|

در باب نمایش ساختن

بر مدار ملال

نمایش «ساختن»، داستان ساده و کوتاهی دارد؛ یک فرد نجار که پسرش یک عروسک چوبی است. همین جمله کافی است تا مخاطب داستان پینوکیو و پدر ژپتو را به خاطر آورد؛ عروسکی چوبی که در آرزو و حسرت یک پسر واقعی‌بودن گرفتار هر حیله و حقه‌ای از سوی دیگران می‌شد. حتی اگر مخاطب اندکی در پستوی ذهن خود گردوغبار را کنار بزند، شاید برنامه وروجک و آقای نجار را هم به خاطر آورد.

بر مدار ملال

احسان آجورلو: نمایش «ساختن»، داستان ساده و کوتاهی دارد؛ یک فرد نجار که پسرش یک عروسک چوبی است. همین جمله کافی است تا مخاطب داستان پینوکیو و پدر ژپتو را به خاطر آورد؛ عروسکی چوبی که در آرزو و حسرت یک پسر واقعی‌بودن گرفتار هر حیله و حقه‌ای از سوی دیگران می‌شد. حتی اگر مخاطب اندکی در پستوی ذهن خود گردوغبار را کنار بزند، شاید برنامه وروجک و آقای نجار را هم به خاطر آورد. در گام بعدی از نمایش ساختن مخاطب به دنبال زنجیره‌ای از اتصال به جهان داستان‌ها خواهد رفت و این زنجیره دیگر ادامه نخواهد داشت. در نگاه نخست شاید این قطع زنجیره ارجاع متنی نکته‌ای منفی قلمداد شود اما می‌خواهم نشان دهم همین امر نقطه قوت داستان نمایش‌ساختن است. سنت نقل‌قول یعنی ارائه انتقال یک مضمون و قسمتی از یک متن در متن جدید که مورد استفاده است و یک پیش‌زمینه مشخص دارد. نقل‌قول زمانی صورت می‌گیرد که نویسنده مقاله، داستان، نمایش‌نامه یا هر متن دیگری به دنبال تصدیق نظر خود از یک منبع بالادستی قابل پذیرش نزد افکار عمومی باشد. اما نقل‌قول‌کردن آداب و سنتی هم دارد. سورن کیرکگور یکی از اشخاصی بود که از سنت نقل‌قول بسیار زیاد بهره می‌برد. 

نقل‌قول‌کردن شروع اکثر ایده‌های نوشته‌هایی است که امروز به نام او می‌خوانیم. کیرکگور اعتقاد داشت برای نقل‌قول‌کردن آن قسمت از متن که جدا می‌شود، باید یتیم و منفک شود. به این معنا که قسمت جداشده برای تفسیر و ارائه بحث جدید نیازی به قبل یا بعد از خود در متن پیشین نداشته باشد و بستری آماده برای شکاف به عمق خود باشد. کافی است قسمتی که از متن کتاب ایوب یا داستان ابراهیم و اسحاق را که از کتاب مقدس نقل‌قول می‌کند، به یاد آوریم تا متوجه شویم چگونه نقل‌قول می‌کند و سپس با شکاف همان نقل‌قول نظر خود را بسط می‌دهد. این نحوه از بسط‌دادن نقل‌قول تفاوتی چشمگیر با اقتباس دارد. شاید بتوان آنچه را در سال‌های اخیر ذیل مفهوم «بازخوانی» معرفی می‌شود، تا حدودی نزدیک به این نظر کیرکگور دانست. سنت بازخوانی که محمد چرمشیر سعی کرد آن را با مداومت و آزمون‌و‌خطا در متون خود به‌عنوان یک مفهوم در تئاتر ایران پایه‌گذاری کند، به دنبال نگره شخصی نویسنده از متون و داستان‌هایی است که پیش از این وجود داشته‌اند اما متن جدید نگارش‌شده، در حالی که فقط از نظر کلی به متن پیشین نزدیکی دارد، از نظر مضمونی متن مستقل تلقی می‌شود. شاید بتوان آن را در فاصله‌ای دور مانند آثار شکسپیر تلقی کرد که اغلب یا از متون پیشین الهام گرفته یا ریشه در اتفاقات سیاسی و اجتماعی زمان خود داشتند. در نمایش‌ساختن نیز همین امر صادق است؛ یک نقل مستقیم و یتیم‌شده از داستان پینوکیو و تا حدودی می‌توان گفت رفتن نویسنده سراغ صدای خفته متن که کمتر به آن توجه می‌شود. صدایی که «چرا باید پینوکیو اصرار به واقعی‌شدن داشته باشد؟» و اگر او واقعی شود، چه چیزی در انتظار اوست؟ داستان به‌صورت مشخص سعی دارد درباره رابطه خالق و مخلوق غور کند. پوسته داستان پیشین را می‌شکافد و تلاش می‌کند وارد سطح جدیدی از مضمون داستان عامه‌پسندی شود که همه به‌راحتی از آن چشم می‌پوشند. اما اندکی هوش به خرج می‌دهد و با انتخاب نام «‌ساختن»، ذهن مخاطب را به دنبال پرسش ضرورت و چرایی امر خلق وا‌می‌دارد. در این متن قصد ندارم مانند متون دیگر به روایت داستان بپردازم و تحلیل را با کنش‌ها و دیالوگ‌های نمایش پیش ببرم، بلکه به دنبال همان امر کلی هستم که نمایش به مخاطب پیشنهاد می‌دهد؛ تفکر در باب اموری که ما به‌عنوان انسان دست به خلق آن می‌زنیم، چرایی خلق و چگونه مواجه‌شدن پس از آن. اگر بخواهیم مجدد به سنت سورن کیرکگور بازگردیم و به‌عنوان یک فیلسوف مسیحی معتقد که الهیات خوانده است، نظر او را درباره رابطه خالق و مخلوق جویا شویم، شاید مسیر فهم بهتر ایده نمایش‌ساختن نیز برایمان هموار شود. کیرکگور در طول فلسفیدن در متون خود همواره درباره ملال هشدار می‌دهد.

 ملال آن احساس و آن مقطعی است که از نظر کیرکگور باعث ایجاد اتفاقاتی می‌شود که بعد از آن مشکلات و پرسش‌های فراوانی از راه می‌رسند؛ یعنی مرحله خلق‌کردن. ملال باعث ایجاد خلق می‌شود. یک خانواده زمانی که به ملال برسد با توصیه اطرافیان و حتی مشاوران به یاد فرزندآوری خواهد افتاد. ماحصل ملال در خانواده یک موجود جدید و یک عضو جدید خواهد بود که نقشی در ملال پیشین آنان نداشته است. مانند پسر داستان «ساختن» که ماحصل ملال نجار داستان است. نکته جالب اینجاست عدم ملال و درگیری‌ای که مخاطب در طول نمایش شاهد آن است، اجازه نمی‌دهد دو عروسک چوبی دختر وارد جهان واقعیت داستان شوند و البته آن جمله ماندگار پس از اتمام کار در ساخت عروسک پسر که «تو یک عروسک چوبی هستی...» و آن فحشی که نجار نثار عروسک پسر کرده است، به نوعی در حکم پایان ملالی بوده که زمانی گرفتارش شده بود. اما این رابطه خالق و مخلوق رابطه‌ای دوسویه است؛ ملال رابطه خالق را با مخلوق مشخص می‌کند اما رابطه مخلوق با خالق چگونه است؟ آن روی سکه ملال رنگ و بوی عشق دارد؛ عشقی که اندکی پیچیده و درونی است. مخلوق با آنکه بدون رضایت خلق شده و این خلق باعث آزار او شده است، همواره خالق را دوست دارد؛ دوست‌داشتن کسی که او را غمگین و ناشاد می‌کند. او از خلق خود و اتفاقاتی که باید از سربگذراند، از انتخاب‌ها، از احساس مسئولیت، از حس گناه و مابقی احساس‌ها رضایتی ندارد اما برای همین که این حس‌ها و زندگی را درک می‌کند، خالق را در اعماق وجودش دوست دارد؛ همان عشقی که پسر به نجار دارد. با تمام اتفاقات و جدل‌ها پسر همواره به خانه برمی‌گردد و در ‌نهایت نیز این عشق آزارگر و سادومازوخیستی در صحنه پایانی درمی‌گیرد؛ یک عشق همراه با نفرت بین آنچه خلق شده و آن که ایجاد کرده است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها