در بازسازی افغانستان و مدرس دانشگاههای چین