|

ایلیاتی‌‌های خسته از وعده‌های بی‌ثمر

ماه پشت چادرهای اوبا بر سر قلعه‌‌ها آرام ایستاده و خورشید جلوی ما بر بالای کوه‌‌های مقابل شعشعه انداخته است. ساعت شش‌و‌نیم صبح است و چوپان‌‌ها به‌تازگی اوبا را ترک کرده‌‌اند.

ایلیاتی‌‌های خسته از وعده‌های بی‌ثمر

اصغر  ایزدی‌جیران - مردم‌‌شناس

ماه پشت چادرهای اوبا بر سر قلعه‌‌ها آرام ایستاده و خورشید جلوی ما بر بالای کوه‌‌های مقابل شعشعه انداخته است. ساعت شش‌و‌نیم صبح است و چوپان‌‌ها به‌تازگی اوبا را ترک کرده‌‌اند. سگ یورت بالایی ما خسته از نگهبانی و پارس‌‌های مداوم شبانه، توی آغل خوابیده است. زن یورت همجوار ما دارد قیغ‌‌ها (فضولات حیوانی) را از روی خاک‌‌ها و سنگ‌‌ها جارو می‌‌کند. جامعه‌‌ ایلیاتی که دیروز به خاطر مراسم سوم مرگ یکی از خویشان کم‌‌جمعیت شده بود، امروز به حال عادی بازگشته است. دیروز من وظیفه داشتم که جای خالی برخی‌‌شان را پر کنم، چه هنگام دوشیدن شیر با گردن‌‌کِش‌کردن گوسفندها و بزهایی که تنها عضو باقی‌‌مانده‌‌ خانوار توان شناسایی‌‌شان را داشت، چه به وقت سررسیدن گله‌‌ بره‌‌ها با آماده‌کردن ناوها و ریختن جو و آرام‌کردن بره‌‌ها‌ و چه به وقت آمدن گله‌‌ بزرگ با حدود چهارصد رأس حیوان که ‌باید چوب به دست به همراه پسرها و مردها و زن‌‌های دیگر جلویشان می‌‌ایستادم تا به طرف یورت‌‌ها یورش نبرند و توی آغل جمع بشوند. هر یورت ایلیاتی‌‌ها یک چادر بزرگ و یک کومه‌‌‌ کوچک را دربر می‌‌گیرد که درون حصاری از سنگ‌‌هایی قرار گرفته‌‌اند که تا ارتفاع نیم تا یک متر روی هم چیده شده‌‌اند. آغل بزرگ مخصوص گوسفندها و بزها‌ و آغل کوچک مختص بره‌‌ها و بزغاله‌‌ها برای هر چند خانوار مشترک است. مردمان عشایری یورت‌‌هایشان را طوری بنا می‌‌کنند که حصاری دور حیواناتشان درست بشود. ایلیاتی‌‌های تَرَکَمه جامعه‌‌ای کوچنده در منطقه قره‌داغ در استان آذربایجان شرقی هستند که سه ماه از سال را از خرداد تا مرداد در چادرها در ارتفاعات کوه هِشسته‌‌سر در شهرستان هوراند (ییلاق)، هفت ماه از سال را از آبان تا اردیبهشت در خانه‌‌های خشتی و گلی در دره‌‌ها در شهرستان آبش‌‌احمد (قشلاق)‌ و دو ماه شهریور و مهر را در روستای اسکان‌‌یافتگان می‌‌مانند. امسال یورت هفت خانوار خالی است، از 21 یورتی که سال قبل پر بود. یورت‌‌های خالی شده‌‌اند جای بازی دختربچه‌‌ها و پسربچه‌‌ها. یا در این روزها که ایام پایانی ییلاق است، زن‌‌ها لباس‌‌ها و فرش‌‌ها و تشک‌‌هایی که شسته‌‌اند را روی سنگ‌‌چین‌‌های این یورت‌‌های خالی پهن می‌‌کنند. سال 1391 که برای نخستین‌‌بار برای انجام فاز تحقیق میدانی رساله‌‌‌ دکترایم به همراه همسرم به میان ایلیاتی‌‌های ترکمه آمدم، ییلاق 30 یورت بود. خانوارها پرجمعیت بودند. بچه‌‌ها که از بالای صخره‌‌ها سواد ماشینم را می‌‌دیدند‌ های (صدایی بلند) در ییلاق می‌‌انداختند و می‌‌دویدند جلوی ماشین. حالا پس از گذشت یک دهه، یورت‌‌ها نصف شده‌‌اند و این روزها بسیار می‌‌شنوم که چند خانوار دیگر می‌‌خواهند حیوان‌‌هایشان را بفروشند و از سال بعد به ییلاق نیایند. هر‌سال که از جمعیت ایلیاتی‌‌های کوچنده کم می‌‌شود، ییلاق غم‌‌بارتر می‌‌شود. از تعداد پیرمردها و بچه‌‌ها مدام کاسته می‌‌شود؛ از تعداد جمع‌‌های شاد شبانه که پس از خستگی کار روزانه شکل می‌‌گرفت‌ و از تعداد بچه‌‌ها که انواعی از بازی‌‌ها را ایفا می‌‌کردند. چیزی که از فرهنگ جمعی ایلیاتی‌‌ها کم شده، «شیریلتی» است. دیگر خبری از آن هیاهوی سابق، از شور و شوق قبلی، نیست. ایلیاتی‌‌های ترکمه می‌‌گویند «دولت قویونی ارزیشدن سالدی»، این دولت بود که ارزش گوسفند را از بین برد، به خاطر گران‌کردن قیمت غذای حیوانات شامل اوت (علف) و آرپا (جو) در سال‌‌های اخیر. با خشک‌سالی و نامهربانی طبیعت، ایلیاتی‌‌ها مجبورند علاوه بر «آغزینن اوتداماغ» (چریدن حیوان در مراتع)، مدام «خرج» بخرند؛ خرجی که خانوارها برای حیوان در‌ سال هزینه می‌‌کنند، بیشتر از درآمد حاصل از فروش بره‌‌هاست و این یعنی برآمدن اقتصاد ضرردهی که بیشتر و بیشتر نومیدکننده است. اندوه زندگی پررونق پیشینی که در آن «قویون قیزیلدی» (گوسفند طلا بود)، بر مردان و زنان بزرگسال مثل مه‌‌های خنکی که بر ییلاق می‌‌دمد، در جانشان خانه کرده است. وقتی با من حرف می‌‌زنند، چشم‌‌هایشان به چشم‌‌هایم خیره می‌‌شود، به افسوس اینکه چگونه زندگی‌‌شان زیر‌و‌رو شد، سرمایه‌‌هایشان به باد رفته و در روزگار میانسالی و پیری باید به فکر کارگری تحقیرکننده برای مردمان شهری باشند. نه‌تنها سرمایه‌‌ مادی‌ بلکه سرمایه‌‌های غیرمادی مثل دانش محلی لازم برای این شکل از زندگی نیز بی‌‌ارزش شده است. هر یورتی که خالی می‌‌شود، می‌‌تواند خانه‌‌ای نم‌‌کشیده و ترک‌‌خورده در محله‌‌های حاشیه‌‌نشین در کلان‌شهر تبریز باشد.

زندگی ایلیاتی اساسا زندگی دشواری است که کار خودکفا و تمام‌‌وقت مردها و زن‌‌ها را می‌‌طلبد؛ آوردن آب، پختن نان، بافتن وَرنی، دوشیدن شیر، درست‌کردن ماست و روغن و پنیر و کره و کشک، چراندن گله‌‌های حیوانات بزرگ و کوچک، شستن ظروف و لباس‌‌ها، جداکردن حیوانات هر یورت و دادن غذا موقع برگشتن گله‌‌ها، چیدن پشم‌ و برپاکردن و کندن چادرها در زمان‌‌های کوچ. این‌همه کار برای شهرنشینان توسط تکنولوژی و کارگرها و سوپرمارکت‌‌ها حاضر و آماده می‌‌شود. به علاوه، زیستن در جامعه‌‌ ایلیاتی، زیستن یک زندگی در نبرد دائمی با طبیعت بی‌‌رحم و درنده است: هوا که تاریک می‌‌شود، ما در چادرهایمان می‌‌چپیم و شب را به سگ‌‌ها می‌‌سپاریم‌ «ایتلر هورور». پارس سگ‌‌ها یعنی که خرس از آییلی‌‌دره از لانه‌‌اش برآمده و گرگ‌‌های سفید کمین‌‌کرده دارند نزدیک یورت‌‌ها می‌‌شوند. همین دو هفته پیش بود که گرگی پیر، گلوی 11 گوسفند را برید.

ایلیاتی‌‌ها به رسم نیاکانی خود، با مشقت خو گرفته‌‌اند اما پشت‌کردن دولت این زندگی را سخت‌‌تر هم کرده است. علاوه بر گرانی، سازمان‌‌های مربوط به امور عشایر و نمایندگان مجلس هیچ توجهی به این نمی‌‌کنند که راه یکی از قشلاق‌‌های ترکمه، قشلاق قاتار، ده‌‌ها سال است که خاکی است، موجب ترک تحصیل و خرابی ماشین‌‌ها‌ یا لوله‌‌های آب چشمه‌‌‌ ییلاق را که سیل سال قبل با خود برده است و ما باید تا دوردست‌‌ها برویم تا گالن گالن آب بیاوریم. مواردی بسیار ساده و سهل‌ اما از دید‌و‌بازدیدهای نماینده‌‌ مجلس در چند روز قبل که من نبودم، چیزی عاید این ییلاق نشد. گویی که عکس‌گرفتن مهم‌‌ترین کردار سیاسی است و مردم دیگر از عکس‌گرفتن خسته شده‌‌اند.

مردم‌‌شناسان شکل زندگی عشایری یا ایلیاتی را از نخستین شکل‌‌های حیات جمعی در تاریخ بشر می‌‌دانند که در آن انسان‌‌ها با اهلی‌کردن و پرورش حیوانات معاششان را تأمین می‌‌کنند. زوال و نابودی شکل زندگی ایلیاتی‌ که با وضعیت فعلی تا چند سال دیگر شاهد آن خواهیم بود، هم نابودی یک جامعه‌‌ تولیدکننده است و هم از‌بین‌رفتن یک فرهنگ غنی همراه با دانش محلی از طبیعت و به‌‌طور خاص طبیعت حیوانی. و نابودی یک نوع از زندگی که جای ویژه‌‌ای در حیات بشر داشته است؛ جایی که در آن مردمانی با روحیه‌‌‌ دلیر و اخلاقیات نجیب می‌‌زیسته‌‌اند، آنهایی که عشق و خشم‌‌شان بی‌‌پرده بود‌ و بیگانه بودند با فریب و ظاهرسازی‌ و همه‌‌ اینها در زندگی شهری رو به زوال می‌‌رود و جایشان را پستی‌‌ها می‌‌گیرد. اندوه ایلیاتی‌‌ها که گاه شکل آهی غلیظ در قفسه‌‌ سینه‌‌ها پیدا می‌کند، وقتی که مردانش پس از کنترل گله پکی به سیگار می‌‌زنند، گاه در لرزش مردمکان خیره به کوه وقتی که بالای صخره‌‌های ییلاق جمع می‌‌شوند، گاه در سردادن شعرهای تراژیک بایاتی توسط مادربزرگ‌‌هایی که سینه‌‌شان سوخته است، گاه در پناه‌بردن به سماور همیشه روشن در گوشه‌‌‌ چادرها و خوردن چای پشت چای که اعصاب آرام بگیرد‌ و گاه در بُریدن از کل شغل گله‌‌داری وقتی که به من مدام می‌‌گویند «دای قویونان بئزمیشیخ»، در ظاهر صبغه‌‌ اقتصادی و معیشتی دارد؛ اما پشت آه، پشت شعر، پشت لب‌‌ها‌ و حرف‌‌های غم‌‌بار، اندوه معناها و ارزش‌‌های از‌دست‌‌رفته نهفته است؛ اندوه زوال یک سازمان اجتماعی حمایتگر و مقتدر و یک فرهنگ معنابخش.