ملال، همراه همیشگی
ملال از کجا با ما بوده؟ چند سال است که با ما زندگی میکند؟ از ازل؟ از آنجایی که انسان اولیه پس از برگشتن از شکاری نفسگیر، با انگشت آغشته به ملالت روی دیوار نقاشی کشیده؟
ملال از کجا با ما بوده؟ چند سال است که با ما زندگی میکند؟ از ازل؟ از آنجایی که انسان اولیه پس از برگشتن از شکاری نفسگیر، با انگشت آغشته به ملالت روی دیوار نقاشی کشیده؟
ملال شاید شکل عوض کرده باشد، لباس اگزیستانسیال به تن کرده و با آرایشی جدید ظاهر شده باشد؛ اما همان همراه همیشگی است؛ حتی اگر به آن اعتراف نکنیم.
اعتراف درونی به ملال ترسناک است؛ ازآنرو که در انتها به این میرسد. هر کاری در زندگی کردهایم برای فرار از ملال بوده. ما خودمان محصول ملولبودن دو انسان دیگریم. ما هم عاشق میشویم، ازدواج میکنیم و نسلمان را ادامه میدهیم تا از ملال بگریزیم که نمیشود. صورت که برمیگردانیم، مماس با خود میبینیمش. چیزی شبیه به مرگ یا حتی شاید خود مرگ است. این مایع سیال مسکوت دور تن آدم میپیچد، عشقهوار بالا میرود و دست میاندازد به گلو تا اگر نشانی از گریختن ببیند، آرام خفهات کند.
ترسناک این است؛ هرچه از ملال فرار میکنی، او با شدت بیشتری دنبالت میکند. او سالهاست که دیگر مختص طبقه اشراف نیست، لازم نیست پول کافی داشته باشی تا فرصت ملولشدن پیدا کنی. او تو را همهجا همراهی میکند. مثل یک استاکر حرفهای در فیلمی ترسناک: در سفر، در بطن ماجرایی عاشقانه، در اوج موفقیت.
آنجا که به دنبال معنا میگردی با پوزخندی گوشه اتاق ایستاده و تلاش مذبوحانهات را در سکوت تماشا میکند.
ما چنگ میزنیم به داروهای ضد ملال. داروهای لحظهای، بدون اثری بلندمدت. چنگ میزنیم به قانون جذب، راههای پولدارشدن، اخبار سلبریتیهای دوزاری، تیترهای درشت روزنامهها درباره جنگهای بیپایان. متوسل میشویم به خرید، تلاش برای قدرت، سفر یا حتی هجرت؛ اما درنهایت همه چیز میرسد به همآغوشی ابدی ما با ملال. ما بردگان دائم ملالیم، قربانیان «بودن». آنقدر که حتی با مرگ هم از ملال رها نمیشویم.
اما در مواجهه با ملال همیشه اسم امید مطرح میشود. همیشه در بدترین روزهای زندگی از اطرافیان درباره فواید ورزش و سفر و گوشدادن به آهنگهای شاد شنیدهایم. از اینکه باید هرچه زودتر اندوه و ملال را کنار گذاشت و به مثبتنگری چنگ زد. امید با خوشبینی متفاوت است. خوشبینی از مبتذلترین احساسات آدمی است، طوری است که به آسانی نمیشود آن را از یک بیماری روانی تمییز داد. خوشیِ اینچنینی، شکلی از یک انکار روانشناختی است.
شاید بهترین تعریف از امید را «هاول» نوشته باشد. او که پس از سقوط نظام کمونیستی بهعنوان رئیسجمهوری چکسلواکی انتخاب شده بود، یادداشت مشهوری دارد که معنا و هدف دیگری از امید ارائه میدهد: «امید همان خوشبینی نیست. امید باور به این نیست که همهچیز خوب پیش خواهد رفت بلکه این اطمینان است که چیزی معنادار رخ خواهد داد، صرفنظر از اینکه نتیجه چه باشد. این شکل از امید، بیش از هرچیز، به ما قدرت میدهد تا زندگی کنیم و بهطور مداوم چیزهای جدید را امتحان کنیم، حتی در شرایطی که همهچیز ملالانگیز، فرسودهکننده و خالی از امید به نظر میرسد».
با دشمنی مانند ملال راهی جز مصالحه نیست. شاید باید لحظهای دستوپا زدن و گریختن را رها کرد و از غرقشدن در شنزار لذت برد. باید به این درک رسید که ملال و امید در تضاد نیستند؛ بلکه ملال آن روی صادقتر سکه امید است. امید واهی باعث ترس و رکود است؛ اما در بطن ملال پویایی است. و شاید همه سرگرمیهای جالب تنها گمراهکنندهای هستند که ما را از مواجهه با عامل پویایی دور کنند، از ملال؛ همراه همیشگی.