برخاسته از گور
از الگا توکارچوک، نویسنده امروز ادبیات لهستان، چند اثر به فارسی ترجمه شده و در ایران کموبیش شناخته میشود. توکارچوک نویسنده معاصر لهستانی است که در سال 1962 متولد شده و در سال 2018 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد. او پیش از نوبل، جایزه بوکر را هم به دست آورده بود و نویسنده شناختهشدهای بهشمار میرود.
شرق: از الگا توکارچوک، نویسنده امروز ادبیات لهستان، چند اثر به فارسی ترجمه شده و در ایران کموبیش شناخته میشود. توکارچوک نویسنده معاصر لهستانی است که در سال 1962 متولد شده و در سال 2018 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد. او پیش از نوبل، جایزه بوکر را هم به دست آورده بود و نویسنده شناختهشدهای بهشمار میرود.
توکارچوک در اغلب آثارش راوی قصههای نامتعارفی است که آنها را با ترکیب چند ژانر شکل داده و نوشته است. مدتی پیش رمان مشهور «بر استخوانهای مردگانِ» او با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر چشمه منتشر شد، رمانی که پیشتر ترجمههای دیگری هم از آن به فارسی منتشر شده بود. «بر استخوانهای مردگان» در سال 2009 منتشر شد و از شاخصترین رمانهای توکارچوک است. این رمان ساختاری دارد که تا پایان خواننده را فریب میدهد و این شیوهای است که توکارچوک در بسیاری دیگر از آثارش هم به کار گرفته است. «بر استخوانهای مردگان» تمی پلیسی دارد اما صرفا رمانی جنایی-معمایی نیست.
اخیرا کتاب دیگری از این نویسنده لهستانی با نام «کمد» با ترجمه دروتا سوآپا توسط نشر آگه منتشر شده است. در این کتاب از خلال سه داستان کوتاه و یک جستار، میتوان با اندیشههای توکارچوک و درهمتنیدگی اندیشهها و داستانهای او آشنا شد. مترجم در آغاز پیشگفتارش درباره نگاه توکارچوک به ادبیات نوشته: «برای الگا توکارچوک، نویسنده نامدار لهستانی و برنده جایزه نوبل 2018، ادبیات با پرسش چرا؟ آغاز میشود. این پرسش برای وی به کلیدی میماند که درِ باغ اسرارآمیز مفاهیم را میگشاید و ذهن نویسنده را -بیرون از مرزهای علت و معلول، نظریه احتمالات، اعداد تصادفی، و مادیت جهان- به سمت هستی میبرد. توکارچوک ادبیات را بازی با امکانات و دنیاهایی میداند که در آنها میتوان نقشها را واژگون کرد، در جایگاههای مخالف قرار گرفت یا زیر پوست موجودات جاندار و بیجان خزید و تا جایی که همذاتپنداری با آنها فرصت یافتن زاویهای متفاوت را امکانپذیر کند، بتوان چیزی را دید که از آنِ ما انسانها نباشد». توکارچوک به اشیا توجهی خاص دارد و این در یکی از داستانهای این کتاب که عنوان کتاب هم برگرفته از آن است دیده میشود. شخصیت اول داستان «کمد»، در ابتدا به عنوان یک کمد شناخته میشود اما به مرور خصوصیاتی انسانی پیدا میکند که خالی از معنویت نیست. زن و مرد این داستان از در کمد عبور میکنند تا وارد دنیایی ذهنی و متعالی شوند. دنیایی که فقط در سکوت و بیگانگی با دنیای بیرون میتوان تجربهاش کرد. «شمارهها» یکی دیگر از داستانهای این کتاب است که در این نیز اشیا نقشی مهم دارند. در این داستان وسایل میهمانان یک هتل نقش اصلی را بازی میکنند و آدمها که صاحبان آنها هستند، نقش فرعی در داستان دارند.
داستان «کمد» اینگونه آغاز میشود: «وقتی به اینجا آمدیم، کمد خریدیم. تیرهرنگ بود و کهنه، و آوردن او از سمساری به خانه پیش از خریدنش خرج روی دستمان گذاشت. دو در کمد با نقش شاخوبرگ تزیین شده بود. در سوم را شیشه انداخته بودند و وقتی با کامیون اجارهای او را حمل میکردیم، شیشه تصویر سراسر شهر را پس میداد. مجبور شده بودیم با طناب ببندیمش تا در طول راه باز نشود. آنوقت بود که، پهلوی او ایستاده، تکهای از همان طناب گرهخورده در دست، برای نخستینبار داشتم پوچی و بیهودگی خود را تجربه میکردم».
«دلو سیوهفتم» عنوان رمانی کوتاه از حمید حیاتی است که این کتاب نیز توسط نشر آگه منتشر شده است. این داستان روایتی است از دختری به نام مریم که از بچگی به خیالش صدای مردی را از ته چاه خانهشان میشنود که او را صدا میزند. این داستان که با درآمیختن واقعیت و تخیل روایت شده است، اینطور آغاز میشود: «ته دلو میخورد به آب. صدایی توی چاه تنوره میکشد. و میپیچد توی دالان. باید صدای مادرچاه باشد. همانی که بچهها را فریب میدهد و میکشد به کامش. بچهها که میروند چاه را نگاه کنند وقتی دست دراز میکنند به عکسشان آنها را میکشد پایین. میگویند به اندازه تمام چاههای دنیا سر دارد. هرچند تو سری ندیده بودی. باید سیوهفت دلو خالی میکردی توی حوض تا آب شتک بزند با دلو سیوهفتم و بریزد توی پاشویه و برود طرف راهآب. به دلو بیستم نرسیدهای که تاول دستت میترکد و پرزهای ریسمان پوستت را میخورد تا به خون میرسد. دلو را رها میکنی. ریسمان میدود طرف چاه. عین ماری که از دست خدنگی میخزد توی سوراخی. اگر مادرت میفهمید که دلو را دادهای به آب گیسکشت میکرد و میبرد زیرزمین میانداختد روی تخت فنری از کاردرآمدهای که زمانی پدرت از پودر تاید جایزه گرفته بود و حالا شده بود لانه سوسک و موش».
«میم تاکآباد» نام مجموعهداستانی است از نغمه کرمنژاد و این هم یکی دیگر از کتابهای است که نشر آگه اخیرا به چاپ رسانده است. این مجموعه شامل دوازده داستان با این عناوین است: صلح در وقت اضافه، میم تاکآباد، وقت خواب معجزه، شهر قشنگ، سندل سیاه، ساعت سه بعدازظهر، جسدخانه، مهرِماه، نهنگ پنجاهودوهرتزی، شاهزادهخانمی از ماه، آناهیتا و گذر. برخی از داستانهای این کتاب پیش از این در نشریات ادبی منتشر شدهاند و برخیشان جوایزی هم به دست آوردهاند. داستان «صلح در وقت اضافه» که اولین داستان کتاب است اینطور آغاز میشود: «از روزی که ردپاهای غریبه را روی برف دیدم، چشم بر هم نگذاشته بودم. هر شب برف، تند میبارید و هر صبح دوباره ردپاها را میدیدم که دورتادور سنگر چرخیده و تا افق رفتهاند. عمیق و تازه. انگار یک دایره پاکوب شده دور سنگر کشیده باشند و بعد یکراست پا کوفته باشند تا افق. او را که دستوپابسته چپانده بودم گوشه سنگر. سکوت هم که تا کیلومترها پخش شده بود توی دست. که اگر خوب گوش میکردی صدای افتادن دانههای برف را روی کول هم میشنیدی. فرمانده گفته بود: به دام میافتند. بعد که روی کول محمدحسین و زیر دست و پای بقیه به هوش آمدم، همه آن لحظههای آخر به یادم آمد. هنوز هم یادم است و همیشه، به دام افتاده بودیم و به دام افتاده بودند. دود انفجار و گلوله که نشست، فقط یک نفر از دشمن از لابهلای بدنهای بیجان، تکانی خورد و ایستاد. تلوتلو میخورد. انگار همان لحظه از گور بیرون آمده باشد، خاک از لباسش میریخت».