|

‌آنچه افکار عمومی را اسیر مارپیچ سکوت رسانه می‌کند

سکوت می‌کنم تا انگشت‌نمای دیگری نشوم

‌عصاره ارتباطات در «پیام» خلاصه می‌شود، به‌نحوی‌که حتی برخی این کلیدواژه را هم رسانه تلقی می‌کنند؛ پیامی که به طرق مختلف گاه علنی می‌شود و پرسروصدا و گاه به انزوا می‌رود و رو به خاموشی. کارکرد رسانه نیز همین ابراز عقیده است و این صدالبته به قدرت و کارایی وسیله ارتباط‌جمعی و صاحبان فکری‎‌اش برمی‌گردد.

سکوت می‌کنم تا انگشت‌نمای دیگری نشوم

‌عصاره ارتباطات در «پیام» خلاصه می‌شود، به‌نحوی‌که حتی برخی این کلیدواژه را هم رسانه تلقی می‌کنند؛ پیامی که به طرق مختلف گاه علنی می‌شود و پرسروصدا و گاه به انزوا می‌رود و رو به خاموشی. کارکرد رسانه نیز همین ابراز عقیده است و این صدالبته به قدرت و کارایی وسیله ارتباط‌جمعی و صاحبان فکری‎‌اش برمی‌گردد.

افکار عمومی مثل خود ما چه‌بسا در مواجهه با نظر غالب، بارها ایده را کتمان یا متغیر کرده یا در برابر آنان، چاره را در سکوت دیده است‌ اما دلیل شاید ناشی از یک ترس ناخواسته است؛ یک تردید از طردشدن و شاید ترس از تمسخر و گوشه‌نشینی اجباری. بنابراین چاره را در سکوت نهاده‌ایم ولو اینکه حرف و نظرمان هم درست باشد و اصولی اما با خودسانسوری و لغزش از درافتادن در آبروریزی پوچ و خطای مضحک، خفا را ارجحیت داده‌ایم؛ یعنی «پس سکوت می‌کنم تا انگشت‌نمای دیگری نشوم».

این بیان ساده و گزاره‌ای شفاف‌تر از چیزی است که در سواد رسانه‌ای و علم ارتباطات برچسب «مارپیچ سکوت» گرفته که خود نیز نظریه‌ای علمی و قدیمی است. این نظریه را الیزابت نوئل نئومان آلمانی در سال 1973 میلادی مطرح کرد و از آن پس وارد ادبیات رسانه‌ای شد.

این نظریه‌پرداز پرده از جریانی برداشت که آگاهی را به محاق می‌کشد و در سویه آن، اقلیتی را نشان می‌دهد که باور و دانشی درست را به صرف اینکه در اقلیت هستند و مضافا از ترس هجمه‌ها و انزواها، کنار می‌گذارند اما در سوی دیگر اکثریتی قرار دارند که کالای ‌ناآگاهی را به چرخه رسانه می‌کشند و چنان نمایش رسانه‌ای مهیجی می‌دهند که همان گروه اقلیت نیز به آن گرایش پیدا می‌کنند. این نمایشی از هنر مارپیچ سکوت است.

مارپیچ سکوت آفتی در شکل‌گیری جریان صحیح اطلاعات و آگاهی است تا به باور خانم نئومان، اگر فرد یا افراد یا حتی رسانه‌ها و جریان‌های فکری خود را در اقلیت ببینند یا تغییر افکار عمومی را در جهت فاصله‌گرفتن از خود بپندارند، ترجیح بر سکوت بگذارند.

ناگفته نماند هرقدر این اقلیت بیشتر سکوت اختیار کند، مردم که توده عام و تشکیل‌دهنده بدنه افکار عمومی باشند نیز تصور می‌کنند دیدگاه خاص و متفاوتی ارائه نشده، پس مارپیچ سکوت تشدید می‌شود و شکل‌گیری، تغییر و تقویت افکار عمومی به جهتی دیگر سوق می‌یابد.

مخاطبی که به دنبال دریافت آگاهی صحیح است، باید با رجوع به فهم مارپیچ سکوت، دست روی رسانه‌ای بگذارد که کالای آگاهی واقعی را در پستوی انبار پنهان نکرده باشد. این امر حکایت از روی دیگر مارپیچ سکوت دارد که می‌گوید «همیشه این ما نیستیم که دچار مارپیچ سکوت می‌شویم، چه‌بسا آنها نیز ممکن است دچار همین آفت ارتباطی شده باشند».

رسانه‌ای که نگران از افتراق افکار عمومی از پذیرش مطالب و اطلاعات است، در یک حرکت ساده و سکون رندانه، ناچار به مارپیچ سکوت روی می‌آورد. در چنین بستری و در میانه تلاش آن جریان‌های فکری که به‌دنبال نهادینه‌کردن سخن و اندیشه در جامعه و نیز انتشار و توزیع باور غالب و مسلط‌شان هستند، خواهیم دید که حمایت از باور اقلیت به مرور تضعیف می‌شود؛ بنابراین تعداد افرادی که آشکارا دیگر باور اقلیت را بیان نمی‌کنند یا به افکار اکثریت گرایش می‌یابند، روز‌به‌روز بیشتر شده و این‌گونه نیز مارپیچ سکوت در جامعه شکل می‌گیرد و نهایتا یک باور به‌عنوان فهم فراگیر تثبیت خواهد شد.

راه رهایی و رستگاری از حلقه تنگ مارپیچ سکوت، اعتماد‌به‌نفس است که خود به‌واسطه قراردادن دانش و آگاهی در ترازوی محک و عیارسنجی حاصل می‌شود. مخاطب بداند آنچه رسانه می‌گوید ممکن است به مصلحت یا به حکمت نامعلوم، دچار مارپیچ سکوت شود. این فرضیه را نیز نباید نادیده گرفت که گاه خود رسانه نیز در پی مدیریت مارپیچ سکوت و دستکاری در سیر افکار عمومی و ‌باور اقلیت  و اکثریت است.