|

حسرت سنت-اگزوپری

آنتوان دو سنت-اگزوپری نویسنده‌ای است که بیش از هر چیز با داستان «شازده کوچولو» شناخته می‌شود؛ داستانی که تا امروز به بیش از صد زبان ترجمه شده و از پرخواننده‌ترین کتاب‌های ادبیات جهانی است. «شازده کوچولو» در ایران هم بارها از سوی مترجمان مختلف ترجمه شده که برخی از آنها از مهم‌ترین مترجمان معاصر ما به شمار می‌روند.

حسرت سنت-اگزوپری

شرق: آنتوان دو سنت-اگزوپری نویسنده‌ای است که بیش از هر چیز با داستان «شازده کوچولو» شناخته می‌شود؛ داستانی که تا امروز به بیش از صد زبان ترجمه شده و از پرخواننده‌ترین کتاب‌های ادبیات جهانی است. «شازده کوچولو» در ایران هم بارها از سوی مترجمان مختلف ترجمه شده که برخی از آنها از مهم‌ترین مترجمان معاصر ما به شمار می‌روند. در دهه‌ سی و ده سال پس از انتشار این داستان در فرانسه، محمد قاضی آن را به فارسی ترجمه کرد و از آن پس این کتاب به دفعات مورد توجه مترجمان دیگر قرار داشته و هنوز هم از آثار پرفروش به شمار می‌رود و نگاهی به نام‌ مترجمانی که این داستان را به فارسی ترجمه کرده‌اند، می‌تواند جایگاه و اهمیت آن را نشان دهد. اما سنت-اگزوپری فقط نویسنده «شازده کوچولو» نیست. او داستان‌نویسی است که آثار دیگری هم نوشته و به جز این، او خلبانی ماجراجو هم بوده که بسیاری از سفرهای عجیب و ماجراجویانه‌اش دستمایه نوشتن داستان‌هایش قرار گرفته است. جالب آنکه سنت-اگزوپری در یکی از پروازهایش از دختری که مورد علاقه‌اش بوده خواستگاری می‌کند و بعدتر در نامه‌ای که برای او می‌نویسد، رسما به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد. نامه‌های این دو بعدها در قالب کتابی گردآوری و منتشر شد؛ این کتاب به‌تازگی با عنوان «از آسمان به گل سرخ» با ترجمه ابوالفضل الله‌دادی در نشر نو منتشر شده است. این کتاب شامل نامه‌های عاشقانه آنتوان و کنسوئلو دو سنت-اگزوپری در میان سال‌های 1930 تا 1944 است که با ویرایش آلبن سریزیه به چاپ رسیده است. مترجم در بخشی از یادداشت ابتدایی کتاب درباره خانواده و دوران کودکی کنسوئلو نوشته: «ششم آوریل 1901، در السالوادور، کوچک‌ترین کشور آمریکای مرکزی، دخترکی چشم به دنیا می‌گشاید که بعدها می‌گوید رؤیایم این است که به ملکه‌ای در سرزمین‌های دوردست بدل شوم. خانواده این دخترک که کنسوئلو نام دارد، از ثروتمندترین خانواده‌های آرمنیا در استان سونسوناته است؛ پدرش فلیکس در کار کشت قهوه و زمین‌دار و نیز افسر ذخیره ارتش است. مادرش، ارسیلیا ساندووال گواتمالایی‌الاصل، زنی است مهربان که دخترش را با فرهنگ ناب اسپانیایی بزرگ می‌کند. کنسوئلو روزگار جوانی خوش و بی‌دغدغه‌ای را می‌گذراند و به آسانی دیپلمش را می‌گیرد. گرچه فقط 15 سال دارد، دلش می‌خواهد تحصیلاتش را ادامه بدهد. پس بورس می‌گیرد تا راهی ایالات متحده شود و به لطف پدرش که برای فروش محصول قهوه‌اش به کالیفرنیا می‌رود، تحصیلاتش را در کالیفرنیا ادامه می‌دهد. کنسوئلو در رشته هنرهای تجسمی آکادمی هنرهای زیبا به تحصیل ادامه می‌دهد. از همین زمان است که او دیگر، جز برای دیدارهای کوتاه، به کشور مادری‌اش برنمی‌گردد. در دوران تحصیل در سان‌فرانسیسکو با جامعه لاتین‌تبارهای آمریکا نشست و برخاست دارد و همان‌جاست که با ریکاردو کاردوناس، جوان مکزیکی، آشنا می‌شود و به عقد او درمی‌آید. در واقع این ازدواج باعث می‌شود که کنسوئلو مجبور نباشد به کشور مادری‌اش برگردد و با کسی ازدواج کند که خانواده‌اش برایش در نظر گرفته‌اند». اما این ازدواج دوامی نداشت و کنسوئلو که به نقاشی و مجسمه‌سازی علاقه داشت، در اوایل دهه 1920 راهی مکزیک شد و در دانشکده حقوق ثبت‌نام کرد؛ اما سیر حوادث باعث می‌شود که مکزیک را هم ترک کند و بعدها در آرژانتین برای اولین‌بار سنت-اگزوپری را ببیند. یکی از زندگی‌نامه‌نویسان سنت-اگزوپری درباره دیدار این دو نوشته: «آنتوان غافلگیر شد وقتی کنسوئلو را دید که با زبان فرانسه‌ای عجیب‌و‌غریب پرحرفی می‌کرد و او را به خنده می‌انداخت...». مترجم کتاب هم اشاره کرده که نامه‌های کنسوئلو در این کتاب نشان می‌دهد که به زبان فرانسه تسلط ندارد و اشتباهات گرامری در نوشته‌های او دیده می‌شود؛ اما آنتوان پس از دیدار کنسوئلو دل به او می‌بازد و از او دعوت می‌کند که با هواپیمایش چرخی بالای شهر بزنند. در همین پرواز خطرناک و نمایشی است که آنتوان دوسنت-اگزوپری از کنسوئلو که از ترس می‌لرزیده خواستگاری می‌کند. آنتوان کمی بعد یک نامه بلند 83‌صفحه‌ای برای کنسوئلو می‌نویسد و در آن رسما پیشنهاد ازدواج را مطرح می‌کند؛ در این نامه نخست او را «خانم عزیز» خطاب می‌کند؛ اما در پایان می‌نویسد: «نامزدتان، اگر بپذیریدش». مترجم کتاب درباره ازدواج این دو و تأثیر کنسوئلو بر سنت-اگزوپری نوشته: «این ازدواج شروع زندگی پرهیاهویی است که در خط به خط نامه‌های این کتاب کاملا مشهود است. نکته شگفت‌انگیز این است که گرچه کنسوئلو دوسنت-اگزوپری نقشی چشمگیر در زندگی و آثار آنتوان دوسنت-اگزوپری داشت، بسیاری ترجیح داده‌اند درمورد او سکوت کنند و حتی در اغلب زندگی‌نامه‌های نویسنده حرف چندانی از او به میان نمی‌آید. با این حال تأثیر کنسوئلو در زندگی آنتوان چنان بوده که نویسنده اعتراف می‌کند که می‌خواسته شازده کوچولو، اثر جاودانه‌اش را به او تقدیم کند و در یکی از آخرین نامه‌هایش افسوس می‌خورد که چرا این کار را نکرده است». پیش‌از‌این، نامه‌های عاشقانه آلبر کامو و ماریا کاسارس نیز در دو دفتر با عنوان «خطاب به عشق» با ترجمه زهرا خانلو در نشر نو منتشر شده بود. ماریا کاسارس و آلبر کامو اولین‌بار ششم ژوئن سال 1944 در پاریس، هم‌زمان با روز پیاده‌شدن نیروهای متفقین در ساحل نرماندی یکدیگر را دیدند. در این زمان ماریا بیست‌ویک‌‌ساله بود و آلبر کامو سی‌ساله. سیر حوادث میان آنها فاصله می‌اندازد تا اینکه در ششم ژوئن 1948 در بلوار سن‌ژرمن به هم برمی‌خورند و همدیگر را بازمی‌یابند و دیگر از هم جدا نمی‌شوند. نامه‌نگاری میان آنها دوازده سال ادامه داشته و نشانه‌ای است از عشق مقاومت‌شکن آنها. نامه‌های آنها نه صرفا مکالمات خصوصی یک نویسنده و یک بازیگر، بلکه گوشه‌هایی از یک دوران مهم تاریخ جهان را نیز در خود بازتاب می‌دهند. خانلو در بخشی از پیشگفتار کتاب درباره این نامه‌ها نوشته است: «در این مکتوبات با زوایایی پنهان و ‌پیدا از جهان آلبر کامو و ماریا کاسارس آشنا می‌شویم. توالی نامه‌ها فضایی رمان‌گونه پدید می‌آورد با دو راوی یا دو شخصیتِ پایاپای؛ نامه‌هایی که می‌توان آنها را مانند اوراقی از یک رمان مکاتبه‌ای خواند. لابه‌لای سطرها می‌شود بارقه‌هایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی سده بیستم فرانسه را ردگیری کرد و به نکات جذاب و مهمی رسید. نام بسیاری از نویسندگان و کارگردانان و بازیگران فرانسوی و غیرفرانسوی فراخور رویدادهای گوناگون در کتاب مطرح می‌شود، از بسیاری مکان‌ها نام برده می‌شود و مخاطب به این واسطه با نوعی تاریخ غیررسمی رودررو می‌شود. کامو و کاسارس از کتاب‌های هم نام می‌برند و درباره‌شان حرف می‌زنند. خواننده می‌تواند برداشت و موضع نویسنده را درمورد این آثار بداند؛ موضعی که شاید هیچ‌کدام هیچ‌گاه در هیچ مصاحبه‌ای مطرح نکرده باشند».