مهر حق
اتاق دبیران دری داشت سبزرنگ. لای پنجره را که باز میکردی، اگر هوا یاری میکرد و آلوده نبود، میشد دستگیره در پناهگاه توچال را بهراحتی دید!
اکبر یوسفی: اتاق دبیران دری داشت سبزرنگ. لای پنجره را که باز میکردی، اگر هوا یاری میکرد و آلوده نبود، میشد دستگیره در پناهگاه توچال را بهراحتی دید!
بیش از یک ماه از سال تحصیلی نگذشته بود. آن روز هوا آلوده و سرد بود. تازه زنگ تفریح را زده بودند و معلمها در اتاق دبیران مشغول استراحت شدند. اما طبق روال هنوز سعید معجزاتی و مهدی خانی در راهرو با بچهها گپوگفت میکردند. سعید معجزاتی جوانترین دوست هوشنگ ابتهاج و مهدی خانی جوانترین معلم انشای مدرسه بودند.
«باشه، باشه من خودم امروز میبینمش باهاش حرف میزنم». اینها را معجزاتی به مخاطب آن طرف گوشی تلفن همراهش گفت و وارد اتاق دبیران شد و البته ادامه داد:
«نه، من که نمیتونم بهش دروغ بگم. خب باید حقیقت رو گفت. نگران نباشین خودم ردیفش میکنم. حق».
این حقگفتن معجزاتی که همیشه انتهای حرفهایش بهجای خداحافظی میگفت، مثل پیاز کنار املت بود.
انگار این کلمه حق مهری بود پای حرفهایش.
بیمقدمه بعد از قطع تماسش رو به پنجره نیمهباز اتاق خیره شد و زیر لب گفت: «ان یوم الفصل میقتهم اجمعین*».
بتها گوناگوناند. بت برخی از مردمان نفس است. بت برخی دیگر فرزند یا همسر. بت برخی دیگر مال. بت عدهای حرمت و بت بعضی، چیزهای دیگر است.
بتها بسیارند و هریک از مردم بسته بتیاند.
*دخان/۴۰