گفتوگویی منتشرنشده با دکتر «اسدالله آلبویه» درباره دانشگاه و سیاست ایران معاصر
هندسه زندگی یک ریاضیدان
گفتوگویی با قدمتی ۴۰ ساله از روزگار روشن و تاریک دانش و دانشوران ایرانی
بیستوپنجم شهریورماه امسال مقارن با بیستمین سالروز درگذشت «اسدالله آلبویه»، ریاضیدان، سیاستمدار و روزنامهنگار کشورمان است. آلبویه به نسلی از ایرانیان تعلق داشت که سرعت قطار تغییر را در ایران با پوست و گوشت خود احساس کردند.
بهزاد منوچهریان*. فرید قاسملو**: بیستوپنجم شهریورماه امسال مقارن با بیستمین سالروز درگذشت «اسدالله آلبویه»، ریاضیدان، سیاستمدار و روزنامهنگار کشورمان است. آلبویه به نسلی از ایرانیان تعلق داشت که سرعت قطار تغییر را در ایران با پوست و گوشت خود احساس کردند. او در سال 1287خورشیدی در سیاهکل به دنیا آمد. وقتی به دنیا آمد تازه دو سال از صدور فرمان مشروطیت میگذشت و 13 سال داشت که ماجرای کوچک جنگلی به پایان رسید، 33سالگیاش همزمان شد با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و 45سالگیاش همزمان شد با کودتای بیستوهشتم مرداد. این بخشی از وجه اجتماعی زندگی آلبویه است. در وجه علمی، پس از پایان تحصیلات در سیاهکل و بعد دارالفنون، در سال 1307 خورشیدی به فرانسه اعزام شد و در آن کشور دکترای ریاضی گرفت. در سال 1314 به ایران بازگشت و در دانشسرای عالی و دانشگاه تهران به تدریس پرداخت و مجموعهای کتاب درسی و آموزشی ریاضی با محوریت هندسه نوشت. سینه آلبویه مانند دیگر همنسلانش مالامال از خاطره درباره فراز و فرود زندگی و تاریخ معاصر ایران و البته وضع ورود دانش جدید ریاضی به ایران بوده است. خوشبختانه، در شانزدهم آذر سال 1361 خورشیدی، گروهی از استادان ریاضی (ابوالقاسم شریفیان، دکتر رحیم زارعنهندی، دکتر بهمن مهری، یحیی تابش و دکتر غلامرضا برادران خسروشاهی) فرصت را غنیمت دانسته و پای حرفهای این پیر ریاضیدان کشورمان نشستند. متن حاضر، شکل پیاده و آمادهسازیشده این گفتوگو است که تقدیم علاقهمندان تاریخ ریاضیات در ایران معاصر میشود. از سه سال پیش، منتشرکنندگان این گفتوگو با درک لزوم پرداختن به تاریخنگاری ریاضیات ایران معاصر و مستندسازی دادههایی درباره این دانش، بهطور خودساخته، پژوهشی را با نام «مستندسازی تاریخ ریاضیات در ایران معاصر» آغاز کردند که دستاورد آن تاکنون دو جلد کتاب در حجم حدود 400 صفحه و درباره چند رخداد مهم ریاضیات ایران معاصر بوده است. این گفتوگو، در آستانه 40سالگی انجام آن، به لطف یکی دیگر از استادان ریاضی کشور، دکتر «عبادالله محمودیان» به دست ما رسید. فرصت فرارسیدن بیستمین سالروز درگذشت دکتر اسدالله آلبویه زمان مغتنمی بود که بتوان با هدف یادکرد مرارتها و دستاوردهای این استاد ازدسترفته، گفتوگو را به علاقهمندان عرضه کرد. از آلبویه کتابهای چندی در زمینه ریاضیات باقی مانده است. ازجمله هندسه عالی (تهران، 1331 خورشیدی) و حسابهای هندسی (تهران، 1329 خورشیدی) و به جز آن، مجموعهای از کتابهای هندسه برای سالهای مختلف دبیرستان. استاد راهنمای آلبویه در جریان تحصیل در فرانسه «اِلی کارتان» (1951-1869 میلادی)، از چهرههای نامآور ریاضیات در دنیا و موضوع پایاننامه آلبویه نیز درباره هندسه دیفرانسیل بوده است. از اسدالله آلبویه برای نخستینبار در بیستوپنجمین کنفرانس ریاضی ایران (تهران، 1373 خورشیدی) در کنار چند نفر دیگر از پیشکسوتان ریاضیات ایران تجلیلی به عمل آمد. برای دومینبار در جریان برپایی نخستین جشنواره ریاضیات در دانشگاه تهران (تهران، 1375 خورشیدی) این فرصت به دست آمد تا از او تجلیل شود و برای بار سوم، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در سال 1381 خورشیدی با برپایی نشستی از او تجلیل کرد.
خسروشاهی: بهزودی عمر دانشگاهی ایران 50ساله میشود. ما تصمیم گرفتیم تاریخچهمانندی از تاریخ ریاضیات دانشگاهی ایران تهیه کنیم. برای این منظور ابتدا سراغ نسل اولیه ریاضیدانان ایرانی، آقای دکتر «علینقی وحدتی» و جنابعالی آمدیم. با آقای دکتر وحدتی، هفت، هشت ساعت مصاحبه کردیم. حالا سراغ شما آمدیم. برای اولین سؤال، یک ارزیابی کلی از وضع تحصیلات دبیرستانی و دبستانی قبل از اینکه به خارج از کشور بروید، بفرمایید.1
درباره تحصیلات دوره متوسطه، میتوانم بگویم که معلم خوب نداشتیم. البته معلمانی بودند که اگر علم نداشتند، لااقل اخلاق داشتند و ما را در راه درستی انداختند، ولی بهطورکلی نه کتاب بود و نه وسایل آزمایشگاهی. ما دوره متوسطه را تمام کردیم بدون اینکه یک بار آزمایش فیزیکی یا شیمیایی انجام داده باشیم. بدون اینکه چیزی از فلسفه به ما آموخته باشند. بدون اینکه در ریاضی، آنطورکه باید ما را تعلیم داده باشند. البته راهنماییهای خوبی میکردند. ما همانموقع هم از کتابهای فرانسوی استفاده میکردیم، ولی تعلیمات بهطورکلی پایه و اساسی نداشت. در قسمت هندسه یکی کتاب مرحوم رهنما2 بود که بایستی از او یاد کنیم، چون یک فرد اخلاقی به تمام معنا بود. وارسته و عارف بود. آن چیزی که میدانست، عرضه میکرد و هرچه هم نمیدانست، زیاد روی آن تکیه نمیکرد. میگفت که نمیداند یا در حیطهاش نیست. کتاب هندسه دیگری بود، از مهندس الممالک3 که به نظرم ترجمه یکی از کتابهای متوسطه فرانسوی بود و دیگر کتابی نبود. کتابهای جبر بود که مرحوم وحید تألیف کرده بود. نسبتا زحمت کشیده بود.
خسروشاهی: وحید چه کسی بود؟
وحید4 معلم جبر متوسطه بود. معاون وزارت فرهنگ هم شد، اما به دانشگاه راه پیدا نکرد و از کسانی بود که در خارج درس خوانده بود. با دکتر صدیق5 و مرآت6 و... عدهای بودند که خیلی پیش آنها را به خارج فرستاده بودند و درسهای مقدماتی را در اروپا دیده بودند، ولی هیچکدام از آنها در مقامی نبودند که حتی معلم متوسطه باشند. این کتابهایی هم که نوشته بودند، خیلی زحمت کشیده بودند و واقعا برای مردم که هیچچیزی در اختیار نداشتند یک غنیمت بود.
تابش: برویم سر اعزام دانشجو.
خسروشاهی: اصلا فکر اعزام چطور به ذهن رضاخان حلول کرد؟ یک ارزیابی هم از وضع دبیرستانها بفرمایید که آیا آنموقع تحصیلات پیشدانشگاهی واقعا ایجاب میکرد که یک دانشگاهی باز کنند؟ یعنی اصلا فرهنگ آنقدر بالغ شده بود که احتیاج باشد یک دانشگاهی باز شود یا آن هم یک چیز فرمایشی بود و حاکمیت ایران میخواست که دانشگاهی داشته باشد؟
فرهنگ در نهایتِ انحطاط بود. نه مدارس جدید، معلم داشتند و نه مدارس قدیم. در مدارس قدیم هم اشخاصی نبودند که برجسته باشند و بتوانند کارهایی انجام دهند. مدارس جدید هم همینطور. حتی قانون تعلیمات عمومی را که در زمان رضاشاه گذراندند و خواستند عملی کنند، چون معلم نداشتند، معطل ماند. البته آدم را که نمیشود یکدفعه درست کرد. کارخانه را میشود خرید و آورد، ولی آدم باید بهتدریج درست شود. بیشتر به شهرت توجه داشتند. آنموقع دانشگاه اصلا زمینهای نداشت برای اینکه تأسیس شود. در دوره متوسطه اصلا معلم نداشتند. اکثرا شاگردان دارالفنون در ساعاتی که میتوانستند یا کار نداشتند، با دستمزد ساعتی یک قران، دو قران میرفتند در مدارس دیگر درس میدادند. مدارس ملی هم آنموقع خیلی بود. چون معلم نداشتند، به اینها ساعتی یک قران، دو قران، پنج قران میدادند و اینها درس میدادند. با این فقر فرهنگی، راهی جز اعزام محصل به اروپا نبود. این بهترین قدمی بود که برداشته شد. البته موقعی که خواستند محصلین را به خارج بفرستند، یکی از شرایط، داشتن دیپلم متوسطه بود، ولی به اندازه احتیاج، افرادِ با دیپلمِ متوسطه نبودند. به این دلیل در دوره اول، عده زیادی بدون دیپلم متوسطه اعزام شدند. از جمله کسانی که بدون دیپلم متوسطه رفتند و در اروپا به زحمت افتادند، یکی دکتر (موسی) عمید7 بود که رئیس دانشکده حقوق بود. چون دیپلم متوسطه نداشت، در اروپا مجبور شد دیپلم را بگذراند. این کار چهار، پنج سال وقتش را تلف کرد. بهطوریکه وقتی من فوقلیسانسم را گرفته بودم، او همان سال دیپلم گرفت. از این عدهای که رفتیم، عدهای بودند که حتی اینجا دکترای طب را گذرانده بودند، مثل دکتر آذر و دکتر باستان.
خسروشاهی: اغلب کسانی که اعزام شدند، از فرزندان خانوادههای سطح بالا بودند؟
آن عدهای که دیپلم نداشتند، بیشتر از خانوادههای سطح بالا بودند، اما دیگران نه. بنده از سطح بالا نبودم. پدر من یک کشاورز و یک مالک جزء بود. او به زحمت خرج تحصیل من را در اینجا میداد. در بین کسانی که دیپلم نداشتند عدهای بودند که زرنگی کردند و معادل گرفتند؛ یعنی عوض اینکه دیپلم متوسطه را بگذرانند، رفتند معادل گرفتند. معادل را آسان میشد گرفت. آنها توانستند ادامه دهند. مرآت کسانی را که نمیتوانستند ادامه بدهند، برگرداند. عبدالحسین نوشین با ما همدوره بود و از آنهایی بود که حتی نتوانست معادل بگیرد.
تابش: آن سال که شما بودید، چند نفر در ریاضی شما را همراهی میکردند؟ رشته شما از ایران معین شده بود؟
بله، از اینجا معین شده بود. در ریاضی، من و دکتر افضلیپور8 و دکتر غفاری9 بودیم، در 1307. مثل اینکه دکتر هشترودی10 هم بود. دکتر هشترودی با ما بود، ولی عقب ماند؛ برای اینکه او را برگرداندند. من نمیدانم به چه دلیلی او را برگرداندند. او برگشت و عقب ماند، بهطوریکه من وقتی دکترایم را گذراندم، تازه رفت که دکترایش را بگذراند.
خسروشاهی: به شما همینطوری گفتند بروید ریاضیات بخوانید یا شما صاحب قریحه ریاضی بودید؟
نه، خودمان رشته را انتخاب میکردیم. بنده رشته ریاضی را انتخاب کردم، چون اولا در دوره متوسطه در تمام درسها جزء شاگردهای اول بودم و در تمام دوره تحصیلاتم اول یا حداکثر دوم بودم. در اروپا هم همینطور بودم. به ریاضیات و به علوم، فلسفه و ادبیات علاقهمند بودم. هیچکس به من نگفت که ریاضی را انتخاب کنم. در آنجا هم دیگر رشتهام را عوض نکردم. چون مدرک متوسطه را داشتم، در تورنان به من اجازه دادند که خودم را برای تحصیلات دانشگاهی آماده کنم. اصطلاحات را یاد بگیرم و اگر کموکسری دارم، رفع کنم. کموکسری که داشتم در فلسفه بود. چیزهایی را که در ریاضی میگفتند بلد بودم. هروقت که مسئلهای بود و هیچکس در کلاس حل نمیکرد، من حل میکردم. در فیزیک و شیمی بود که ما نمیتوانستیم خودمان را برسانیم، چون در تمام دوره متوسطه ما اصلا با آزمایش سروکار نداشتیم. اولینبار که خواستیم در شیمی آزمایش بکنیم، نزدیک بود آزمایشگاه را آتش بزنیم. معلم رسید و پتو مانندی را انداخت و آتش را خاموش کرد.
خسروشاهی: شما میفرمایید که در اینجا وضع ریاضیات دبیرستانها خراب بود و یکی، دو کتاب بیشتر نبود و معلم خوب نبود؛ پس چطور از عهده ریاضی برمیآمدید؟
همانطورکه قبلا گفتم، همیشه عدهای خودرو هستند. من همان موقع که در دوره متوسطه تحصیل میکردم، کتابهای فرانسه را میخواندم. تمام ریاضیات متوسطه را در نظر داشتم. در آنجا هیچ چیزی نمیگفتند که من ندانسته باشم. یک عیب دیگری که کار ما داشت، این بود که در اثر نبودن معلم، متد نبود. متد در ریاضی خیلی مهم است. داشتن یک متد معین برای حل مسئله خیلی مهم است. یک بار آنجا یک مسئله دادند که خیلی مشکل بود. مسئله ترکیبی از جبر و مثلثات بود. من مسئله را مطابق دستور معلم حل نکردم، بلکه از نظر هندسی دایره کشیدم و تمام چیزهایی که او میخواست، به دست آوردم و تنها کسی بودم که به جواب صحیح رسیده بودم. معلم مرا توبیخ کرد و به من نمره نداد. اکثر شاگردان، چه فرنگی و چه ایرانی، همه اعتراض کردند که به چه مناسبت شما به فلانی که به نتیجه درست رسیده، ولی نه از راهی که شما میخواستید، نمره کم دادید؟ مقصود این است که آدم به هدف برسد. معلم گفت: نه، یک دفعه اینطور میشود، ولی اگر از راه درست بروی، همیشه به هدف میرسی.
خسروشاهی: مقداری درباره تحصیل در اروپا بفرمایید. چطور شد که شما فرانسه را انتخاب کردید؟ آنموقع ایران تحت سلطه انگلیس بود، چطور شد که همه شما را به فرانسه فرستادند؟
برای اینکه در دوره متوسطه شاگردان دو دسته بودند. عدهای فرانسه میخواندند و عدهای انگلیسی؛ یعنی عدهای همزمان فرانسه و انگلیسی میخواندند. یک عده هم همزمان فرانسه و روسی میخواندند. من اصلا انگلیسی نخوانده بودم. فرانسه خوانده بودم و کمی روسی.
تابش: آنموقع که شما بودید، برنامه لیسانس چگونه بود؟ اول که مدتی زبان خواندید.
بله. یک مدت زبان خواندیم. آنجا «سِرتیفیکایی» بود؛ یعنی برنامه دانشگاهی با مدارس عالی فرق داشت. ریاضی در مدارس عالی، ریاضیات عمومی به نام «مَتمتیک اِسپسیال» بود که پس از گذراندن این دروس، دانشجویان وارد رشته اصلی خود میشدند، ولی در دانشگاه تقسیمات اینطور نبود. یک عده سرتیفیکا بود. قسمت اول ریاضیات عمومی به اضافه مکانیک استدلالی بود. این رویه مخصوصا در نانسی خیلی مرسوم بود و فقط ما ایرانیها میتوانستیم آن درسها را یکساله تمام کنیم. خود فرنگیها و فرانسویها نمیتوانستند یکساله تمام کنند. من، دکتر افضلیپور و دکتر غفاری، هر سه، دروس مکانیک استدلالی که خیلی مشکل بود و حساب دیفرانسیل و انتگرال را که خیلی مبسوط بود، در یک سال گذراندیم و در دو سال اول دروس لیسانس را گذراندیم. در سال سوم هم در قسمت فوقلیسانس هندسه عالی را گرفتم. فقط توجه من به همان هندسه عالی بود. دیگران هرکدام برای فوقلیسانس در قسمتهایی که کار داشتند، دنبال آن رفتند. بعد هم در دوره دکتری ما از نانسی به پاریس رفتیم. آنجا اول با پروفسور کارتان برخورد کردیم. پروفسور کارتان دانشجوی خارجی را به زحمت میپذیرفت و ما بدون توسل به مقامات سفارت نتوانستیم مورد قبول او واقع شویم که با ما هم کار کند، ولی چون دستور دادند و به علاوه سابقه مرا هم دید، قبول کرد با ما کار کند. او برای اینکه حرفش را به کرسی بنشاند، موضوع تز مرا طوری تعیین کرد که خیلی دشوار بود؛ بهطوریکه بعد از دو سال تازه فهمیدم چه چیزی از ما میخواهد، چون مستلزم مسلطبودن به محاسبات دیفرانسیل توتال و تئوری گروه و مطالب فلسفی مربوط به این مباحث بود که ما در دوره لیسانس هیچکدام را نخوانده بودیم. من مجبور شدم زبان آلمانی و زبان انگلیسی یاد بگیرم. کتابهایی که در اختیارم بود، بیشتر در آن دو زبان بود. درست است که من را به زحمت انداخت، ولی باعث شد که خیلی مطالب را یاد بگیرم. اگر مسئله خیلی آسان بود، شاید چنین فایدهای نداشت. کارتان خودش زیاد همکاری نمیکرد. من محاسباتی را انجام میدادم و بعد از یک هفته که میرفتم، محاسبات را کنترل میکرد و کاری را که در عرض یک هفته کرده بودم، در عرض یکربع میفهمید که غلط است یا نیست. من تعجب میکردم. از او میپرسیدم، ولی چیزی نمیگفت. فقط سرش را میخاراند.
خسروشاهی: موضوع تزتان چه بود؟
«رزوپلان»؛ یعنی «شبکههای مسطح» و این را از راه محاسبات دیفرانسیل توتال و محاسبات سمبولیک مطالعه میکردیم. در چنین شبکههایی از هر نقطهای دو منحنی میگذرد. باید از راه تئوری گروه، «پایا»های منحنیها را پیدا میکردیم. کار مشکل و بیفایدهای بود، ولی مقدماتش برای من خیلی سودمند بود.
خسروشاهی: آنموقع زبان مجموعهها وارد دروس نشده بود؟
وارد نشده بود، ولی من مجبور بودم مجموعهها، گروه و منطق ریاضی بخوانم. در دوره لیسانس نبود، ولی من در دانشگاه تهران این دروس را در دوره لیسانس آوردم.
خسروشاهی: چقدر مستمری میدادند؟
اوایل ماهی هزارو 500 فرانک بود. بعد شده بود ماهی دو هزار فرانک. خرج پانسیون و لباس و اینها بود، اما نمیتوانستیم کتاب بخریم. نمیخواهم بگویم کم بود، ولی رفع احتیاجی میکرد، نه بیشتر.
شریفیان: دانشجوهای فرانسوی با دانشجوهای غریبه چه برخوردی داشتند؟
خیلی بد. ما در فرانسه که بودیم، فهمیدیم که میهنخواهی یعنی چه. من نمیگویم میهنپرستی، میگویم میهنخواهی. واقعا هرکسی متعلق به مملکتی است که از آن برخاسته و این علاقه به وطن در فرانسه در ما بود و تشدید شد. دو چیز در من این علاقه را زیاد کرد. یکی هجوم روسها در انقلاب گیلان که من آن وقت بچه بودم و شاهد بدرفتاری و تحقیر آنها نسبت به ایرانیها بودم. یکی هم در دانشگاههای فرانسه که رفتار معلمان نسبت به شاگردان خیلی بد بود. حتی یکی از معلمان به همه خارجیها فحش میداد. او من و دکتر افضلیپور را استثنا میکرد؛ برای اینکه ما شاگردان خیلیخیلی برجستهای بودیم. او میگفت بهجز این دو نفر، همه خارجیها اشخاص بد، بیشرف و... هستند. خودش در جنگ با گاز سمی مسموم شده بود؛ چشمش را میبست و به خارجیها فحش میداد. آدم خیلی شریف و نجیبی بود، ولی با خارجیها بد بود. یک معلم فیزیک هم بود که وقتی درس میداد، میگفت مطالبی که من میگویم مربوط به فرانسویهاست و خارجیها از کلاس خارج شوند. ما به رئیس دانشگاه اعتراض کردیم. گفتیم ما آمدهایم اینجا که درس بخوانیم، درس برای همه است.
شریفیان: فقط یک نفر این کار را میکرد؟
بله، فقط یک نفر این کار را میکرد. بر در و دیوار دانشکدههای آنجا هم به خارجیها فحش نوشته بودند. اگر دانشجویان فرانسوی کمکی میخواستند، ما به آنها کمک میکردیم. اگر سر درسی حاضر نبودند یا مسئلهای را نفهمیده بودند و راهحلش را میخواستند، به آنها توضیح میدادیم، ولی آنها این کار را نمیکردند. از این جهت، ما خاطره خیلی بدی از فرانسویها داریم. من هیچ حس محبتی به آنها ندارم، چون به من در فرانسه واقعا بد گذشت. با وجود اینکه در فرانسه بودم، اما آنها ما را در جمع خانواده خودشان راه نمیدادند. یکی، دو موردی پیش آمد، ولی آلمانیها که به فرانسه آمده بودند و با آنها رفیق شده بودیم، ما را به آلمان دعوت کردند. یکی از آنها مرا دعوت کرد و من یک ماه آنجا بودم. با وجود اینکه در بدترین دوره به سر میبردند و دوره سختی بود، ولی در خانواده به من خیلی احترام میگذاشتند. به خانوادههای دیگر هم تلفن میکردند که ما میهمان خارجی داریم و دیگران به دیدن ما میآمدند و بعد آنها هم ما را دعوت میکردند. منظورم این است که طبیعت آنها با فرانسویها از زمین تا آسمان فرق داشت. با انگلیسیها هم هیچوقت نبودم. فقط این اواخر برای دیدن بچهها به انگلیس رفتم. در آنجا یکی، دو نفر آشنا داشتیم، ولی رفاقت نداشتیم. در نانسی در یک سالی در چهار دانشکده ما اول شدیم. در دانشکده علوم من اول شده بودم. در دانشکده طب دکتر شهینی بود که اول شده بود. در دانشکده حقوق دکتر سنجابی اول شده بود. در معماری هم یک ایرانی دیگر بود. این موضوع در روزنامههای فرانسه خیلی سروصدا کرد که ایرانیها در همهجا برجسته هستند و خودشان را نشان میدهند. در مطالبی که منتشر شد، به آنها توصیه کرده بودند که از وجود ما استفاده کنند؛ یعنی اینکه ما را در بین خودشان راه بدهند و روی سفارش این روزنامه بود که بعضیها اعلام میکردند ما یک نفر میخواهیم که با ما زندگی کند و اگر چند نفر میرفتند، فرد ایرانی را قبول میکردند. در هر صورت، دیماه 1314 که برگشتم، حدود دو سال بود که دانشگاهها باز شده بود. دو، سه ماه هم در سال 1314 کار کردیم و حقوق ما را هم ندادند. لذا گفتم: گردد هرکه در ظل همای تو وزیر/ بر سرِ ماهانه ماست این همه چون و چرای تو وزیر/ بسته بر ماست تو را گوش نکن آخرالامر بقای تو وزیر/ دوستان را که چنین رنجانی دشمنی هست سزای تو وزیر.
خسروشاهی: از اشعار خودتان است؟
بله، آخرش اینطور بود که آنچنان کن که نگوید هرگز دوستی راست به جای تو وزیر/ که عطایت به لقایت دادیم چو دیدیم عطای تو وزیر. بعد از اینکه حکمت11 حقوق ما را نداد، این شعر را گفتم. به او هم خیلی برخورد. علتش هم این بود که برادرش با من خیلی دوست بود و خودش هم به من محبت میکرد. شعر را به دکتر سنجابی دادم که رئیس تعلیمات عالیه بود. او هم آن را برد و به دست خودش داد. خیلی به او برخورد. این را گفتم و به نظام وظیفه رفتم. بعد از آنکه از نظام وظیفه آمدم، به برادرش که بعد استاد دانشگاه شد، گفتم این برادرت ما را اذیت میکند و توجهی بکن. او هم رفته بود و به حکمت گفته بود. یک روز در وزارت فرهنگ داشتم قدم میزدم. او مرا دید و گفت: دکتر آلبویه تو اینجا هستی؟ گفتم بله نظام را تمام کردم و حالا به دانشگاه آمدهام، ولی کار من گیر دارد. گفت گیر شما چیست؟ گفتم من متأهل شدهام. خانمم در مشهد است و من باید او را بیاورم و پول هم ندارم، وضعیتم خیلی بد است. گفت: بیا برویم به دفتر. حکمی به من داد که برای بازرسی یک ماه به آنجا بروم. شهریور بود و هنوز دانشگاهها باز نشده بود. با حقوقی که دادند رفتم کارهایم را انجام دادم و آمدم. البته من هم در ضمن کار خیلی خدمت کردم. مرا برای بازرسی به چند دبیرستان که اعتصاب کرده بودند، فرستادند. من رفتم و جمعوجور کردم. آنموقع هم اینطور نبود که در مورد اعتصاب چشمپوشی شود. خیلی دوره سختی بود. هر دفعه من رفتم و با تدبیری کار را انجام دادم.
خسروشاهی: استخدام شده بودید؟
بله، استخدام شده بودیم. در نظام هم یک وضع استثنائی پیدا کردم؛ به این معنا که یک افسر فرانسوی به نام کادریاژ لامبر را برای تربیت افسران توپخانه آورده بودند. نقشههای جغرافیایی معمولا روی مدارات و نصفالنهارات در یک دستگاه مختصات قائم تنظیم شده، بهطوریکه اگر مختصات نقطهای معلوم باشد، توپخانه میتواند دقیقا آن نقطه را هدف قرار دهد. یک روز مرا خواستند. آن افسر داشت کنفرانس میداد. سرتیپها و سرلشگرها در جلسه بودند و از او توضیح میخواستند، اما او نمیتوانست توضیح علمی دهد. او افسری بود که از نظر فنی میدانست، اما تئوری نمیدانست. دلیل ریاضی را که تعبیر دستگاه مختصات بود، نمیدانست. من رفتم و بیان کردم. آن افسر خیلی خوشش آمد و بعد تمام درسها را به من واگذار کرد.
تابش: بعد از خدمت نظام دوباره به دانشگاه رفتید؟ آنموقع رئیس دانشگاه چه کسی بود؟
بله، به دانشسرای عالی آمدم. دانشسرای عالی بود و دانشکده علوم و ادبیات با همدیگر بودند. علوم، ادبیات و دانشسرای عالی. محل آن هم نزدیک مجلس بود. دورهای دکتر صدیق رئیس بود. دورهای دیگر ولیاللهخان نصر بود. بعد که دانشسرای عالی از علوم و ادبیات جدا شد، دکتر سیاسی رئیس شد. اول، این سه تا با هم یکی بودند. در آنجا گیروداری که داشتیم این بود که مُد شده بود همه چیز را که در فرهنگ میآمد، میگفتند «از نظر تعلیم و تربیت». هر چیزی مینوشتیم، میگفتند بنویسید «از نظر تعلیم و تربیت». چون آقای دکتر صدیق خودش در تعلیم و تربیت دکتر شده بود. یکی، دو نفر هم مرید داشت. حتی رفته بودند در درس دکتر فروتن که بیولوژی درس میداد و گفته بودند بیولوژی را همینطور مطلق درس ندهید، بگویید از نظر تعلیم و تربیت. پس از آنکه گروه 53 نفر12 را به عنوان تودهای گرفتند، یک روز به دانشگاه رفتم. با دکتر شفق قرار گذاشته بودیم که با هم ناهار بخوریم. خیلی با هم دوست بودیم؛ درحالیکه اقلا 20 سال با من اختلاف سن داشت. تحصیلات قدیمی داشت. در اروپا فلسفه خوانده بود. به دکتر صدیق برخوردیم. دکتر صدیق گفت: شما را نگرفتند؟ گفتم: چرا باید میگرفتند؟ کسانی که گرفتند تودهای بودند. من کمونیست نبودم. مخالف کمونیست هم هستم. شما این حرف را از نظر اینکه من درباره شما انتقاد کردم، میزنید و فکر میکنید هرکس در مورد شما انتقاد کند حتما کمونیست است. عصبانی شدم و گفتم: شما سواد زیادی ندارید و ادعا دارید. گفت: نه، مقصود من اینطور نبود، من را ببخشید و کوتاه آمد. من همیشه با او اینطور برخورد داشتم. آدمی پرادعا، کممایه، متظاهر و صددرصد وابسته بود. وقتی در گیلان بودم، او رئیس فرهنگ گیلان بود. او در یک انجمن فرهنگی بود که او را به دلیل سوءاستفاده و اختلاس اخراج کردند. چون این موضوع در خاطرم بود، زیاد به او اعتماد نداشتم. وقتی دکتر عدل13 وزیر فرهنگ شد، با عدهای از دانشگاهیان پیش او رفتیم و گفتیم که دانشگاه باید مستقل باشد. با استناد به اینکه طبق قانون از شش دانشکده درست شده که باید مستقل و جدا باشند و هریک رئیس داشته باشند. او گفت خیلی خوب، شما رئیستان را انتخاب کنید. به علت فشار ما دانشسرای عالی و دانشگاه از یکدیگر جدا شدند. کسانی بودند که دلشان نمیخواست این دو مؤسسه از هم جدا شوند.
تابش: آن اول که آمدید گروه ریاضی دانشکده علوم یا همان دانشسرای عالی چطور بود؟
اول من بودم و دکتر افضلیپور. بهفروز14 هم بعدا آمد. بعد از ما، اول غفاری و بعد هشترودی آمد.
شریفیان: پروفسور فاطمی کی آمد؟
پروفسور فاطمی قبل از ما آمده بود.
تابش: دانشجوی رشته ریاضی هم داشتید؟ چند نفر داشتید؟
بله، خیلی داشتیم، 70، 80 نفر بودند.
شریفیان: ریاضی و فیزیک مخلوط نبودند؟
در سال اول مخلوط بود، ولی بعد جدا میشدند. وقتی ما آمدیم، برنامه لیسانس را طوری ریختم که با برنامه لیسانس فرانسه تطبیق کند؛ فقط با این تفاوت که برنامه سال به سال بود. نیامدیم بگوییم سرتیفیکای ریاضیات عمومی و برنامه دوره لیسانس را در دوره سهساله پخش کردیم.
خسروشاهی: عینا برنامه آنجا را پیاده کردید؟
حتی بعضی جاها بیشتر. خیلی چیزها را در اینجا گذاشتم که در آنجا هیچوقت نبود. مثلا هندسه عالی، در برنامه آنجا هیچوقت نبود. این درس را در فوقلیسانس درس میدادند و ما در دوره لیسانس گذاشته بودیم.
خسروشاهی: در عرض سه سال، چند درس بود؟
ریاضیات عمومی، مکانیک استدلالی، هندسه تحلیلی، حساب دیفرانسیل و انتگرال، آنالیز، احتمالات، هندسه عالی... .
خسروشاهی: سال جدایی چه سالی بود؟
سال جدایی حدود 1320 بود. وقتی جدا شدیم، ما میخواستیم قانون دانشگاه اجرا شود؛ یعنی انتخاب رئیس با خودِ ما باشد؛ اما مگر گذاشتند؟ سر این موضوع ما با مخالفان درافتادیم. تا آن موقع با دکتر حسابی خیلی میانه داشتیم و دوست بودیم؛ ولی برای انتخاب او بهعنوان رئیس دانشکده علوم، گفتم من مخالفش نیستم؛ ولی باید من رأی بدهم، نه اینکه وزیر فرهنگ بگوید چون او مُسنتر است رئیس بشود. بالاخره او را انتخاب کردند و دکتر حسابی، رئیس دانشکده علوم شد. او آدم بدی نبود. آدم درستی بود؛ ولی عیبی داشت که جاهطلبی داشت و تبعیض قائل بود. کسانی که از او حرفشنوی داشتند، پیش بودند و به بقیه اهمیتی نمیداد. من هم اهل این کارها نبودم و با او درمیافتادم. در تمام دورهها من نماینده دانشکده علوم در شورای دانشگاه بودم و در آنجا با او درگیر بودم. وقتی رأی غلط میداد، میگفتم درست نیست، به شورای دانشکده میآمد و از من گله میکرد. من آدم مستقلی بودم. وقتی هم که رأی میدادم به مصلحت بود، اینطور نبود که به من تحمیل کنند. از این نظر هم وقتی مخالف چیزی بودم، نمیگذاشتم تصویب شود؛ چون حرکتی که میکردم، واقعا روی بینظری بود، حتی دشمنان من هم نسبت به من دشمنی نمیکردند؛ چون میدانستند روی بغض و مسئله خصوصی نیست؛ بلکه روی اصول است. بههمیندلیل با خیلی از گردنکلفتها درافتادم؛ در وزارت دارایی، در وزارت فرهنگ. بههمیندلیل هم در آخر کار در وزارت فرهنگ، در مقام این بودم که ترور شوم. جان سالم به در بردم. از آن به بعد هم هر مقامی خواستند به من بدهند، زیر بار نرفتم. استانداری تهران بود، زیر بار نرفتم. ریاست دانشگاه شیراز بود، زیر بار نرفتم. در زمانی که وضع تبریز بد بود، ریاست دانشگاه تبریز بود؛ اما نپذیرفتم.
تابش: آن زمان وزیر فرهنگ چه کسی بود؟
زمانی که من بودم، وزیر فرهنگ آقای جزایری15 بود که استعفا داد.
خسروشاهی: شما در وزارت دارایی بودید؟
نه، بعد از آن بود. موقعی که در دبیرخانه دانشگاه بودم، اجازه گرفته بودم که به مرخصی بروم. حتی یک اتومبیل هم از دبیرخانه دانشگاه گرفته بودم که در اختیار من گذاشته بودند که در مرخصی از آن استفاده کنم. یکدفعه دیدم که دکتر جهانشاه صالح به منزل ما آمدند و گفتند شما معاون وزارت فرهنگ شدید و فردا برای معرفی حاضر باشید. من هم لباس تشریفاتی نداشتم. یک لباس معمولی پوشیدم و من را برای معرفی بردند. منظور این است که بدون هیچ مقدمهای رفتم. اگر مقدمهای میداشت، من زیر بار نمیرفتم که من معاون باشم و جزایری وزیر باشد؛ برای اینکه جزایری از هیچ جهتی نسبت به من امتیازی نداشت؛ ولی آدم بسیار خوبی بود. خیلی لوطی بود. خیلی مردانه عمل کرد. خودش میدانست من چه مقامی دارم و او چه مقامی و تمام اختیارات را به من داد، که من در عزل و نصب و در همه چیز آزادی کامل داشتم. البته خودم در مسائل مهم مشورت میکردم. حدود خودم را حفظ میکردم؛ ولی اختیار کامل داشتم. اینطور بود که وقتی استعفا داد و رفت، کسی را برای وزارت معین نکردند. در آن مدت بود که خیلی چیزها پیش آمد. پس از مدتی من را برداشتند و مرحوم زنگنه را آوردند. زنگنه با من خیلی دوست بود و به من عقیده داشت. پنج سال تمام با هم در اروپا زندگی کرده بودیم. روزی که آمد اختیارات من را گرفت. من استعفا دادم و آمدم در خانه نشستم. روز بعد، چهار نفر از دوستان که به وسیله رئیس مجلس معین شده بودند، با خود زنگنه به خانه ما آمدند. گفتند نمیشود، باید بیایی. باید یکی از این سه شرط را قبول کنی. یا اینکه باید در این یک ماه در تهران نباشی یا اینکه بهعنوان سرپرستی یا بهعنوان بازرسی به اروپا بروی. خلاصه یک ماه نباید در تهران باشی. من میفهمیدم که منظورشان از «یک ماه» چیست. این بود که نقشههایی باید در ایران انجام شود و بودن من آن نقشهها را باطل میکرد. شاید رزمآرا این خیال را داشت که شاه را بردارد و کودتا کند. راجع به نفت کارهایی میکردند. من نمیدانستم پشت پرده چیست؛ ولی وقتی در کابینه مطرح میشد، من منافع ایران را در نظر میگرفتم و اظهاراتی میکردم که با سیاست کلیای که باید اعمال میشد، تطبیق نداشت. این بود که وجود من قدری مزاحم کار بود. گفتم من میروم و ایران را دور میزنم. به قم رفتم. یکی از شاگردان من رئیس فرهنگ قم بود. خواستم آقای بروجردی را ملاقات کنم. آقای بروجردی در جریان کار من بود. ایشان به مناسبت اینکه شاید از نظر سیاسی مشکلی ایجاد شود، من را نپذیرفتند. من هم اوقاتم خیلی تلخ شد و دعوت رئیس فرهنگ را نپذیرفتم و رفتم و ناهار را در هتل خوردم. در حال صرف ناهار بودم که محمدآقا راننده وزارتخانه، آمد و گفت رزمآرا را زدند و کشتند. گفتم: درست شنیدی؟ گفت: بله، از رادیو شنیدم و درست شنیدم. گفتم حالا تا اینجا آمدهام. به اصفهان بروم. رئیس فرهنگ اصفهان هم فاطمی بود که من او را تعیین کرده بودم و به دلایل مختلف بسیاری از افراد با او مخالف بودند؛ ولی من از او حمایت میکردم که باشد. به فاطمی گفتم من هتل نمیروم و به منزل تو میآیم. به منزل او رفتم؛ زیرا میخواستم رادیو باشد و اطلاعاتی کسب کنم. معلوم شد که رزمآرا را زدهاند و فهیمالملک هم برای نخستوزیری معین شده است. فهیمالملک از کسانی بود که موقعی که معاون وزارت فرهنگ بودم، به او خیلی کمک کرده بودم. قانون استخدام کشوری را من نوشتم و به اسم او گذاشتم. رزمآرا گفته بود قانون استخدام کشوری را تهیه کنیم و من میخواستم به فهیمالملک کمک کنم. گفتم فهیمالملک را جزء کمیسیون بگذارید. من و قریب و فهیمالملک سه نفری طرح قانون استخدام کشوری را که قبلا روی آن مطالعه شده بود، اجرا کردیم. من از اینکه او نخستوزیر شده بود خوشحال شدم. با خودم گفتم حتما به تغییراتی که انجام شده است، توجه خواهد داشت. دیدم او دکتر زنگنه را بهعنوان وزیر فرهنگ معرفی کرد؛ ولی کابینه که روز پنجشنبه معرفی شده بود، مورد قبول مجلس واقع نشد و کابینه فهیمالملک اصلا تشکیل نشد. هرچند فهیمالملک مأمور شد که به جای نخستوزیر کار را انجام دهد تا اینکه نخستوزیر دیگری تعیین شود. وقتی دیدم اینطور است، دیگر ادامه ندادم و روز جمعه به تهران برگشتم و اول رفتم پیش فهیمالملک و گفتم که خیلی از شما تشکر میکنم که شما باز هم آقای دکتر زنگنه را انتخاب کردید. او گفت شما چقدر سادهاید! شما قرار بود تهران نباشید، چرا برگشتید؟ دستوری که داده شده بود، باید اجرا میشد. آموزگار وزیر فرهنگ شد و قبل از اینکه به وزارتخانه بیاید، حکم برکناری من را از معاونت وزارتخانه داد. به دانشگاه آمدم و مشغول کارهای دانشگاهی شدم. کتابهای هندسه عالی را در آن موقع که برکنار شده بودم، فرصت کردم و نوشتم. از آن به بعد هم هر کار دولتی به من مراجعه کردند، نپذیرفتم. حتی در خود دانشگاه دکتر سیاسی16 خیلی دلش میخواست که با او همکاری را ادامه دهم.
تابش: در زمان ریاست چه کسی بود؟
دکتر سیاسی بود.
خسروشاهی: دکتر سیاسی از 1323 تا 1332 رئیس بوده است.
روز اول هم که به دانشگاه برگشتم، دیدم در تمام کارها دخالت میکند و نامهها را در قسمتهای مختلف اداری مینویسد. گفتم اینطور نمیشود. شما هیچ حقی ندارید. شما رئیس دانشگاه هستید، برای تشریفات و برای شورای دانشگاه. مطالب را ما پیش شما میآوریم. اینکه در نامه دست ببری یا خودت نامه بنویسی و ما در آن دست ببریم، درست درنمیآید. البته شنیدن این حرفها برایش خیلی سخت بود؛ ولی قبول کرد. دبیرخانه دانشگاه با عده خیلی کمی اداره میشد. اگرچه کارهای حسابداری و کارپردازی در خود دبیرخانه انجام میشد، معهذا ما 28 یا 30 عضو داشتیم. آن زمان دانشکدهها فقط کارهای اداری مانند درج نمرهها و حضور و غیاب و اجرای برنامههای آموزشی را انجام میدادند. بعدها یک روز به دبیرخانه رفتم و دیدم 400 عضو دارد و این غیر از اعضای اداری بود که در خود دانشکدهها جمع شده بودند. ما آن موقع نمیگذاشتیم افراط و تفریط شود.
خسروشاهی: شما در عرض این مدت چند موضوع را درس دادید؟
من تمام دوره لیسانس را درس دادم. اول هندسه تحلیلی درس دادم. بعد به جای هندسه تحلیلی، هندسه سَنتتیک درس دادم، که هندسه تحلیلی یک قسمتی از آن میشد. تمام اقسام هندسه پروژکتیو که هندسه معمولی یکی از آنها میشد، درس دادم. مکانیک درس دادم. حساب دیفرانسیل و انتگرال درس دادم. هندسه عالی را هم بعدها درس دادم. دو سال در مدرسه نظام بودم. آنجا جبر و مثلثات و حساب استدلالی هم درس میدادم. تقریبا تمام قسمتهای ریاضی به جز مکانیک راسیونل را درس دادم. در هنرسرای عالی مکانیک عمومی درس دادم.
خسروشاهی: بعد از بازگشت از فرانسه، در ریاضیات پژوهش هم کردید؟
بله، در هندسه عالی، کارهایی انجام دادم؛ اما ما فراغت نداشتیم که روی تحقیقات وقت بگذاریم. تلاش معاش بیشتر وقت ما را میگرفت. خودمان را میرساندیم به اینکه تکالیفمان را انجام دهیم و برای شاگردان خوراک حسابی علمی تهیه کنیم. دیگر فرصتی برای تحقیق نمیماند.
خسروشاهی: هفتهای چند ساعت درس میدادید؟
اوایل هفتهای 36 ساعت درس میدادم. این اواخر که در دانشکده علوم بودیم و عده زیادی همکار پیدا کرده بودیم، شش، هفت ساعت بود.
خسروشاهی: بیرون هم کار میکردید؟
دیگر بیرون کار نمیکردم. بعدها که از معاونت وزارتخانه کنار رفتم، وضع مالی من بسیار بد شد. خرج زیاد و حقوق من خیلی کم بود. حقوق من 300 تومان بود. بعدها هزار تومان و دو هزار تومان شد. دو، سه سال بعد، موقعی که درخشش17 وزیر شده بود، حقوق دبیرها و دانشگاهیان زیاد شد.
خسروشاهی: شما با رادمنش دوست بودید؟
دوست و همدوره بودیم. او در اروپا با من بود.
شریفیان: همان که رهبر حزب توده بود؟
بله، درصورتیکه ما ایام با هم میگذراندیم و برادروار زندگی میکردیم؛ اما من نمیدانستم که ایشان عضو حزب توده هستند. وقتی ایشان را گرفتند، من خیال میکردم که او را اشتباهی گرفتند و درصدد برآمدم که برای نجات ایشان اقدام کنم که من را برحذر داشتند و دلیل هم آوردند. دفتری که مربوط به رادمنش بود، دستشان بود. گفتند ایشان مادر حساب بودند و خرجهایی کردند. اسم شما هست. سهم شما هم هست. شما دائما با هم بودید. ما رابطه ایشان را با شاه میدانستیم؛ ولی تحقیق کردیم و دیدیم شما هیچگونه ارتباطی با هیچ جا ندارید. بعد توصیه کردند که دنبال کار ایشان نروید؛ چون ایشان مسلما ارتباط داشتند و ما مدارک زیادی داریم.
شریفیان: شاید دکتر صدیق هم که تعجب کرده بود که شما را نگرفتند، به این دلیل بوده که فکر کرده بود شما هم تودهای هستید.
نه، چون نسبت به خودش انتقاد کرده بودم، اینطور گفت. در انتخابات دوره چهاردهم مجلس، رادمنش نامزد شده بود. من هم به شمال رفته بودم. مردم گفتند ما به او رأی نمیدهیم و به شما رأی میدهیم. مردم لاهیجان و لنگرود و رودسر و سیاهکل که به دیدن من میآمدند، خیلی اصرار میکردند که شما چرا خودتان را کنار میگیرید. گفتم من حاضر نیستم که وارد سیاست شوم. گفتند نه ما میخواهیم به شما رأی دهیم. من را وادار کردند که خودم را نامزد کنم، غافل از اینکه انتخابات در ایران هیچ وقت آزاد نبوده و همیشه با مداخله مقامات دولتی صورت میگرفته است. من هم رفتم و با مردم تماس گرفتم. مردم خیلی مردانگی کردند. خیلی خرج کردند. در اکثر جاهایی که قابل کنترل بود، مثل لنگرود، رودسر و سیاهکل هم پیش بودم. ناگهان دیدم در بعضی جاها که اصلا من فکر نمیکردم رادمنش رأی داشته باشد، تمام آرا را به خودش منحصر کرد. او گفت که آمدن سیدضیاء باعث شده که این تقسیم صورت بگیرد و تو دیگر دخالت نکن. هرچند خیلی به من علاقه داشت که من انتخاب شوم و به من قول داده بود که کمک بکند. مردانه به من گفت که این تغییر پیدا شده و تو دیگر نرو، خطر دارد. من قبول نکردم و در اکثر جاها اول هم شدم. البته وقتی بنا شد که رأی مردم دخیل نباشد و صندوق را بسازند، نتیجه قابل پیشبینی است. در زمان انتخابات، رادمنش چند جا گیر کرد و نزدیک بود او را بکُشند، اما من جلوگیری کردم. حتی به من پیشنهاد شد که او را بدزدند و تا خاتمه انتخابات او را نگه دارند؛ ولی گفتم من از این کارها خوشم نمیآید. او با من دوست است. یک روز منزل مشاور اعظم ناهار دعوت داشتیم. من و رادمنش بودیم و مشاور اعظم و دو میهمان دیگر، من از رادمنش خواهش کردم که در مقام دوستی، با همدیگر روراست باشیم. هرکدام رأی بیشتری داشتیم، حق او بدانیم و جوانمردی کنیم. او گفت نه. من مأموریت حزبی دارم و اگر بنا شد حتی حاضرم تو را بکشم. گفتم عجب نامردی هستی و سر این مسئله با او قهر کردم. تا اینکه ایشان جزء تودهایها از دانشگاه اخراج شد. آن موقع من در دبیرخانه دانشگاه بودم. شورا خواستند که من این کار را بکنم؛ اما نکردم. گفتم کار شوراست. شورا رأی داد که چهار نفر از رؤسای حزب توده که در دانشگاه بودند، اخراج شوند.
خسروشاهی: آنها چه کسانی بودند؟
رادمنش، کشاورز، فروتن و جودت. ایشان محکوم به اعدام شدند و از ایران رفتند و بیستوپنج، شش سال در خارج بودند. سال گذشته به مسافرت رفتیم و وقتی برگشتیم، خبر دادند که دکتر رادمنش برگشته و میخواهد شما را ببیند. من هم که با او قهر بودم، اما فراموش کردم. تلفنی با هم صحبت کردیم و قرار ملاقات گذاشتیم و در مدت سه، چهار ماهی که اینجا بود، اغلب اوقات حداقل هفتهای یکی، دو بار با هم ناهار و شام میخوردیم. شرف هر کسی به این است که حب وطن داشته باشد. به همین جهت هم تودهایها دیدنش نمیرفتند. برای اینکه میدانستند در او این تحول ایجاد شده است. رادمنش از آنهایی بود که واقعا برگشته بود؛ نه اینکه تظاهر کند
شریفیان: ارانی18 هم استاد دانشگاه بود؟
نه. در هنرسرای عالی بود. ارتباطی با او نداشتم.
تابش: جو گروه ریاضی، یعنی زندگی و کار علمی چطور بود؟
کار علمی نبود. کدام کار علمی؟!
تابش: کتابخانه چطور بود؟
هیچ کتابخانهای وجود نداشت. با چه زحمتی چند تا کتاب میگرفتیم. برای این کار بودجهای نبود. برای لابراتوار هم بودجه نبود. آنموقع که در دبیرخانه بودم، با چه زحمتی بودجه را میگذراندم. وقتی میخواستیم بگیریم و استفاده کنیم، نمیدادند. نمیخواستند دانشگاه باشد.
تابش: سؤالی دارم که میپرسم. راجع به کتابهای شما همیشه بحث بوده است، بهخصوص نثر و زبانی که شما به کار میبردید.
من عقیده دارم که هر ملتی برای خودش زبان مخصوصی دارد و این زبان با روح آن ارتباط دارد. شما خواب که میبینید، به چه زبانی خواب میبینید؟ خواب را به زبان مادری میبینید. با همدیگر که صحبت میکنید، به زبان مادری صحبت میکنید. کلماتی که به کار میبریم، باید برای ما مأنوس باشد. استقلال ما به زبان ما بستگی دارد. روزبهروز عقیده من بیشتر میشود که این زبان خیلی غنی است و خیلی تواناست. فارسی همه چیز را میتواند بیان کند و من سعی کردم که این را عملا نشان دهم. کتابهایی که در ابتدایی نوشتم، ریاضیات، هندسه مقدماتی، همه را به فارسی نوشتم. یک کلمه عربی در آن نیست. به علاوه در آنجا کار دیگری که کرده بودم این بود که هندسه را یک طور دیگر نوشته بودم. بر اساس اصل موضوع نوشته بودم و معلمهایی که در متوسطه بودند یا اصلا سواد زیادی نداشتند یا عادت کرده بودند به هندسههای قدیم که درس دهند و حاضر نبودند که شب بخوانند و روز بعد درس دهند. این هم از آن کتابهایی نبود که باز کنی و صفحه دهم را بخوانی. باید به ترتیب خوانده بودی. ازاینرو خیلی دشوار بود و خیلی سروصدا برانگیخت که این کتاب مشکل است و متوجه نمیشویم؛ درصورتیکه اشکالی نداشت. اشکالش از نظر زبانی نبود. اشکالش این بود که کسی که درس میدهد، باید ریاضیدان باشد و ریاضی خوانده باشد. این را تقصیر این میانداختند که فارسی است. درصورتیکه من کلمات خیلی نامأنوس به کار نبرده بودم. کتاب هندسه عالی را هم همانطور نوشتم. خودم از بهکاربردن کلمات عربی بدم میآمد. اگر کسی معنی یک کلمه عربی را میپرسید من نمیتوانستم پاسخ بدهم. یکی از من پرسید: این کلمه در مقابل چه کلمهای است؟ گفتم من نمیدانم، ولی کلمات دیگر که به فارسی است را میدانم، چون علاقهمند بودم و عقیدهام این است. کلماتی هم که مربوط به مفاهیم تازه بودند، وضع کردم. خیلی کلمات قدیمی در زبان فارسی هست، که ما به خودمان زحمت نمیدهیم به دنبالشان برویم. به نوشتههای ابوریحان نگاه کنید. مقدار زیادی کلمات هندسی آنجا هست. من تعصب به خرج میدهم و هنوز هم عقیده دارم. تمام شعرهایی هم که گفتهام به فارسی است و در آنها یک کلمه عربی پیدا نمیکنید. در شاهنامه فردوسی کلمه عربی پیدا میکنید، اما قابل فهم است. اگر به کتابهای شعر من نگاه کنید، میبینید کلمات زیادی است که در اینجا به کار برده شده، شعر هم هست، ولی زننده نیست. زیر هر لغتی معنیاش را هم نوشتهام. سه جلد آخر کتابم همه فارسی است. دیوان را هم به فارسی نوشتهام و مخصوصا آن جهانبینی را به فارسی نوشتهام. البته برخی از اشعار جنبه تغزل دارد. رباعی خیلی زیاد دارد. قصیده هم دارد. درحقیقت درباره زندگی معنوی خودم است.
تابش: به عنوان حسن ختام، امروز شانزده آذر است که همیشه در دانشگاه نقلی داشته. شما از شانزده آذر چه خاطرهای دارید؟
شانزده آذر تمام کلاسها را تعطیل میکردند که اغلب از دانشکده فنی شروع میشد.
تابش: شما اولین شانزده آذر را به یاد دارید؟
نه، من زیاد یادم نیست، چون در جریان نبودم. آنموقعی بود که در خارج کار میکردم. ولی میدانستم که شانزده آذر بعد، به بهانه آن، کلاسها را تعطیل میکردند. من هم درسم را میدادم. بعد هم به دانشجویان میگفتم که شما نه به خاطر اینکه شانزده آذر است، بلکه برای اینکه روح مرافقت داشته باشید، آزادید که بروید با رفقایتان. شاگردان نمیرفتند و میگفتند ما درس شما را رها نمیکنیم. هیچوقت درس من تعطیل نمیشد. حتی تودهایها هم چندینبار خواستند تعطیل کنند، اما شاگردها زیر بار نرفتند. من شاگردها را آزاد میگذاشتم. حضور و غیاب نمیکردم. هرکس حاضر بود یا نبود، کاری نداشتم. درسم را میدادم و میرفتم. نظر من همیشه این بود که تدریس ریاضی را تنها به عنوان یاد دادن مطالب و مفاهیم تلقی نمیکردم. از نظر من یک مسئله تربیتی بود. برای اینکه ما آدم درست کنیم و یاد بدهیم چطور فکر کنند و چطور رفتار کنند. آلت دست واقع نشوند و شخصیت داشته باشند. من تاریخ ریاضی را میگفتم. تحول فکر را میگفتم. دانشجویان از این حرفهای من خیلی خوششان میآمد و بیشتر به اینها توجه داشتند. من هم سعی میکردم که دانشجویان هوای همدیگر را داشته باشند و دوست و رفیق باشند. حتی حزبی به نام «آهنگ ما» درست کردیم که اکثر اعضایش دانشگاهیها بودند. آن موقع من ایران نبودم. این حزب در زمان مصدق بود؛ اما در زمان زاهدی تعطیل شد. ازجمله شمس در این حزب بود. تودهایها آمده بودند و مخالفانشان را کتک میزدند. من گفتم خوب، شما هم اینها را بزنید. گفتم دور هم جمع شوید. گفتند ما میخواهیم یک نفر باشد که ما کار کنیم. گفتم من حاضرم. اینها را دور هم جمع کردم و مقابل آنها میایستادند.
خسروشاهی: حزب درست کردید که مقابل تودهایها بایستند؟
هدف این نبود که مقابل تودهایها قرار بگیریم. هدف ما این بود که ایرانی آباد و آزاد بسازیم که مردم برادروار با هم زندگی کنند و وابسته به جایی نباشند. از نظر تودهایها هم هرکس غیر از خودشان بود، دشمنشان بود. اینها هم دفاع میکردند و آنها را میزدند. برای این حزب در خیابان منوچهری جا گرفتیم. تمام معلمان دانشگاه در این حزب عضو شدند. عدهای از دانشکده معقول و منقول که آخوند بودند، هم در حزب ما بودند. جعفری هم عضو حزب شد. البته من او را میشناختم که آدم خوبی نیست؛ اما گفت من بیکارم و من کمک میکنم و من را قبول کنید. او به سپهبد زاهدی وانمود کرد که این حزب زیر نظر او است. کمی بعد، او معاون وزارت فرهنگ شد. آنجا مقدمه انحلال حزب را فراهم کرد. بهاینصورت که تمام افرادی را که لیسانسه شدند، به خارج مأمور کرد. یکدفعه دیدیم حزب ما که 600، 700 نفر عضو داشت، بیش از 30، 40 نفر به جلسات نمیآیند. تحقیق کردیم و دیدیم همهشان به خارج رفتهاند. فقط عدهای از استادان مانده بودند.
پینوشتها:
1- بخشهایی از این گفتوگو بر حسب ضرورت خلاصهسازی شده است.
2- غلامحسین رهنما (1260-1325) متولد شیراز، معلم ریاضی دارالفنون و استاد ریاضیات دانشگاه تهران. طی سالهای 1324-1326 وزیر فرهنگ بود.
3- نظامالدین مهندسالممالک غفاری (1333-1260 قمری) از رجال ایرانی دوره قاجار و از کسانی که در همین دوره به اروپا اعزام شد تا ریاضی و معدنشناسی بیاموزد. در بازگشت به وطن به مجموعه کارهای سیاسی و اداری پرداخت. او نخستین ایرانی است که در اروپا و به زبان فرانسه مقالههایی درباره ریاضیات نوین غربی نوشت.
4- محمد وحیدتنکابنی (1274-1336). متولد تنکابن و از کسانی که در دوره قاجار برای یادگیری ریاضیات به اروپا اعزام شد. در بازگشت به ایران در دارالفنون ریاضیات درس میداد.
5- عیسی صدیق (1272-1375). او نیز از کسانی است که در اروپا ریاضیات آموخت. علاوهبرآن به کارهای سیاسی نیز میپرداخت. او عضو گروه ششنفرهای بود که مأمور بررسی تأسیس دانشگاه تهران شده بودند.
6- اسماعیل مرآت (1271-1328). متولد تهران، از اعزامشدگان به اروپا در دوره قاجار و از پایهگذاران آموزش عالی نوین در ایران، مدتی وزیر بهداری و مدتی نیز سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا بود.
7- موسی عمید (1286-1342) متولد تبریز، در سال 1309 برای یادگیری حقوق به اروپا اعزام شد. استاد دانشکده حقوق دانشگاه تهران و مدتی نیز رئیس آنجا بود.
8- علی افضلیپور (1285-1372). متولد تهران و از کسانی که در سال 1307 برای یادگیری ریاضیات به فرانسه اعزام شد. در بازگشت به وطن در دانشسرای عالی ریاضیات درس داد و مدتی بعد استاد دانشگاه تهران شد.
9- ابوالقاسم غفاری (1286-1392) متولد تهران و از اعزامشدگان به فرانسه برای یادگیری ریاضی بود. پس از تحصیل مدت کوتاهی در ایران بود و در سال 1335 برای همیشه به آمریکا مهاجرت کرد و در ناسا مشغول به کار شد.
10- محسن هشترودی (1286-1355). متولد تبریز و از مشهورترین ریاضیدانهای معاصر ایران. دارای شخصیتی چندوجهی از علوم و معارف. مدتی رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران و پس از آن رئیس دانشگاه تبریز شد.
11- علیاصغر حکمت (1272-1359) متولد شیراز، استاد دانشگاه تهران و اولین رئیس آن بود. مدتی نیز وزیر معارف و از پایهگذاران آموزش عالی نوین در ایران بود. دارای فعالیتهای سیاسی متعدد بود.
12- گروه 53 نفر. مجموعهای از زندانیان سیاسی دوران حکومت رضاشاه که براساس تعداد آنها به 53 نفر مشهور شدند. با مرامهای سیاسی متفاوت اما جملگی بازداشتشده در سال 1316. ازجمله آنان باید به تقی ارانی، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری، خلیل ملکی، انور خامهای، رضا رادمنش و بزرگ علوی اشاره کرد.
13- مصطفی عدل، مشهور به منصورالسلطنه (1261-1329). متولد تبریز. دانشآموخته حقوق در قاهره و پاریس. دارای مشاغل سیاسی متعدد ازجمله وزیر علوم و نیز استاد و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران.
14- احمد خبازهای بهفروز، مشهور به احمد بهفروز. از نخستین استادان گروه ریاضی دانشگاه تهران و از مؤلفان کتابهای درسی دانشگاهی. در سال 1312 از دانشسرای عالی تهران در رشته ریاضیات فارغالتحصیل شد و به جرگه استادان ریاضی دانشگاه تهران پیوست.
15- شمسالدین جزایری (1292-1369)، متولد تهران، در 1312 برای یادگیری حقوق به پاریس اعزام شد. پس از بازگشت به تهران استاد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. فعالیتهای سیاسی متعددی داشت؛ ازجمله وزیر فرهنگ و نمایندگی مجلس.
16- علیاکبر سیاسی (1274-1369). دانشآموخته رشته علوم تربیتی در فرانسه و رئیس دانشگاه تهران. با فعالیتهای متعدد علمی و سیاسی ازجمله وزیر امور خارجه و وزیر فرهنگ.
17- محمد درخشش (1295-1384). متولد تهران و فارغالتحصیل دانشسرای عالی در رشته تاریخ. وزیر فرهنگ و نماینده مجلس شورای ملی.
18- تقی ارانی (1279-1318). دانشآموخته فیزیک در اروپا. از فعالان اجتماعی و ازجمله اعضای گروه 53 نفر. نخستین ایرانی که کتابی در زمینه تاریخ ریاضیات در معنای نوین آن به زبان فارسی تألیف کرد. این کتاب تصحیحی از کتاب شرح ما اشکل من مصادرات اصول اقلیدس از خیام است که در سال 1314 در تهران به چاپ رسید.
* عضو بازنشسته هیئت علمی جهاد دانشگاهی
** عضو هیئت علمی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی