قصهای نامتعارف از برنده نوبل ادبی
راوی استخوانهای مردگان
الگا توکارچوک نویسنده معاصر لهستانی که در سال 1962 متولد شده و در سال 2018 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورده، راوی قصههای نامتعارفی است که آنها را با ترکیب چند ژانر شکل داده و نوشته است. مدتی پیش رمان مشهور «بر استخوانهای مردگانِ» او با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر چشمه منتشر شد؛ رمانی که پیشتر ترجمههای دیگری هم از آن به فارسی منتشر شده بود.
شرق: الگا توکارچوک نویسنده معاصر لهستانی که در سال 1962 متولد شده و در سال 2018 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورده، راوی قصههای نامتعارفی است که آنها را با ترکیب چند ژانر شکل داده و نوشته است. مدتی پیش رمان مشهور «بر استخوانهای مردگانِ» او با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر چشمه منتشر شد؛ رمانی که پیشتر ترجمههای دیگری هم از آن به فارسی منتشر شده بود.
«بر استخوانهای مردگان» در سال 2009 منتشر شد و از شاخصترین رمانهای توکارچوک است. این رمان ساختاری دارد که تا پایان خواننده را فریب میدهد و این شیوهای است که توکارچوک در بسیاری دیگر از آثارش هم به کار بسته است. عنوان این اثر برگرفته از شعری از ویلیام بلیک است و ماجرای رمان نیز در شهری کوچک میگذرد؛ شهری دورافتاده و مرزی. راوی داستان، زنی است که در آستانه سالخوردگی قرار دارد و به انزوا خو گرفته و به گیاهان و جانوران علاقهمند است. در آغاز رمان میخوانیم:
«دیگر به سنی رسیدهام و وضع سلامتیام طوری است که باید حواسم باشد قبل از خواب حتما پاهایم را درست و حسابی بشورم؛ یک وقت دیدی لازم شد نصفهشب من را با آمبولانس ببرند. اگر آن روز غروب به سالنمای نجومی مراجعه کرده بودم تا ببینم در آسمان چه میگذرد، محال بود اصلا به بستر بروم. ولی بیخبر از همهجا، خیلی عمیق خوابم برده بود، چون جوشانده رازک نوشیده بودم، همراه دو حب سنبلالطیب. همین بود که وقتی نصفهشب با تقههایی به در –محکم و یکبند و بیهیچ ملاحظهای، یعنی قطعا بدخبر- بیدار شدم، نتوانستم فورا هوش و حواسم را جمع کنم. از جا پریدم و به تختخواب تکیه دادم و به زحمت توانستم تعادلم را سرپا حفظ کنم، زیرا بدن کرخت و لرزانم قادر نبود از معصومیت خواب به عرصه بیداری خیز بردارد».
سرنوشت زن را به شهر کوچک داستان کشانده و از بخت بد، او در موقعیتی قرار میگیرد که شاهد قتلهای عجیبی میشود. آدمهای مهمی در شهر به قتل میرسند اما پلیس حرف راوی را باور نمیکند و شهادتش را نمیپذیرد. او را نیمهدیوانه میپندارند اما زن روی حرفش ایستادگی میکند و تلاش میکند ثابت کند که مقتولان را موجوداتی بر اساس دلایلی به قتل رساندهاند. توکارچوک در رمان «بر استخوانهای مردگان» یک روایت معمایی سیاه را با حالوهوایی هراسآلود میآمیزد. در بخشی دیگر از رمان میخوانیم: «دو سمت ورودی، یک عالمک هیزم در اندازههای نامساوی تلنبار شده بود. داخل خانه بدمنظره بود و حال آدم را به هم میزد. کثافت و شلختگی از درودیوار میبارید. بوی نم و چوب و خاک –خاک مرطوب و حریص- همهجا پیچیده بود. دود طی سالها به شکل لایهای چرب و متعفن بر دیوارها نشسته بود. درِ آشپزخانه نیمهباز بود و من فورا جنازه پاگنده را ولو شده بر زمین دیدم. فقط یک نظر به او انداختم و بلافاصله چشم برگرداندم. مدتی گذشت تا توانستم دوباره نگاهش کنم. هولناک بود و دل تماشایش را نداشتم. پیکرش در حالتی غریب مچاله شده بود؛ دستها را به طرف گردن برده بود، انگار بخواهد از شر یقهای تنگ خلاص شود. آهسته نزدیک شدم، مثل کسی که در خواب مغناطیسی باشد. چشمان بازش را دیدم که به مکانی نامشخص در زیر میز زل زده بودند. عرقگیر کثیفش در قسمت گلو دریده شده بود. ظاهرا بدن، پیش از آنکه مغلوب شود و از پا بیفتد، با خود در کشمکش بود. از هول و هراس سر جایم میخکوب شده بودم، خون در رگهایم منجمد شده بود و حس میکردم در اعماق بدنم تهنشین میشود. عجب دنیایی! همین دیروز زنده دیده بودمش. تتهپته کردم پناه بر خدا! چی شده؟ غربتی شانه بالا انداخت. نمیتوانم با پلیس تماس بگیرم، فقط به شبکه چک وصل میشوم. موبایلم را درآوردم تا شمارهای را بگیرم که در تلویزیون دیده بودم: 997. چند ثانیه بعد صدای نواری به زبان چک شنیده شد. هیچ جای تعجب نداشت. شبکهها بیاعتنا به مرز بین کشورها هر طور خوش داشته باشند جابهجا میشوند. گاهی خط مجزاکننده دو اپراتور مدتی توی آشپزخانه منزلم متوقف میماند، بعضی وقتها هم پیش میآید که چند روز جلو خانه غربتی جا خوش کند، یا روی بهارخواب. به هرحال، سرنوشت بوالهوسش پیشبینیناپذیر است».