فیزیکدانی فراسوی مرزها
«هارالد فریش»، دانشمندی که مرزها برایش معنا نداشت
چند روز پیش از پسرم شنیدم که یکی از استادان خیلی عزیزش با نام پروفسور «هارالد فریش» دار فانی را وداع گفته است. ب
ثریا علیزاده: چند روز پیش از پسرم شنیدم که یکی از استادان خیلی عزیزش با نام پروفسور «هارالد فریش» دار فانی را وداع گفته است. برخلاف فرزندم که بسیار اهل نوشتن است، من چندان آدم دست به قلمی نیستم اما بسیار اهل خواندن هستم. وقتی شنیدم پروفسور «فریش» چشم از جهان فروبسته، آنقدر خاطراتی که فرزندم از او داشت، جلوی چشمانم بود که نتوانستم در رسای آن مرد بزرگوار که روی در نقاب خاک کشیده، چیزی ننویسم. من این افتخار را نداشتم تا او را از نزدیک ببینم و با او صحبت کنم. اما نام پرتکرار او در خانه ما، از دهان فرزندم و از دهان دیگر دوستانش شنیده میشد که پروفسور را میشناختند و نیز تعریفها و محبتهایی که در حق فرزند من و دیگر جوانانی که او را میشناختند، سبب شده است تا شناختی هرچند اندک از وی داشته باشم و نکاتی را ببینم که شاید دانستنش برای خوانندگان روزنامه «شرق» خالی از لطف نباشد.
وقتی پروفسور به خانه ما آمد
چندین سال پیش بود که روزی پسرم گفت بهتازگی از طریق یکی از استادان خیلی خوبش که از زنان برجسته فیزیکدان کشور است و برایش بهترینها را آرزو دارم، با فیزیکدانی نسبتا سالخورده و اهل آلمان آشنا شده است. به تجربه و گذر سالها دیدهام فیزیکدان زن کشورمان بسیار دلسوزانه دانشجویانش را با بزرگان فیزیک آشنا میکند و به آنها راه و چاه ارتباطات بینالمللی و پژوهش را یاد میدهد. چنین استادانی برای ایران بیش باد. نام «هارالد فریش» آرامآرام در خانه ما شنیده میشد. میدانستیم که «فریش» فیزیکدان نامآوری است اما از کارهای پژوهشیاش سر درنمیآوردیم اما آنچه ملموس بود، پروفسور استادی حامی و مهربان است. کمکم فهمیدیم که آقای «فریش» یک فیزیکدان آلمانی است که در وجودش از آن سردی معروف که به اروپاییها نسبت میدهند، هیچ خبری نیست. او خیلی گرم بود و خوشگفتوگو. در صحبتهایش معلوم بود عاشق احوالپرسی است و مشتاق حرفزدن از خاطرههایش. از خاطرات سفرهایش در کشورهای مختلف میگفت تا تاریخ فیزیک. نام او چنان در خانه ما تکرار میشد که گاهی زندهیاد همسرم میگفت از «فریش» چه خبر؟ چرخ روزگار چرخید و برای ما مشکلاتی پدید آمد. از یک سو فرزندم به تازگی ازدواج کرده بود، از سوی دیگر گرفتار یک فساد مالی شدیم که هنوز هم بعد از گذشت پنج سال و بیشتر گرفتار پرونده و دادگاه هستیم و راه به جایی نبردهایم و بدتر اینکه همسرم به سرطان مری مبتلا شد. دوره بسیار سختی در زندگی خانواده سهنفره ما شروع شد که با ورود عروسم چهارنفره شده بود. این بار چهره دیگری از این پروفسور عزیز دیدم. او همواره جویای احوال همسرم بود و مدام به پسرم میگفت سختیها خواهند گذشت.
پروفسور یا آقاجون
با گذشت چند سال از استاد-شاگردی پسرم پروفسور «فریش» و چندین بار سفر علمی فرزندم به اروپا، گاهی به گوشم میخورد که جمع دوستانه فرزندم و دوستانش از پروفسور با نام «آقاجون» یاد میکردند. همیشه به این نکته دقت کردهام که فرزندم که حالا باید خودش صاحب فرزند شود و او را آموزش دهد، عکس یا تابلوی چه کسانی را به دیوار میآویزد. معمولا اینگونه است که صرفا افراد صاحبنام مثل «نیوتن» و «اینشتین» نیستند؛ بلکه افرادی هستند که شاید نامشان به گوش کسی نخورده باشد. چند نفرشان را میشناسم. پروفسوری هندی با نام «ارنب چودری»، خانم فیزیکدانی در دانشگاه تگزاس، یک فیزیکدان بسیار بادیسیپلین با نام «کراتس» و چندین نفر دیگر مانند «عباسمیرزا نایبالسطنه» و «عباس دوران» از خلبانان زمان جنگ ایران و عراق از افرادی هستند که عکسشان روی دیوار اتاق خانه و بعد دفتر کار علمی او نصب شده است. یکی از آن افراد پروفسور «فریش» است. بچهها نام پروفسور را آقاجون گذاشته بودند. تا مدتها ذهنم مشغول بود که چرا نام این پروفسور را آقاجون گذاشتهاند. تا اینکه یک روز از یکی از بچهها که حالا هم فیزیکدان جوانی است و هم مادر یک فرزند، پرسیدم داستان آقاجون چیست؟ پاسخش در خاطرم مانده است: «آخه فیزیکدان با این درجه علمی بالا اینقدر مهربون میشه. ما همه دوستش داریم و برامون فقط فیزیکدان نیست، مثل پدربزرگی دانا و مهربان است که به پرسشهای ما بیمنت جواب میده». این پاسخ از دختری 30ساله برایم جای شگفتی داشت. گویی مهرورزی و دانش هیچکدام مرز ندارند. حالا دیگر برای من این جمله که آقاجون کتاب جدید نوشته یا کتاب جدید فرستاده، جمله غریبی نبود.
پروفسور و کتابهایش
تا جایی که من میدانم زندهیاد پروفسور «فریش» کتابهای زیادی نوشته است. کتابهای او تخصصی هستند و خارج از چارچوب دانش من اما یک کتاب او برای من، خانوادهام و خیلی از دوستان و همکارانم ماندگار شد. کتاب فرار از لایپزیگ را که پسرم ترجمه کرده و انتشارات حکمت چاپ کرده است. این کتاب را که نخستینبار همان بانوی فیزیکدان برجسته که باعث آشنایی فرزندم با پروفسور بود، معرفی کرد و فرزندم هم ترجمه کرد. داستان این کتاب در ظاهر ماجراجویی جوانان آلمانی در دوره جنگ سرد است اما در پس پرده روایتهایی از عشق دارد. روایتهایی از ارجنهادن به یک بنای تاریخی و اعتراض نسبت به تخریب آن. داستانی از فرار دو مرد جوان از کشوری با درهای بسته و درنهایت پس از برچیدهشدن دیوار برلین، بازگشت پروفسور به وطنش برای بازسازی کشورش. نمیدانم این تنها کتاب غیرعلمی پروفسور «فریش» فقید است یا نه، اما اگر همین یک کتاب را نوشته باشد که نشان دهد چرا آلمان پس از جنگ، درحالیکه ویران بود و درحالیکه دو تکه شده بود، پیشرفت کرد، او کارش را برای رساندن پیامش به سیاستمداران و مردم آلمان انجام داده است. میدانم کتابهای علمی زیادی نوشته و خبر دارم فرزندم با چند نفر از دوستانش چندتایی را ترجمه کردهاند. اما حتما دانشمندان ایرانی هم میتوانند مانند پروفسور «فریش» فقید کتابهایی از زندگی و زمانه خود بنویسند تا آیندگان بدانند چگونه زیستهاند. اگر هم به زبان انگلیسی باشد که چه بهتر.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
امروز که من برای اولینبار در روزنامه «شرق» مطلبی منتشر میکنم، دوست داشتم مناسبت آن چیزی بهجز درگذشت پروفسور «فریش» باشد اما واقعیت این است که او اگرچه از میان ما رفته و در خواب ابدی خفته است، نامش و یادش و رفتارهای پر از مهر و سخاوتش با پژوهشگران ایرانی چنان بود که فرزندم و دیگر دوستانش چنان اندوهگین بودند که گویی عضوی از اعضای خانواده را از دست دادهاند. او برای فرزند شیفته کتاب من درنهایت سخاوت همیشه کتاب میفرستاد. یکبار پستچی پرسیده بود کی برات این همه کتاب میفرسته؟ فرزندم گفته بود، آقاجونم. گاهی از برخی کتابها دو یا سه تا میفرستاد و میگفت به کتابخانه یا دوستانت هم بده. به گمانم کتابهای او در دست جوانان اهل دانش ایران و در کتابخانهها باشد. در پایان این یادداشت قصد دارم بگویم پروفسور «فریش»، فیزیکدانی که هرگز از نزدیک ندیدمش، چنان مرد شریفی بود که فوتش هزاران کیلومتر دورتر، فرزندان این مرزوبوم را اندوهگین کرد. او برای فرزندم میراثی پدرانه برجای گذاشت. به او نوشتن آموخت. او دانشمندی بود که برایش مرزها معنا نداشت، برایش قوانینی که بوی تبعیض داشته باشد، معنا نداشت و با آن مخالفت میکرد. به یاد ندارم از این جوانان شنیده باشم پروفسور «فریش» در این زمانه سخت چیزی گفته باشد که خاطر اینان آزرده شود. او نمرده است و با نام نیک و کتابهایی که تألیف کرده، در چهار گوشه زمین زنده است. یادش گرامی.